سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فقط آنکه من به او رای دادم قانونی است!

آقای حجت الاسلام غرویان روزگاری در کنار آیت الله مصباح یزدی بود و با علوم نقلی و به خصوص منطق شناخته می شد و امروز در کنار آقای هاشمی رفسنجانی به یک عنصر سیاسی بدل شده است. ایشان در روزنامه اصلاح طلب اعتماد مطالبی در مورد انتقاد از رییس جمهور نوشته است که اشکالات متعدد منطقی دارد البته از منظر سیاسی هم دقیق سخن نگفته اند!

ایشان نوشته است: «این روزها مشاهده می‌کنیم که حمله به رییس‌جمهور قانونی کشور و توهین نسبت به ایشان برای تخریب سیاسی فزونی یافته است. این نوع رفتارهای به دور از اخلاق اسلامی البته ریشه‌ها و انگیزه‌های متعددی دارد».

ایشان بدون اشاره به شخص یا گروه خاصی درک اهانتها و حملات را به مشاهدات خود ارجاع داده است و گویا برای ایشان آن قدر این امر بدیهی است که نیازی به استدلال و حتی یک نقل قول برای آن ندیده است. ضمن آنکه مشخص نکرده است در ذهن ایشان جه تصویری از حمله و توهین و تخریب و ادبیات سخیف وجود دارد تا خدایی نکرده این گونه برداشت نشود که ایشان هر نقد و مخالفتی را حمله و توهین و تخریب  و ادبیات سخیف می داند که اگر چنین باشد باید فاتحه آزادی بیان را خواند! تا این مطلب روشن نگردد نمی توان تنها با مشاهدات و تصورات خود عده ای را به دور از اخلاق اسلامی عنوان نمود! مگر آنکه جناب غرویان هم توضیح مفهومی در مورد موارد مطروحه می دادند هم کمی دایره مصداق را روشن می کردند تا به مغالطه کلی گرایی دچار نشوند!

آقای غرویان در یادداشت کوتاه خود با تعابیر «دولت نهم و دهم» و «دولت قبلی» دوبار و «دولت قبل» چهار بار از دولت قبل نام برده است و تعابیری مانند هدفش قدرت بود، اخلاق را فدای سیاست کرد، بداخلاق، گفتمان افراطی، ضد اخلاقی، افراط گرا، انحصار طلب، پوپولیست، اراده افراطی و ... علیه آن استفاده کرده است! حال سوال اینجاست این تعابیر حتما به نظر آقای غرویان حمله و تخریب و توهین به دولت قبل نیست چرا که ایشان یادداشت خود را با هشدار به اخلاقی بودن شروع کرده است. حال اگر منتقدین دولت فعلی، دولت و شخص رییس جمهور را تفریط گرا، دارای ادبیات خشن علیه منتقدین، عجول و ... بنامند اهانت است؟ آقای غرویان باید مشخص کند مرز این دو کجاست؟ آیا مرز این فقط عشق و نفرت آقای غرویان به اشخاص است یا معیارهای منطقی هم دارد؟

ایشان در عین حال نوشته است: «طبق قانون اساسی منتخب مردم هم مقبولیت و هم مشروعیت سیاسی، اجتماعی دارد. رییس‌جمهور شخصی است که با اراده و انتخاب مردم به این منصب رسیده و طبق قانون اساسی او دومین مقام اجرایی کشور بعد از رهبری است و لذا این حرکاتی که می‌بینیم و عده‌ای به اسم اسلام و انقلاب توهین و جسارت می‌کنند در حقیقت توهین به مردم و انتخاب مردم است و این برخلاف قانون اساسی است.»  طبق استدلال ایشان

رییس جمهور هم منتخب مردم است هم دومین مقام کشور است

اهانت به منتخب مردم و دومین مقام کشور اهانت به مردم است

در نتیجه اهانت به رییس جمهور اهانت به مردم است

استدلال ایشان از جهات صوری درست است اما آیا رییس جمهوری که اینجا در صغری به کار گفته یک امر کلی است؟ آیا از آن دست کلی هاست که فقط یک مصداق دارد؟ یا یک امر جزیی است؟

