سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ازشباهت تا سعادت

به مناسبت ولادت اشبه الناس به رسول اعظم
1- بر مبنای آیه شریفه «انا اعطیناک الکوثر» نسل مقدس حضرت رسول اعظم(ص) از بانو حضرت صدیقه طاهره(س) است. چرا که مفسران شیعه کوثر را ذریه پیامبر(ص) معنا کرده اند. روشن است در سلسله نسل ها برخی خصوصیات و ویژگی های جسمی، اخلاقی و روحی از آبا و اجداد به فرزندان شان به ارث می رسد. این سنت الهی در ذریه حضرت رسول(ص) نیز جاری است. البته مادران و پدرانی که نسل های بعدی را تشکیل می دهند نیز در این امر نقش بسزایی دارند و چه بسا زنان و مردان پاکی که به نکاح ناصالحان در آمده و این ممکن است به انحراف نسل آنها منجر شود و از آن سو نیز ممکن است همین امر سبب نورانیت جمعی دیگر باشد.
2- در میان ذریه پیامبر(ص) با توجه به آیه شریفه «لاینال عهدی الظالمین» (بقره: 124) و بر مبنای عبارت دعای وارث «اشهد انک کنت نُورَاً فِى الاَصْلابِ الشَامِخَه وَ الاَرْحامِ المُطَهَره» کسانی هستند که از اجداد طاهر خود نور به ارث برده اند و هم وارث شمایل شده اند و هم وارث فضایل. ائمه اطهار و حضرات معصومین (علیهم السلام) مصداق اتم و اکمل این سخن و وارث علم و حلم و عصمت و ولایت انبیای گرامی هستند.
3- در روایت از حضرت رسول خدا(ص) آمده است: «قَائِمُ أَهْلِ | بَیْتِى وَ مَهْدِى أُمتِى أَشْبَهُ الناسِ بِى فِى شَمَائِلِهِ وَ أَقْوَالِهِ وَ أَفْعَالِهِ ...؛ قائم اهل بیت من و مهدی امتم شبیه ترین مردم به من است در شمایل و گفتار و کردار.» (بحارالأنوار36: 283) و در جایی دیگر می فرمایند: «الْمَهْدِى مِنْ وُلْدِى اسْمُهُ اسْمِى وَ کنْیَتُهُ کنْیَتِى أَشْبَهُ الناسِ بِى خَلْقاً وَ خُلْقاًخَلْقاً وَ خُلْقاً ... مهدی از فرزندان من است، اسمش اسم من و کنیه اش کنیه من و شبیه ترین مردم به من است از نظر خلقت و اخلاق.» (همان: 309)
در صحرای کربلا نیز حضرت اباعبدالله(ع) هنگامی که حضرت علی اکبر(ع) عزم میدان نبرد کرد، فرمودند: «اللهُم اشْهَدْ عَلَى هَوُلاءِ الْقَوْمِ فَقَدْ بَرَزَ إِلَیْهِمْ غُلامُ أَشْبَهُ الناسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِک کنا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِیک نَظَرْنَا إِلَى وَجْهِهِ» خدایا شاهد باش بر این قوم که برای شان نمایان ساختم جوانی را که شبیه ترین مردم است به رسول تو که هرگاه مشتاق زیارت نبی خدا می شدیم به او نگاه می کردیم. (همان : 42) بر مبنای این دو روایت شریفه شباهت حضرت علی اکبر(ع) به رسول خدا را نباید تنها یک شباهت موروثی صرف دانست بلکه این شباهت فضیلتی بزرگ برای ایشان و حتی مادر بزرگوارشان است. سید جوانان بنی هاشم در دشت کربلا به اوج مقامات انسانی رسیده بود تا جایی که شاید بتوان مقام ایشان را تا نزدیکی مقام امامت دانست. همین مقام والای ایشان است که می توان او را مطلقاً و بی قید الگوی جوانان دانست.
4- در روایت شریفه از حضرت امیرالمومنین(ع) آمده است: «أشبه الناس بأنبیاء الله أقولهم للحق و أصبرهم علی العمل به» (غررالحکم:110) شبیه ترین مردم به انبیا حق گوترین و صابرترین آنها در عمل است و نیز مروی است: «الناسُ بِأُمَرَائِهِمْ أَشْبَهُ مِنْهُمْ بِآبَائِهِمْ» مردم به امیران شان شبیه ترند تا به پدرانشان! (بحارالأنوار75: 46) غرض اینکه جوان امروز می تواند علی اکبر(ع) را با همان خصوصیاتی که در کلام پدر بزرگوارشان بود الگو قرار دهد و با حرکت در مدار حق و صبر و کسب معرفت خود را شبیه انبیا و اولیا کند. اگر کسی امیر و الگوی خود را درست انتخاب کند در «شباهت» به او خواهد کوشید و رفتار و گفتار خود را منطبق با او خواهد کرد. جوانان دوران دفاع مقدس که حضرت امام راحل با وجود تمام مقامات معنوی می فرمود با دیدن آن چهره ها غبطه می خورد نمونه ای روشن بر این سخن است که به جای آنکه هنرپیشه ها و فوتبالیست ها و ... را اسطوره و الگوی خود بدانند راه صحیح سعادت را در اقتدا به جوان حضرت حسین(ع) یافتند و در همین راه با «شباهت» به حضرت علی اکبر(ع) به «شهادت» یا «سعادت» رسیدند.

صبح صادق، ش.507، ص.6


» نظر

بازگشت در دوران ظهور

شرحی بر دعای عهد با نگاه به قرآن

از حضرت صادق(ع) منقول است که هر که چهل صباح دعای عهد را بخواند از یاوران قائم ما باشد و اگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد خدا او را از قبر بیرون آورد که در خدمت آن حضرت باشد و حق تعالی به هر کلمه هزار حسنه او را کرامت فرماید و هزار گناه از او محو کند. در همین دعا از خداوند تقاضا می کنیم: «اللهُم إِنْ حَالَ بَیْنِى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الذِى جَعَلْتَهُ عَلَى عِبَادِک حَتْماً مَقْضِیاً فَأَخْرِجْنِى مِنْ قَبْرِى مُوْتَزِراً کفَنِى شَاهِراً سَیْفِى مُجَرداً قَنَاتِى مُلَبیاً دَعْوَةَ الداعِى فِـى الْحَاضِرِ وَ الْبَادِى؛ پروردگارا اگر میان من و او موت که بر تمام بندگانت قضای حتمی قرار داده ای جدایی افکند. پس مرا از قبر برانگیز در حالی که کفنم را ازار خود کرده و شمشیرم را از نیام برکشیده و لبیک گویان دعوتش را که بر تمام مردم شهر و دیار عالم لازم الجابه است اجابت کنم.
بازگشت مومنین در هنگام ظهور و سربازی در رکاب حضرت صاحب الامر یکی از اعتقادات ناب شیعه است که از آن به رجعت تعبیر می شود. چه آنکه امام صادق(ع) فرمود: «یعنی هر کس به هفت چیز اقرار کند او مومن است.» و یکی از آن هفت امر را ایمان به رجعت عنوان کردند. البته این نوعی از رجعت است، رجعت ائمه اطهار و نیز رجعت برخی دشمنان اهل بیت نیز در روایات آمده است. باز از حضرتش در این باره منقول است: «نخستین کسی که قبر به روی او شکافته می شود و به دنیا برمی گردد حسین بن علی(ع) است. رجعت همگانی نیست بلکه خاص است و فقط کسانی به دنیا باز می گردند که مومن خالص یا مشرک محض باشند.» (بحارالانوار53: 39) در این روایت شریفه هر سه رجعت بیان شده است.
مسئله رجعت را علمای شیعه هم از لحاظ کتاب، هم سنت و هم عقل و اجماع به اثبات رسانده اند و چنان این امر برایشان روشن است که محدث بزرگ شیعه علامه مجلسی صاحب کتاب شریف بحارالانوار پس از بیان روایات رجعت بیان می دارد: «شیعه در همه اعصار بر این مسئله اجماع و اتفاق نظر داشته است و این امر چنان بین آنها مشهور و واضح است که خورشید در میان روز چنین است.» (همان) مفسر بزرگ قرآن علامه طباطبایی روایات این باب را بالغ بر 500 عدد عنوان می کند روایاتی که مبتنی بر آیات قرآن می باشد.

آیا رجعت امکان دارد؟
حکما می گویند هر چیز که در ظاهر عجیب و غریب است تا وقتی که دلیلی متقن برای امتناع عقلی آن وجود ندارد را بایستی در ظرف امکان قرار داد. به عنوان مثال وجود دریایی از جیوه امری غریب از ذهن است اما هیچ استدلالی مبتنی بر محال بودن نیست مانند فرد بودن عدد چهار که استحاله عقلی دارد. از این رو دریای جیوه امری ممکن از منظر عقل است گر چه شاید وقوع نداشته باشد. رجعت نیز این چنین است. البته رجعت به معنای بازگشت مردگان و حیات مجدد نه تنها امکان دارد بلکه وقوع خارجی نیز یافته است. در نتیجه رجعت امکان عقلی دارد و امری معقول است که آیات قرآن نیز به آن اشاره دارد. به عنوان مثال هنگامی که کفار، آخرت و قیامت را به دلیل اینکه مردگان و استخوان های پوسیده آنان چطور باز زنده می شوند به استهزا می گرفتند خداوند قادر متعال برای اینکه این استبعاد فکری را پاسخ دهد، فرمود: «وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلا وَ نَسِىَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْىِ الْعِظامَ وَ هِىَ رَمِیمُ *قُلْ یُحْیِیهَا الذِى أَنْشَأَها أَولَ مَرة» (یس: 79- 78) و یا «وَ هُوَ الذِى یَبْدَوُا الْخَلْقَ ثُم یُعِیدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْه» (روم:27) پس اگر کسی نگاه مادی به جهان نداشته باشد و اعتقاد به قدرت لایتنهی خداوند داشته باشد امر رجعت نه تنها برایش نامعقول بلکه امری عقلانی است و از این رو مومنان هر روز در دعای عهد با تضرع و خواهش از حضرت حق تقاضای حضور در رکاب منجی عالم را دارند و به استجابت این طلب نیز امیدوارند.آیاتی که دلیل بر رجعت است:

دم عیسوی
«و احی الموتی باذن الله» (آل عمران: 49) در این آیه که مورد اتفاق همه مسلمین و حتی همه ادیان است به روشنی اشاره به زنده شدن اموات قبل از قیامت دارد که حضرت عیسای روح الله به اذن خدا چنین می کرد. اگر عیسای نبی به اذن خدا می تواند مردگان را زنده نماید چرا در زمان ظهور حضرت حجت(عج) تکرار این امر توسط خداوند و یا ملکی مقرب به اذن الهی دور از ذهن باشد؟ اگر دم عیسوی روح الله می تواند به مردگان جان بخشد چرا دم علوی بقیه الله الاعظم این چنین نباشد؟ چنین معجزه ای در کتب روایی از حضرت رسول و ائمه (علیهم السلام) نیز بیان شده است. پس با توجه به این آیه شریفه بازگشت برخی اموات در زمان رجعت امکان دارد.