به نظر می رسد در نگاه اقای غرویان گزینه سوم درست باشد و منظور ایشان فقط آقای حسن روحانی است و گویا رییس جمهور قبلی از نظر آقای غریان نه رای مردمی داشته نه مشروعیت سیاسی نه مقبولیت و حتی گویا نفر دوم اجرایی کشور هم نبوده است!! و لذا تعابیر اقای غرویان در این نوشتار و سایر همفکران ایشان در مورد رییس جمهور قبلی اگر توهین هم باشد در حقیت توهین به مردم و خلاف قانون اساسی نیست! گویا طبق استدلال آقای غرویان مردم همواره باید به شخصی رای دهند که آقای غرویان آنان را «افراد عاقل و اندیشمند و متخلق به اخلاق را بر اساس عقلانیت دینی» می داند در غیر این صورت مردم به هر کسی رای دهند که باب میل آقای غرویان نباشد اهانت و توهین و تهمت به ایشان اشکال ندارد چنانچه در همین نوشتار ایشان حتی مجلس نهم را نیز از الطاف خود بی نصیب نگذاشته است و  آنها را گروه افراطی و افراد بداخلاق نامیده است! گویا مجلس قبلی را هم مردم انتخاب نکرده بودند!!

البته ایشان در پایان یادداشت خود به صراحت به این نکنته تاکید  و اعتراف کرده است و  از زبان مردم نوشته است: « مردم از قضا به آقای دکتر روحانی در انتخابات 96 رای بیشتری خواهند داد به این دلیل که به دنبال اخلاص، آرامش و محبت در جامعه هستند و این را در مشی آقای دکتر روحانی می‌بینند.»

و در مقابل رقبای آقای روحانی را کسانی معرفی کرده است که «دشمن رای و خواست مردم هستند.»

چنانچه ملاحظه می شود در یادداشت کوتاه آقای غرویان چندی مورد اهانت به منتقدین و مخالفین وجود دارد و این به آن معناست که ایشان حق دارند برای رقبا و منتقدان خط و نشان بکشند و درست مانند سیره ریاست جمهوری آنان را بی شناسنامه و متحجر و کم سواد و .... بخواند اما طرف مقابل ایشان حتی اگر رای 24 میلیونی هم داشته باشد و منتخب مردم در مجلس هم باشد باید سکوت پیشه کند! آیا این تفکر موافق رای و خواست مردم است؟ آیا این تفکر به انحصار طلبی نزدیکتر نیست؟ آیا همین تفکر نبود که در فتنه 88 آتشفشان به پا کرد و انتخابات را زیر سوال برد اما در سال 92 وقتی گزینه مورد نظر خودش رای آورد دموکراسی ایران را بهترین دموکراسی نامید؟ آیا همین تفکر نیست که رای مردم را به کیفی و کمی تقسیم کرد و رای توده های مردم را رای به سیب زمینی نامید؟

آیا فقط اهانت به رییس جمهور کشور خلاف قانونی است یا رییس قوه قضاییه و رییس مجلس و رهبری هم شامل این حکم می شوند؟ آیا تا به امروز آقای غرویان در مورد اهانتهای متعدد برخی افراد افراطی به رییس قوه قضاییه، شهردار، سپاه و رهبری موضعی گرفته است یا آنکه این اهانتها را در چارچوب نقد و آزادی بیان تعریف میکنند؟

به نظر می رسد بر مبنای تفکر ایشان قانون اساسی و اخلاق زیاد ارزشی ندارند و آنچه بیشتر دارای اهمیت است حب و بغضهای سیاسی است!

در منظر ایشان که ریشه در تفکرات آقای هاشمی رفسنجانی دارد اگر به افراد مورد علاقه ایشان رای داده شود خوب است در غیر این صورت باید منتظر هرگونه برخورد از جانب ایشان بود!

این سخن که اهانت به رییس جمهور و مسئولین نظام بد است اگر به عنوان یک قاعده کلی در مورد همه افراد و همه زمانها باشد و اجرا شود مطلب درستی است که البته همگان آن را قبول دارند!


» نظر

لزوم برپایی ورزشگاههای زنانه

تیم فوتبال بانوان کشورمان به دلیل آنکه نتوانست روادید حضور در کشور گواتمالا را در وقت مناسب تهیه کند، از رقابت در عرصه جهانی بازماند. چندی قبل بود که خبر قهرمانی بانوان ایرانی در فوتبال آسیا به خبر مهم رسانه‌های کشور و منطقه بدل شد.