عزیر نبی
«أَوْ کالـذى مَـر عَلـى قَرْیَـةٍ وَ هِىَ خاوِیَةُ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنى یُحْیى هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللهُ مِائَةَ عامٍ ثُم بَعَثَهُ قالَ کمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى طَعامِک وَ شَرابِک لَمْ یَتَسَنهْ وَ انْظُرْ إِلى حِمارِک وَ لِنَجْعَلَـک آیَةً لِلناسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظـامِ کیْ َنُنْشِزُها ثُم نَکسُوها لَحْماً فَلَما تَبَینَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَن اللهَ عَلى کل شَىْ ءٍ قَدیرُ»؛ یا مثل آن مردی که بر دهکده ای گذر کرد که با وجود بناهایی که داشت از سکنه خالی بود، از خود پرسید خدا چگونه مردم این دهکده را زنده می کند پس خدا او را صد سال بمیرانید، آن گاه زنده اش کرد و پرسید چه مدتی مکث کردی؟ گفت: یک روز و یا قسمتی از یک روز خداوند فرمود: (نه) بلکه صد سال مکث کردی، به خوردنی و نوشیدنی خویش بنگر که طعمش در این صد سال دگرگون نشده و به دراز گوش خویش بنگر، (ما از این کارها منظورها داریم یکی این است که) تو را آیتی و عبرتی برای مردم قرار دهیم استخوان ها را بنگر که چگونه آنان را برمی انگیزانیم و سپس آنها را با گوشت می پوشانیم همین که بر او روشن شد که صد سال است مرده و اینک دوباره زنده شده گفت: می دانم که خدا به همه چیز توانا است. (بقره :259)
این آیه داستان ارمیا یا عزیر نبی را بیان می کند که از کنار روستایی در بیت المقدس می گذشت که اهل آن از بین رفته بودند و ده ویران گشته بود، او در حالی که شگفت زده بود با خود پرسید این مردگان چطور زنده می شوند؟ خداوند همان گونه که در آیه آمده است سوال او را به نحو عملی پاسخ داد. آیه بعد این آیه نیز پاسخی به همین سوال است که از سوی حضرت ابراهیم خلیل(ع) مطرح می شود و خداوند با زنده کردن چهار پرنده اطمینان قلبی برای حضرت ایجاد می کند که به دلیل شهرت آن داستان از بیان آن صرف نظر می شود.
برخی گفته اند این آیه اشاره به واقعیت خارجی ندارد و بیان یک تمثیل است و باید آن را تأویل برد و مثلاً آن را با داستان اصحاب کهف مقایسه کرد و بیان داشت که اینجا هم بحث خواب مطرح است نه مردن و زنده شدن! علامه طباطبایی در پاسخ به این شبهه می فرماید: «ما نفهمیدیم چگونه ممکن است «مردن» در آیه شریفه را حمل بر بیهوشی و داستان این شخص را با داستان اصحاب کهف مقایسه کرد، چون به فرض اینکه قبول کنیم داستان اصحاب کهف از قبیل بی هوشی بوده، صرف شباهتی که بین این دو داستان هست مجوز آن نمی شود که این را به آن اقتباس کنیم، با اینکه در داستان اصحاب کهف کلمه «اماته» نیامده، تنها فرموده:«فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِى الْکهْف ِ سِنِینَ عَدَداً» ما در آن غار ایشان را چند سال به خواب بردیم (کهف: 11)، (ولی در آیه مورد بحث صریحاً فرموده: خدا او را صد سال میراند.) ... به علاوه اگر این ممکن باشد که خدا به عنوان کار خارق العاده مرد بیهوشی را بعد از صد سال به حال آورد، چرا جایز نباشد که به عنوان کار خارق العاده، مرده صد ساله را زنده کند؟ چون بین خارق العاده ها فرقی نیست. معلوم می شود مفسر مزبور زنده کردن مردگان را در دنیا محال می داند، در حالی که هیچ دلیلی بر محال بودن آن ندارد.» آیت الله جوادی آملی نظری شبیه استادش علامه دارد و در تفسیر این آیه می گوید: «آنچه از ظاهر این آیه برمی آید جریان واقعی است نه تمثیل که برخی آن را محتمل دانسته اند. ... در پاسخ آن سخن باید گفت هرچند قرآن کریم عنوان «توفی» را بر خواب اطلاق کرده و نوم قسمی از وفات است؛ لیکن سخن و احتمال یاد شده را قیاس می توان نامید؛ یعنی تشبیه موضوعی به موضوع دیگر یا حادثه ای به حادثه ای دیگر؛ غافل از آنکه تشبیه، نیازمند وجه اشتراک است و هیچ گونه جهت مشترکی میان دو حادثه یاد شده نیست، زیرا در جریان اصحاب کهف، سخن از «رُقــود» است: «وتَــحــسَـبُــهُــم اَیـقــاظًــا وهُــم رُقــود» (کهف:81) یعنی آنان خفتگانند؛ ولی بیدار پنداشته می شوند. پس قرآن مجید به خواب رفتن آنها را تصریح می کند؛ ولی در آیه مورد بحث به صراحت از مردن شخص یاد شده سخن می گوید: «فَاَماتَهُ اللهُ مِائَةَ عام» و هیچ دلیلی بر توجیه و برگرداندن لفظی از معنای ظاهر خود نیست.
پس از تصریح قرآن کریم به وقوع مرگ و زندگی مجدد در نشئه طبیعت، انکار آن نشان انحراف فکری و عقیدتی است.» (تفسیر تسنیم12: 266)

ترسیدگان از مرگ
«أَلَمْ تَرَ إِلَى الذینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفُ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَـهُمُ اللهُ مُوتُوا ثُم أَحْیاهُمْ إِن اللهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى الناسِ وَ لکن أَکثَرَ الناسِ لایَشْکرُون»؛ مگر داستان آنان که هزاران نفر بودند و از بیم مرگ، از دیار خویش بیرون شدند نشنیدی که خدا به ایشان گفت بمیرید، آن گاه زنده شان کرد که خدا بر مردم کریم است ولی بیشتر مردم سپاسگزاری نمی کنند.» (بقره: 243)
این آیه اشاره به سرگذشت قومی از بنی اسرائیل دارد که به خاطر شیوع بیماری طاعون در میان آنها، از شهر و دیار خویش فرار کردند و به بیابانی پناه بردند ولی خداوند آنان را به همان بیماری نابود ساخت. سپس خداوند آنان را زنده کرد تا عبرت بگیرند و بدانند که از حکم خدا گریزی نیست. این آیه هم به زنده شدن اموات قبل از قیامت تصریح دارد. در اینجا نیز برخی شبهه بالا را مطرح کرده اند و باز علامه طباطبایی در مقام نقد می گوید: «این گفتار زمانی قابل قبول است که اولاً یا به طور کلی معجزات و خوارق عادات را منکر شویم و یا بعضی از انحای آن را (چون مرده را زنده کردن). ... خود قرآن ظهور در این دارد که مرده زنده کردن و امثال آن را اثبات کرده است و به فرض اینکه ما نتوانیم معجزه را از راه عقل اثبات کنیم، هیچ مسلمانی نمی تواند ظهور قرآن را در اثبات آن، انکار نماید... پس حق مطلب این شد که ظاهر آیه مورد بحث می رساند که در مقام بیان یک سرگذشت است.»