این روزها تعلل فدراسیون فوتبال در فرستادن بانوان ایرانی به جام جهانی خبرساز شده است. بازی‌های خوب بانوان ایرانی در رقابت‌های آسیایی کا را به جایی رسانده بود که کشورهای حاشیه خلیج فارس با جر زنی بیان کردند برخی از اعضای تیم ایران مرد بوده‌اند!! ادعایی که به سرعت تکذیب شد و مضحک بودن آن روشن گشت.

اما آنچه در این میان می‌تواند مورد توجه قرار گیرد این است که بانوان ایرانی در عرصه فوتبال به پیشرفتهای قابل توجهی رسیده‌اند و امروز در حد تیم‌های بزرگ دنیا حرف برای گفتن دارند. با این وصف جا دارد در داخل نیز توجه بیشتری به این رشته پرهیجان در میان دختران و بانوان نمود و فضاهای مناسب برای بانوان را برای هر چه راحت بودن و بهتر تمرین کردن و در نهایت مسابقه دادن را مهیا نمود.

در این چند ساله یکی از بهانه‌های بی مورد جریان غربگرا علیه اسلام و نظام عدم حضور زنان در ورزشگاها بوده است و در داخل نیز عده ای همنوا با اینان این مساله را به مساله مهم و جنجالی تبدیل کرده‌اند. جدای از اینکه این بحث تا چه میزان درست و بر مبنای مسائل ورزشی است یا سیاسی، امروزه با توجه به نمایش قابل توجه و موفقیت آمیز دختران ایرانی در فوتبال آسیا جا دارد برنامه خاصی برای این رشته تدارک دیده شود. از سوی دیگر علاقه ورزشکاران زن برای دیده شدن توسط خانم ها است که توقعی به حق و مطالبه به جایی می باشد. لذا شایسته است دختران و بانوان را برای دیدن بازی‌های لیگ فوتبال دختران ایرانی به حضور در ورزشگاه‌ها دعوت و تشویق کرد تا در محیطی کاملاً زنانه به تماشای یک فوتبال زیبا بپردازند و از سوی دیگر بازیکنان خانم نیز از داشتن هوادار و تماشاگر محروم نشوند.

اگر جماعتی در داخل واقعاً دغدغه هیجان و شادابی بانوان را دارند و از حضور بانوان در وزشگاهها نیات سیاسی خاص را دنبال نمی‌کنند، خوب است این پیشنهاد را جدی بگیرند و از مسئولین مطالبه کنند تا فضاها و امکانات و بودجه‌های مناسب رابرای ایجاد ورزشگاه‌های با محیط کاملاً زنانه و امن در نطر بگیرند تا در فضایی اسلامی و به دور از گناه و در بستری سالم و پاک دختران و زنان ایرانی به ورزش بپردازند و علاوه بر ورزش همگانی در پی ورزش قهرمانی نیز باشند.

بی تردید این بحث فقط در فوتبال نیست و دختران این کشور دارای استعدادهای بسیاری ذر رشته‌های مختلف هستند که اگر به جای نگاه سیاسی به ورزش زنان نگاه فرهگی و ورزشی بین مسئولان حاکم شود آنگاه با شکوفایی این استعدادها هم به سلامت زنان نسل بعد کمک شده است و هم در کوتاه مدت برخی مشکلات اجتماعی فرهنگی نیز کم می‌گردد و با حضور زنان در ورزش قهرمانی و همگانی و نیز حضور پرشور تماشاگران در ورزشگاه‌های مخصوص بانوان هم به جذابیت و در نهایت پیشرفت ورزش بانوان کمک خواهد کرد و هم برخی دختران که دوست دارند حضور در ورزشگاه را تجربه کند به این خواسته خود می‌رسند. در این صورت با رعایت موازین شرع و حیا و عفت فضایی رقابتی و سالم ایجاد می‌گردد.


» نظر

سازش با دشمنان شخصی نه مبنایی!

«حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَعْبَدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه‌السلام أَنَّهُ سُئِلَ مَا الْعَقْلُ فَقَالَ التَّجَرُّعُ لِلْغُصَّةِ وَ مُدَاهَنَةُ الْأَعْدَاءِ وَ مُدَارَاةُ الْأَصْدِقَاء» (أمالی صدوق، ص 284)
از امام رضا(علیه‌السلام) پرسیده شد: «ما العقل»؟ ـ منظور در این روایت عقل عملی است که می‌تواند انسان را در زندگی اجتماعی هدایت کند. البته در روایات عقل به معانی مختلفی به کار رفته است که هم می‌تواند به معنای مراتب گوناگون عقل باشد و هم اینکه به جهات مختلف عقل اشاره داشته باشد!ـ عقل چیست؟ حضرت در پاسخ فرمودند: «تجرع للغصه» یعنی اینکه فرد غم‌های خود را فرو ببرد. غم‌های شخصی خود را هرجا نشست برای هر کس،‌ بیان نکند چون افشای غم، بخشی از زندگی خصوصی انسان است. اگر انسان گله‌ای دارد از شخصی یا گلایه مالی یا غیر از آن را اگر همه جا بیان کند، خلاف عقل است. البته فرو بردن غصه به این معنا نیست که انسان علاجی درباره آن نیندیشد، بلکه غصه را نگه می‌دارد، اما در فکر علاج هم هست و مداوای آن را نیز جست‌وجو می‌کند. 
«مداهنه الاعداء» مداهنه، سازش کردن است. اما اعدا یعنی چه کسی؟ قرآن به پیامبر(ص) می‌فرماید: «وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُون؛ دوست دارند که نرمى کنى تا نرمى کنند.» (قلم9) این آیه در مقام ملامت است. این گونه مداهنه را اسلام قبول ندارد. پس معنای این اعدا در روایت، دشمنی شخصی است. برای نمونه شخصی با کسی مشکل مالی یا همسایگی یا احترامی یا شغلی دارد. کسی به شما حسادت می‌کند، حال به هر دلیلی یا تقصیر شما هست، یا نیست. در این گونه موارد لزومی ندارد با دشمنان شخصی سر ستیز داشته باشیم! این مداهنه را کسی تعمیم ندهد به دشمنان اصولی و فکری و مبنایی که با عزت و استقلال شما مخالف هستند. در سوره ممتحنه خداوند ملامت می‌کند؛ «إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فی‏ سَبیلی‏ وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتی‏ تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبیل؛ اگر براى جهاد در راه من و طلب رضاى من بیرون آمده‏اید، در نهان با آنها دوستى مکنید و من به هر چه پنهان مى‏دارید یا آشکار مى‏سازید، آگاهترم و هر که چنین کند، از راه راست منحرف گشته است.» (ممتحنه1) 
این ممنوع است با کسی که دشمن مبنایی دارد، انسان در باطن از زیر به آنها دست دوستی بدهد و سازش کند. دستورهای اسلام اینجا مشخص است. 
مُدَارَاةُ الْأَصْدِقَاء مدار، یعنی ملاطفت. البته به معنای ظاهرسازی نیست، بلکه یعنی با دوستان و اصدقا رفتار خوش داشته باشید و با رفتار خوش آنها را از خودتان راضی نگه دارید. 
(متن فوق اقتباسی از شرح حدیث اخلاقی امام خامنه‌ای(حفظه‌الله‌تعالی) در ابتدای درس خارج فقه مورخ 5 خرداد 1394 است.)

هفته‌نامه صبح صادق، شماره 701، 11خرداد94، صفحه11


» نظر

القاب علمی زیر تیغ غلو سیاسی!

 یکم: عدل را این گونه تعریف کرده‌اند که «وضع کل الشی موضعه»؛ یعنی آنکه هر هنگام که چیزی سر جای خودش قرار گیرد، عدل است و در غیر این صورت اگر امری بر موضع خود نباشد ظلم اتفاق افتاده است. اعتدال هم که باید برگرفته از عدل باشد بروز همین عدل است. هرگاه ظلمی رخ می‌دهد یا با فراط روبرو شده‌ایم یا با تفریط. از این رو در تفکر شیعی «محب غال» و «مبغض قال» هر دو مذموم هستند هم او که از سر محبت در ورطه غلو و زیاده گویی افتاده و اهل بیت را در جای خدا می‌نشاند و هم او که کمتر از جایگاه اهل بیت ایشان را فقط علمای ابرار می‌داند که نه معصوم‌اند و نه ولایت و حکومت دارند و نه علم غیب و ... و اهل بیت را در جای یک انسان معمولی قرار می‌دهد هر دو ظالم هستند. محبت گروه اول باعث نمی‌شود چشم بر این ظلم آشکار آن‌ها بسته شود و شیعه به سختی با غالیان برخورد کرده است.