شهادت مقتول
«وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادارَأْتُمْ فیها وَ اللهُ مُخْرِجُ ما کـنْتُمْ تَکتُمُـونَ *فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها کذلِک یُحْىِ اللهُ الْمَوْتى وَ یُریکمْ آیاتِهِ لَعَلکـمْ تَعْقِلُون» ؛ و چون کسی را کشته بودید و درباره او کشمکش می کردید و خدا آنچه را نهان می داشتید آشکار کرد گفتیم پاره ای از گاو را بکشته بزنید خدا مردگان را چنین زنده می کند و نشانه های قدرت خویش به شما می نمایاند شاید تعقل کنید.» (بقره:73-72) این آیه هم در مورد کشته ای از بنی اسرائیل است که در مورد قاتل او اختلاف شد و به اذن خدا و فرمان حضرت موسی(ع) مقتول زنده شد و قاتل خود را معرفی کرد. باز هم در این آیه برخی خدشه نموده اند و آن را حمل بر حیات معنوی کرده اند که آیت الله جوادی در نقد این عده می گوید: «ناصوابی این پندار در این است که ظاهر احیا همان حیات بخشی حقیقی است و منظور از آن، حیات متعارف و محسوس است و حمل آن بر حیات معنوی، نظیر «من أحیاها فکأنما أحیا الناس جمیعاً» یا حمل آن بر حفظ حیات محسوس و جلوگیری از هدر دادن آن به وسیله نزاع، مانند: «ولکم فی القصاص حیوه یا أولی الألباب»، نیازمند قرینه است.» (تفسیر تسنیم5 :206)

صاعقه بر قوم موسی
«وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى لَنْ نُوْمِنَ لَک حَتى نَرَى اللهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکمُ الصاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ *ثُم بَعَثْناکمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکمْ لَعَلکـمْ تَـشْکرُونَ؛ و چون گفتید: ای موسی تو را باور نکنیم تا خدا را آشکار ببینیم در نتیجه صاعقه شما را بگرفت در حالی که خود تماشا می کردید آن گاه شما را از پس مرگ تان زنده کردیم شاید سپاس بدارید.» (بقره 56- 55) هفتاد نفر از بنی اسرائیل به موسی گفتند تا خدا را بالعیان نبینیم هرگز سخن تو را که این الواح همان تورات است که از طرف خدا نازل شده است باور نمی کنیم. آنگاه صاعقه ای از آسمان آمد و همه آنها مردند و با دعای موسای کلیم باز زنده شدند.

حشر قبل از قیامت
«وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کل أُمةٍ فَوْجاً مِمنْ یُکذبُ بِآیـاتِنا فَهُمْ یُوزَعُون»؛ به یادآور روزی را که ما از هر امتی گروهی از کسانی را که آیات ما را انکار می کردند محشور می کنیم و آنها را نگه می داریم تا به یکدیگر ملحق شوند. (نمل: 83)
علامه طباطبایی ذیل این آیه به طور مفصل اثبات می کند: «آیه شریفه نمی تواند مربوط به وقایع قیامت باشد، بلکه از حشری خبر می دهد که قبل از روز قیامت واقع می شود» و در بحث روایتی تفسیر می آورد: در تفسیر قمی آمده که پدرم از ابن ابی عمیر، از حماد و از امام صادق(ع) روایت کرده که به من فرمود: مردم درباره آیه «یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کـل أُمةٍ فَوْجاً» چه می گویند؟ گفتم: می گویند: این آیه درباره قیامت است، فرمود: نه، این طور که آنان می گویند نیست، بلکه درباره رجعت است، مگر خدای تعالی در قیامت از هر امتی فوجی را محشور می کند؟ و بقیه آن امت ها را رها می کند؟ با اینکه خودش فرموده: « وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً» آنان را محشور کردیم و احدی را از قلم نینداختیم.

نتیجه
آیات دیگری در قرآن هستند که می توان آنها را در مورد رجعت تفسیر کرد و نیز آیاتی که در مورد قیامت است نیز گاه در روایات به رجعت تفسیر شده اند و گاه به روز ظهور. علامه طباطبایی در سر این مطلب می گوید ظهور حجت و رجعت و قیامت هر سه مراتب یک حقیقت هستند، روایاتی که رجعت را اثبات می کند ... در یک جهت اتحاد دارند و آن یک جهت این است که سیر نظام دنیوی متوجه به سوی روزی است که در آن روز آیات خدا به تمام معنای ظهور ظاهر می شود، روزی که در آن روز دیگر خدای سبحان نافرمانی نمی شود، بلکه به خلوص عبادت می شود، عبادتی که مشوب و آمیخته با هوای نفس نیست، عبادتی که شیطان و اغوایش هیچ سهمی در آن ندارد، روزی که بعضی از اموات که در خوبی و یا بدی برجسته بودند، یا ولی خدا بودند و یا دشمن خدا، دوباره به دنیا بر می گردند تا میان حق و باطل حکم شود و این معنا به ما می فهماند روز رجعت خود یکی از مراتب روز قیامت است، هر چند که از نظر ظهور به روز قیامت نمی رسد، چون در روز رجعت باز شر و فساد تا اندازه ای امکان دارد، به خلاف روز قیامت که دیگر اثری از شر و فساد نمی ماند و باز به همین جهت روز ظهور مهدی(عج) هم معلق به روز رجعت شده است چون در آن روز هم حق به تمام معنا ظاهر می شود، هر چند که باز ظهور حق در آن روز کمتر از ظهور در روز رجعت است.
و از ائمه اهل بیت نیز روایت شده که فرموده اند ایام خدا سه روز است؛ روز ظهور مهدی (عج) و روز رجعت و روز قیامت. این معنا یعنی اتحاد. این سه روز بر حسب حقیقت و اختلاف آنها از نظر مراتب ظهور باعث شده که در تفسیر ائمه (علیهم السلام) بعضی آیات گاهی به روز قیامت و گاهی به روز رجعت و گاهی به روز ظهور مهدی تفسیر شود. (ترجمه المیزان2: 163)


» نظر

یادش بخیر گویا همین دیروز بود..

«اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر». گویا «همین دیروز» بود که در میان شعارهایی با رنگ و لعاب روشنفکرانه و گاه سکولار، این عبارت، زینت‌بخش سخنان شخصیتی بود که پیروز صحنه انتخابات از آب درآمد. بلی «دولت اسلامی» با تکیه بر ارزش‌های دینی از سوی مردم برای خدمت‌گزاری برگزیده شد. آنچه سبب می‌شود با حلاوت از آن ایام یاد کنیم همین امر است که در حالی که دشمنان تبلیغ می‌کردند، دوران افول ارزش‌های انقلابی و اسلامی در ایران فرا رسیده است، مردم با روی آوردن به کاندیدایی که شعارهایش انقلابی‌ترین شعارها بود، قبل از هرچیز بر دشمنان قسم خورده نظام سیلی زدند.

در میان انبوه انتخابات‌های پس از انقلاب، انتخابات نهم ریاست جمهوری گونه‌ای متفاوت داشت. از ثبت نام داوطلبین، تأیید صلاحیت‌ها، تنوع کاندیداها گرفته تا نظرسنجی‌ها، ائتلاف‌های انجام نشده، شعارها و وعده‌های انتخاباتی و در آخر، نتیجه شگفت‌انگیز آن، همه و همه، حاکی از نوعی گوناگونی و «تغییر» داشت.

سخن از «تغییر»، گفتمان غالب بود اما اینکه این «تغییر» باید «کجا» و «چگونه» صورت گیرد، نقطه افتراق سخنان بود. نکته‌ای که تبیین آن از سوی کاندیداها و هوادارانشان نقش به سزایی در انتخاب شدن یا نشدنشان توسط مردم داشت.

برخی تغییر را از خود شروع کردند، از نوع لباس، نوع صحبت و … حتی گاهی کار به تغییر مواضع و عقاید کشید. افراطی‌ها دم از تغییر قانون اساسی هم زدند، تغییر در شیوه‌ی انتخاب وزرا تا جایی که حتی از مطرودین امام و ملت برای کابینه خود نام بردند. برخی هم عرصه اقتصاد را مناسب‌ترین عرصه تغییرات دانسته و برخی پرداخت یارانه مستقیم را پیشنهاد دادند. اما هیچکدام برای مردم جذابیت غالب نداشت. از 27 خرداد تا سوم تیر برخی افراد و گروه‌ها و احزاب چنان دچار «دگردیسی» شدند و گروه‌هایی با هم زیر یک سقف قرار گرفتند که نزدیک بود «اصل استحاله اجتماع نقیصین» زیر سؤال برود!

در میان خیل رنگارنگ نظرات و شعارها، اما احمدی‌نژاد، «تغییر تغییرات» را سرلوحه شعارهای خود قرار داد. تغییراتی که بعد از گذشت دو دهه از انقلاب در آرمان‌ها و ارزش‌های امام راحل پدید آمده بود و گاه به انحراف و ضدیت با مبانی اصیل انقلاب اسلامی رسیده بود. احمدی‌نژاد با این اعتقاد پا به عرصه انتخابات گذاشت که: «اولین جایی که باید در آن تحول اتفاق بیفتد نگرش به دین و اسلام است. … دین اسلام یک دین کامل است و تنها راه سعادت بشر اجرای احکام نورانی اسلامی است. اقتباس و قرض کردن برنامه‌های دیگران نه تنها ملت ایران را جلو نخواهد برد، بلکه مشکلی بر مشکلات خواهد افزود» . این، نگاه انتقادی نسبت به افکار التقاطی‌ای بود که در بدنه‌ی حاکمیت شکل گرفته بود و باید «تغییر» می‌کرد و به مسیر اصلی خود که همان تفکرات حضرت امام خمینی بود، بازمی‌گشت. سخن از انقلاب سوم که از جنس انقلاب اول و دوم است در سخنان احمدی‌نژاد را باید در هیمن راستا ارزیابی کرد.

باز آفرینی مفاهیمی مثل عدالت، مبارزه با فساد و تبعیض، ساده‌زیستی و دوری از تجمل‌گرایی به خصوص در رده مسئولین، استکبارستیزی و توجه به جنبه‌های جهانی انقلاب اسلامی ایران، تأکید بر خدمت رسانی به مستضعفین و پابرهنه‌ها و از این دست مفاهیم، تغییراتی بود که دولت اسلامی، خود را مأمور به انجام آنها می‌دانست. مردم گرچه با این تعبیرات، ناآشنا و غریب نبودند و بارها در سخنان حضرت امام و مقام معظم رهبری آنها را شنیده بودند ولی با این حال، برایشان نو و تازه می‌نمود. از این رو نه به شعارهای افراط‌گرایانه سیاسی وقعی گذاشتند نه به وعده‌های وسوسه کننده اقتصادی.

احیای این ارزش‌های مغفول، توسط آقای احمدی‌نژاد، بزرگترین پیروزی این نامزد اصولگرا بود و «اگرچنانچه ایشان رأی هم نمی‌آورد، خدمت بزرگی به انقلاب کرد و آن احیای عدالت‌خواهی و عدالت طلبی بود».

از دیگر ویژگی‌های سوم تیر این بود که عملکرد مردم، «نخبگان کشور را به چالش کشید». شکاف احزاب و گروه‌های سیاسی و مردم چنان به فراخی گراییده بود که نه احزاب صدای مطالبات و خواسته‌های واقعی را می‌شنیدند و نه مردم، وعده‌های احزاب را! خودخواهی و تبختر این گروه‌ها باعث شده بود «خواسته‌های خود» را خواسته‌های مردم تلقی کنند و از این رو گویا در اتاق‌های دربسته تصمیم می‌گرفتند و برنامه‌ریزی می‌کردند و حتی نظرسنجی‌های آنها نیز با نظر واقعی مردم تفاوت بسیار داشت!

آنان که ادعای نخبگی داشتند، مخالفان افکار و عقاید خودشان را «غیر خودی» و «غیر نخبه» و «دارای افکار عوام‌پسند» نامیدند، اما برخلاف تصور آنها سوم تیر را باید «چرخش نخبگان» نامید. اگر یک گام به پیش گذاریم، به واقع، سوم تیر، تعریف «نخبه» را با «تغییر» روبرو ساخت و اعلام کرد «مردمی بودن» و «درک نیازهای توده‌ها» را باید از این پس در معیار و ملاک‌های شناخت «نخبگان» اضافه کرد و اینکه نه تنها «نخبه بودن» با «مردمی بودن» تنافری ندارد، بلکه آن که دور از مردم و جدای از توده‌ها است را باید مسامحتاً نخبه نامید چرا که یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های نخبگی ـ ارتباط با قشر فرودست جامعه ـ را ندارد. اتفاقا همین نکته یعنی غفلت از درک مطالبات واقعی مردم، جزو اعترافات برخی افراطیونی بود که در تبیین شکست خود برآمده بودند: «اما پرسش آنجا بود چرا این تصمیم این سان دیر گرفته شد تا آن سان بی‌تأثیر بماند؟»

شاخصه برجسته دیگر سوم تیر این بود که کاندیدای پیروز جز لطف خدا و محبت و حمایت مردم، منتی دیگر بر گردن نداشت حتی منت اجماع دوستان و هم قطاران را. در واقع، دولت اسلامی با تکیه بر مردم روی کارآمد در حالی که آماج تهمت‌ها و تخریب‌ها قرار داشت. پس از یک سال از آن حماسه هنوز هم مستحکم‌ترین تکیه‌گاه دولت اسلامی، مردمند. البته هنوز هم تخریب‌ها و انتقادهای غیر منصفانه وجود دارد، «یادش بخیر گویا همین دیروز بود …».

 این مطلب در سال 85 در روزنامه رسالت چاپ شد و سال 86 در وبلاگ محذوفم نیز آمد. البته از سال 86 تا کنون شاید کمی این یادداشت باید تغییر بکند...


» نظر

سلام بر صدیق اکبر و فاروق اعظم

شرح واره ای بر زیارت حضرت علی(ع) در روز مبعث

یکی از اعمال پر فیضی که در روز مبعث به آن سفارش شده است، زیارت حضرت امیرالمومنین(ع) است. همان گونه که آخر رسالت حضرت رسول(ص) در غدیر با نام علی(ع) پیوند خورده است، آغاز رسالت نیز با نام علی(ع) همراه است تا اول و آخر رسالت همراه ولایت باشد. شیخ عباس قمی(ره) که در مفاتیح الجنان در روز مبعث سه گونه زیارت امیرالمومنین(ع) را بیان کرده است در بیان سر این امر گفته است: به جهت اتصال این دو بزرگوار و کمال اتحاد این دو نور پاک با هم است که هر کسی امیرالمومنین(ع) را زیارت کند گویا حضرت رسول را زیارت کرده است. این بیان شیخ عباس، مستند به آیات و روایات است، چنانچه در آیه مباهله (آل عمران:61) از امیرالمومنین(ع) با عنوان «انفسنا» یاد شده و در روایات متعدد به این امر اشاره شده است. از جمله حضرت رسول(ص) درباره قبیله بنی ولیعه فرمود: بنی ولیعه دست از خلاف کاری اش بردارد و گرنه مردی را به سرکوبشان می فرستم که چون نفس من است و منظورش علی بن ابی طالب(ع) بود و یا اینکه فرمود: «ای علی هر که تو را بکشد مرا کشته است و هر که با تو دشمنی کند و ناسزا گوید گویا با من دشمنی کرده و به من ناسزا داده است، چرا که تو از من هستی، مثل نفس من، روح تو از روح من است و سرشت تو از سرشت من.» (تفسیر نورالثقلین 1: 350)
در یکی از زیارتهای حضرت امیر(ع) در روز مبعث می خوانیم: «السلام علیک ایها الصدیقُ الْأکبرُ السـلامُ علیْک ایها الْفارُوق الأعظم» در این فراز از این زیارت نامه، حضرت امیر(ع) را با دو عنوان «صدیق اکبر» و «فاروق اعظم» سلام می دهیم؛ القابی که کمتر در مورد ایشان به کار می رود اما روایت وارده از شیعه و سنی نشان می دهد پیامبربزرگوار(ص) نیز بارها این القاب را به وجود مبارک حضرت امیر(ع) داده اند و حتی در برخی آیات قرآن به این امر اشاره ای شده است.