دوم: از قدیم الایام در مجامع علمی مرسوم بوده است هر گاه شخصی ترقی و تعالی علمی پیدا می‌کرد بر اساس احترام به علم و دانش برای او لقبی در نظر می‌گرفتند؛ ثقه الاسلام، حجت الاسلام، محقق، ‌شیخ، آخوند، ملا، ‌میرزا، دکتر، پرفسور و ... از این دست القاب است که به جز دو مورد آخری باقی در حوزه و بین علمای دین مرسوم بوده است. با گذشت زمان البته این عناوین دست خوش تغییرات شده‌اند و اگر روزی حجت الاسلام لقب یکی از علمای بزرگ بود امروز به هر طلبه ملبسی که لباس روحانیت به تن کند، حجت الاسلام گفته می‌شود. آنچه در این بین مهم است هیچگاه در حوزه این القاب مانند مدارک دانشگاهی ویا درجات نظامی از سوی نهاد یا اشخاص به کسی اعطا نمی‌شد و کاملاً عرفی و در طول زمان با توجه به علم و آثار و تخصص و شاگردان و.. افراد، علما به این عناوین خوانده می‌شدند. این روزها متاسفانه بالا رفتن سن و قرار گرفتن در مناصب حکومتی نیز بر این عناوین تاثیر گذاشته و شخصی که همگان می‌دانند سالهاست فعالیت علمی ندارد به دلیل بالا رفتن سن و قرار گرفتن در برخی مناصب خاص «آیت الله» خوانده می‌شود!‌ این گونه بذل و بخشش در عناوین و القاب به نظر یکی از مصادیق افراط و خروج از مدار عدل است. چنانچه از سوی دیگر نیز شخصی که مراجع اجتهاد او را تأیید کرده اند را برخی به دلایل سیاسی حتی حاظر نیستند حجت الاسلام بخوانند!