فاروق اعظم
گفته شده «فرقان» چیزی را گویند که بین حق و باطل جدایی اندازد و فاروق باشد. (مخزن العرفان 12 :3) فاروق هم معنای فرقان است، یعنی آنچه و آن کس که مرز حق و باطل را نشان می دهد و معیار حق است و با تمسک به او می توان باطل را از باب «تعرف الاشیا باضدادها» شناخت. چنانچه متواتر است که «الحق مع علی و علی مع الحق» هم چنین نقل شده است: رسول الله(ص) فرمود: «سیکون بعدی فتن، فذا کان ذلک فالزموا علی بن ابی طالب، فنه فاروق بین الحق والباطل» به زودی پس از من فتنه هایی خواهد آمد در آن زمان همراه علی(ع) باشید که او فاروق بین حق و باطل است و در جایی دیگر فرمود: در میان امت من جدایی خواهد افتاد و این (یعنی علی) و اصحابش با حق هستند.
و نیز در کافی از حضرت امام باقر(ع) روایت کرده که امیر المومنین(ع) فرموده: من به فرمان خداوند در روز قیامت قسمت کننده بهشت و جهنم هستم و کسی بدون اجازه من داخل آنها نمی شود و من فاروق اکبرم و امام مردمان پیش از خود و بعد از خود می باشم و احدی بر من سبقت و پیشی نمی گیرد مگر برادرم احمد پیغمبر مکرم(ص) و رسول خدا(ص) و من بر یک طریق و راه هستیم، فقط حضرت را به نام خود و مرا به نام خویش می خوانند و خداوند از روز الست و اول آفرینش جهانیان علوم منایا و بلایا و وصایا و فصل الخطاب را به من عطا فرموده ... (تفسیر جامع 5: 135)
صدیق اکبر
در تفسیر أطیب البیان( 4: 131) ذیل آیه «و منْ یُطِعِ الله و الرسُول فأُولئِک مع الذِین انْعم اللهُ علـیْهِمْ مِن النبِییـن و الصدیقِین و الشهداءِ و الصالِحِین و حسُن أُولئِک رفِیقاً» (نساء:69) مصداق اتم و اکمل صدیقین را امیر المومنین(ع) دانسته است. از «انس بن مالک مروی» است که: در صبح یکی از روزها نماز را با رسول الله(ص) بجا آوردیم سپس آن حضرت متوجه ما گردید و من به حضورش عرض کردم اگر مایل هستید تفسیر آیه «و منْ یُطِعِ الله و الرسُول» را برای ما بیان فرمایید، حضرت فرمود: مراد از نبیین من هستم و صدیقین برادرم علی بن ابی طالب...(أنوار العرفان 8: 479)
و در تفسیر آیه «و الذی جاء بِالصدْقِ و صدق بِـهِ أُولئِـک هُمُ الْمُتـقُـون» (زمر:33) «صدق به» را به أمیر المومنین(ع) تفسیر کرده اند (تفسیر نور الثقلین 4: 487 و الدرالمنثور 5 : 325) و در خبر است که روزی رسول الله(ص) سپاهی را به جنگی می فرستاد، علی(ع) را بر ایشان امیر کرد، آنگاه فرمود: کیست از شما که فضل و صدق پسر عم من از قرآن بیاورد؟ عمار بر پای خاست، گفت: من بگویم یا رسول الله؟ گفت: بیاور.
گفت، «قوله تعالی: و الذ ی جاء بِالصـدْقِ و صدق بِهِ » رسول(ص) گفت: «کفاک الله یا عمار کل مهم» (روض الجنان و روح الجنان 16: 325)
برخی گفته اند در شب معراج بر رسول اکرم(ص) امر شد، ای محمد(ص) از آنچه مشاهده نمودی قومت را خبر ده. عرض کرد پروردگارا! مرا تکذیب کنند و دروغگو بدانند. خطاب رسید تو را صدیق اکبر، علی بن ابی طالب(ع) تصدیق کند. (تفسیر جامع 6: 87) و این یعنی لقب صدیق اکبر اعطایی خدا به امیرالمومنین(ع) است.
و نیز از فریقین روایت شده است، پیغمبر(ص) فرمود: صدیقان سه اند: مومن آل فرعون و مومن آل یاسین و علی بن ابی طالب- و او بهترین و سید ایشان است. بیان دیگر آن که فرمود: «یا أیها اأیها الذِین آمنُوا اتقُوا الله و کـونُوا مع الصادِقِیـن، صادقین یعنی حمزه و جعفر و علی» (روض الجنان و روح الجنان 16: 325)
صدیق فاروق
در خبر است که روزی ابوذر غفاری(رض) از پیغمبر(ص) حدیثی روایت می کرد. جمعی آن را باور نداشته، تکذیب نمودند. ابوذر دلخور شد و خدمت پیغمبر(ص) شکایت کرد. حضرت(ص) فرمود: آسمان سایه نیفکند و زمین بر نداشت کسی را که راستگوتر از ابوذر باشد. سپس نظر مبارک به امیرالمومنین(ع) افتاد، فرمود: «الا هذا الرجل المقبل فانه الصدیق الاکبر و الفاروق الاعظم»: مگر این مرد که رو به ما دارد، پس به درستی و به تحقیق او صدیق اکبر و فاروق اعظم می باشد. (تفسیر اثنا عشری 2: 500) و نیز فرمودند: «برای هدایت، فاروق و صدیقی است و صدیق و فاروق این امت علی بن ابی طالب است» و یا آنکه بیان داشتند: «یا علی انت اول من آمن بی و اول من یصافحنی یوم القیمه و انت الصدیق الاکبر و الفاروق الاعظم تفرق بین الحق و الباطل و انت یعسوب المسلمین و المال یعسوب الظالمین»؛ یا علی تو اول کسی هستی که ایمان آوردی به من و تو اول کسی هستی که مصافحه می کنی مرا در روز قیامت و تو صدیق اکبری و فاروق اعظمی و تو جدا می کنی میان حق و باطل و تو یعسوب مسلمینی و حال آنکه مال یعسوب ظالمان است. » (تفسیر منهج الصادقین 9: 142)
حضرت باقر(ع) می فرماید: پیامبر اعظم اسلام(ص) فرمود: دامن این (علی بن أبی طالب) را بگیرید! چرا که او صدیق اکبر است، وی فاروقی می باشد که بین حق و باطل فرق می گذارد. کسی که به این علی محبت داشته باشد خدا او را هدایت می کند و کسی که بغض او را داشته باشد خداوند، او را گمراه می نماید. کسی که از وی تخلف نماید خدا او را دشمن خواهد داشت.(تفسیر آسان، ج 12، ص: 44)

صبح صادق، ش.504، ص6


» نظر

محبت بهشتی

در روایات آمده است حضرت رسول(ص) علاقه شدیدی به دخترش حضرت زهرا(س) داشت و بارها این علاقه را با رفتار و گفتار خویش ابراز می داشت به گونه ای که این علاقه بر کسی پوشیده نمانده است. اما راز این علاقه و محبت چه بوده است؟ آیا جز این است که هر پدری به دختر خود عشق می ورزد و در الفاظ و سکنات خود این محبت را بروز می دهد؟ با این حساب علاقه پیامبر به حضرت زهرا(س) آیا فضیلتی برای ایشان محسوب می شود؟
باید دانست تمام خصوصیات نیک انسانی، به نحو اتم و اکمل و متناسب و متعادل در وجود پیامبر اکرم(ص) که انسانی کامل است وجود دارد و بی تردید عاطفه و محبت به فرزند نیز از این قبیل امور است. لذا ایشان انسانی در اوج مهربانی و شفقت بوده اند. چنانچه روایات فراوانی از ابراز علاقه ایشان نه تنها به فرزندان خویش که حتی به سایر کودکان نیز نقل شده است. منقول است روزی آن حضرت، امام حسن و حسین(علیهما السلام) را می بوسید. «اقرع بن حابس» این حضرت را دید و گفت: «من، 10 فرزند دارم که هرگز یکی از آنان را نبوسیده ام.» رسول خدا(ص) فرمود: «من چه کنم که خداوند، رحمت خویش را از تو گرفته است.»
اما در مورد حضرت زهرا(س) این مسئله را باید متعالی تر از این دانست و فقط آن را در قالب پدر- فرزندی خلاصه ننمود چه آنکه هیچ گاه رسول خدا(ص) تعبیراتی که در مورد حضرت زهرا(س) به کار می برد درباره سایر فرزندان خویش استفاده نکرد.
خداوند متعال در سوره نجم می فرماید: «و ما ینط ق عن الهوی ن هو لا وحی یوحی » علامه طباطبایی در ذیل این آیه بیان داشته است: «منظور از کلمه «هوی» هوای نفس و رأی و خواسته آن است و جمله ما ینطق هر چند مطلق است و در آن نطق به طور مطلق نفی شده و مقتضای این اطلاق آن است که هوای نفس از مطلق سخنان پیغمبر نفی شده باشد، حتی در آن سخنان روزمره ای که در داخل خانه اش دارد.» (ترجمه المیزان 19: 43) البته با توجه به فحوای آیه شریفه می توان علاوه بر گفتار، رفتار ایشان را نیز مبتنی بر وحی و رضای الهی دانست. با این حساب محبت ها و شفقت های ایشان نیز بر این مبناست و اگر نسبت به یک موضوع یا فردی شدت علاقه بیشتری از ایشان مشاهده شده است بر پایه ربط آن موضوع یا فرد به وحی و دستور خداست. علاقه وافر حضرت رسول به فاطمه(س) نیز این گونه است. در واقع ابراز محبت حضرت رسول به دختر گرامی اش نه تنها به سبب عاطفه پدری است : که در حضرت رسول(ص) به میزان کامل و متناسب وجود دارد- بلکه فراتر از این و نوعی محبت الهی است، چنانچه در فرمایشات حضرت رسول(ص) بر این موضوع اشاره و تأکید شده است.
حضرت فاطمه(س) انسانی بوده است که از جانب خداوند به حضرت رسول(ص) هدیه شده «انا اعطیناک الکوثر» و بر طبق روایات متعدد نوری از بهشت بوده که به وسیله میوه ای بهشتی در صلب پدر قرار گرفته است. چنانچه منقول است قبل از ولادت این بانو، پیامبر(ص) به دستور وحی چهل شبانه روز اعتکاف نمود و پس از این مدت جبرئیل بر رسول خدا فرود آمد و در حالی که طعامی با خود به همراه آورده بود، به پیامبر گفت: به فرمان خداوند با این طعامی که به دستور خدا از بهشت برای تو آورده ام افطار کن. پس رسول خدا با آن غذا افطار نمود و پس از افطار به سوی خانه خدیجه روان شد و همان شب نطفه پاک فاطمه(س) منعقد گردید و یا در روایت دیگری از پیامبر اعظم(ص) آمده است: فاطمه حوریه ای در لباس انسان است و آنگاه ادامه می دهند؛ جبرئیل سیبی از بهشت برای من آورد و گفت این سیب تحفه ای است که خداوند مهربان آن را از بهشت برای تو فرستاده. خداوند می فرماید که این سیب را بخوری. هنگامی که آن سیب را تکه کردم نوری از آن ساطع گردید که موجب تعجب من شد و جبرئیل که تأخیر و تأمل مرا در خوردن سیب مشاهده کرد، گفت: ای رسول خدا! چرا آن را نمی خوری؟ بخور و نترس، زیرا آنچه دیدی نور بانویی است که در آسمان «منصوره» و در زمین «فاطمه» خواهد بود. گفتم: چرا در آسمان منصوره و در زمین فاطمه است؟ گفت: در زمین فاطمه نامیده شد برای اینکه پیروان و شیعیان خود را از آتش نجات می دهد و دشمنانش از محبت او محروم خواهند بود و در آسمان به این جهت منصوره است که خدا فرمود: «در روز قیامت، مومنان از نصر و یاری خدا خشنود می شوند و خداوند هر که را خواهد یاری کند» و مقصود از نصرت خدا برای مومنان، همانا شفاعت و امداد فاطمه برای شیعیان و دوستدارانش می باشد.
این سخنان قبل از ولادت ظاهری حضرت زهراست؛ روایات دیگری نیز بیانگر این امر است که پس از ولادت نیز بانوان بهشتی مانند مریم و آسیه، خدیجه (علیهن السلام) را در به دنیا آوردن دخترش یاری کردند و حوریه های بهشتی با آب کوثر نوزاد خدیجه را شست وشو دادند.
از این روایات مشخص می گردد فاطمه(س) موجودی از جانب ملکوت و بهشت خداست و چنین موجودی بی شک مورد محبت رسول خدا قرار خواهد گرفت، چنانچه از امام باقر(ع) روایت شده است:
«به پیامبر خدا گفته شد: ای رسول خدا! چگونه است که این قدر فاطمه را می بوسی و او را در آغوش می گیری و نزدیک خود می نشانی و به او لطف و محبتی روا می داری در حالی که سایر دخترانت از آن[لطف و محبت مخصوص] بی بهره اند؟! رسول خدا فرمود: جبرئیل سیبی از سیب های بهشت برای من آورد و من آن را خوردم و از آن سیب نطفه ای در صلب من پدیدار گشت، پس فاطمه بوی بهشت می دهد و من هر گاه او را می بویم بوی بهشت به مشامم می رسد.» (علل الشرائع 1: 183)
نیز مانند این روایت به گونه ای دیگر از امام صادق(ع) نقل شده است که پیامبر دخترش فاطمه(س) را خیلی دوست داشت و هر وقت او را می دید می بوسید، یکی از همسران ایشان از این موضوع اظهار ناراحتی می کرد، پس رسول خدا(ص) به او فرمود: در آن شبی که مرا به آسمان بردند، داخل بهشت، جبرئیل دست مرا گرفته نزدیک درخت طوبی برد و مقداری از میوه آن را به من داد، پس از خوردن آن میوه، نطفه ای در پشت من به هم رسید، پس هیچ گاه فاطمه را نبوسیده ام مگر اینکه بوی درخت طوبی را از او استشمام کرده ام. (تفسیر القمی1: 365)
از امام رضا(ع) قریب به این مضمون نیز روایتی آمده است(عیون أخبارالرضا1 : 93). با دقت در این روایات باطن محبت بی دریغ حضرت رسول(ص) به دختر گرامی اش تا حدودی روشن می-گردد.


» نظر
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
title=