سوم: حجت الاسلام والمسلمین هاشمی رفسنجانی چندی قبل در هماش تجلیل از همسر حضرت امام(ره) بیان داشت: «آقای علامه حجت‌الاسلام و المسلمین حسن‌ آقای خمینی یک روحانی نمونه بسیار باهوش هستند که مسائل را به خوبی تحلیل می‌کند». این کلام آمیخته با غلو آقای هاشمی در علامه خواندن جناب حجت الاسلام و المسلمین سید حسن خمینی با مخالفت برخی موجه شد. گرچه عده‌ای بر مبنای سیاسی کاری با این سخن به مخالفت برخاستند اما به هر حال علامه نامیدن جناب سیدحسن خمینی تعجب بسیاری را بر انگیخت. پس از ماه‌ها آقای هاشمی در توضیح آنچه بیان کرده بود توضیح داده است: «این به این خاطر است که نمی‌دانند معنای کلمه علامه چیست. الان فلانی و بهمانی آیت‌ا... هستند! (با خنده) علامه خیلی پایین‌تر است. علامه یعنی کسی که زیاد می‌داند و حسن آقا خیلی می‌داند و انسان بسیار خوش استعدادی است و شبیه استعدادهای امام را دارد و اهل کار کردن است. در قم درس خارج می‌گوید و شاگردهای خوبی دارد. انسان کوچکی نیست که علامه برایش زیاد باشد. من نمی‌دانم چه معنایی از علامه می‌فهمند که حساسیت نشان می‌دهند». این گونه سخن گفتن آقای هاشمی از کلام پیشین ایشان تعجب آور تر است! به نظر می‌رسد حضور مستمر آقای هاشمی در عرصه‌های سیاسی و دوری ایشان از فضای درسی و علمی حوزه علمیه سبب شده ایشان به این سادگی دست به مغالطه بزنند و بین معنای لغوی و معنای اصطلاحی واژه علامه خلط کنند! ایشان بیان داشته است علامه یعنی کسی که زیاد می‌داند بی تردید این معنای لغوی علامه است چرا که این کلمه صیغه مبالغه است از علم است و در لغت یعنی کسی که علم بسیار دارد و بسیاز داناست. اما آیا منظور آقای هاشمی از علامه خطاب کردن سید حسن خمینی معنای لغوی آن بوده است؟ اگر چنین باشد آیا چنین چیزی در حوزه علمیه و حتی فضاهای دیگر علمی مرسوم است؟ آیا مثلاً می‌توان به یک دانش آموزی که خوب هندسه می‌داند مهندس گفت؟ آیا ایشان و دوست‌داران ایشان که این روزها با لفظ مطلق «آیت الله» از ایشان یاد می‌کنند، منظورشان معنای لغوی است؟ آیت الله در لغت یعنی نشانه خدا و به این ترتیب کوه و بیان نیز آیت الله هستند و لذا هر انسانی را هم می‌توان به معنای لغوی آیت الله و نشانه خدا نامید! اما در اصطلاح حوزویان کسی که مجتهد باشد و منصب افتا داشته باشد و کرسی درس و بحث داشته باشد را آیت الله می خوانند! اما آقای هاشمی اگر به خاطر داشت باشند این گونه تعابیر در حوزه علمیه و عرف فضلا مرسوم نیست و اصولاً این لغات امروز معانی اصطلاحی خاصی دارند. ایشان بیان داشته است «علامه خیلی پایین تر از آیت الله است» که جمله ای مبهم و دارای مغالطه است. بله! معنای لغوی علامه از معنای اصطلاحی آیت الله پایین‌تر است اما آنچه سبب حساسیت برخی نسبت به علامه خطاب شدن جناب سید حسن خمینی شده است و تعجب آقای هاشمی را برانگیخته است این است که این منتقدان بر اساس عرف حوزه و فضای علمی در آن از لفظ علامه معنای اصطلاحی آن را برداشت کرده اند که بالاتر از معنای اصطلاحی آیت الله است از این رو به راحتی با نگاهی به علمای حوزه مشاهده می‌شود تعداد آیت الله‌ها بیشتر از علامه‌هاست! چرا که در عرف علمی و حوزوی علامه کسی است که در چندین علم اجتهاد و تبحر و اثر و شاگرد داشته باشد. لذا علامه طباطبایی،‌ علامه عسگری، علامه امینی، علامه جعفری، علامه حسن زاده آملی و ... را علامه می‌دانند اما افراد بسیاری که درس خارج دارند و حتی به مقام مرجعیت رسیده‌اند را آیت الله و آیت الله العظمی می‌خوانند اما علامه نمی‌دانند گر چه این افراد بسیار دانا هستند و در معنای لغوی علامه هستند!

از این رو اگر حساسیت‌های سیاسی را کنار بگذاریم، برخی دغدغه علمی و اخلاقی دارند که کلمات و عناوین بر مبنای عدل و اعتدال بیان شود و بر خلاف مشی و عرف فضای علمی حوزه قدمی برداشته نشود و سنت سیئه ای بنا نهاده نشود که که القاب و عناوین علمی بر مبنای سیاسی کاری و قدرت حاکمه به افراد اعطا شود نه بر مبنای علم و دانش او!

اگر هم قرار است لقب علمی بر کسی داده شود شایسته است اساتید و فضلای حوزه علمیه این کار را بکنند نه آنکه عناصر سیاسی و رسانه ها القاب را به افراد بچسبانند. در نتیجه برای تکریم علم و دانش پسندیده آن است بدون حب و بغض و احساس در مورد افراد سخن گفته شود. اگر جناب هاشمی رفتسنجانی به هر دلیلی به جناب سید حسن خمینی علاقه مند است دلیلی بر اعطای رتبه علمی به ایشان نیست!


» نظر

قرائت آمریکایی از دین؛ ریشه خشونت!

آقای احمد شیرزاد یکی از عناصر افراطی اصلاح طلب که مواضع افراطی او در مورد صنعت هسته ای کشور در مجلس ششم حتی مورد اعتراض افراد اصلاح طلب قرار گرفت در یادداشتی با عنوان « ایران و جامعه جهانی علیه افراطی‌گری» (روزنامه آرمان، 12/6/94، ص2)  به بررسی عوامل افراطی گری در کشورهای منطقه غرب آسیا پرداخته است و آنگاه توضیح داده است چون درایران اسلام رحمانی حاکم است ترور و جنایت در ایران وجود ندارد.

او نوشته است: «افراط‌گری در منطقه خاورمیانه پدیده غریبی نیست. در رسانه‌های جهان معمولاً اخبار خاورمیانه با بمبگذاری، ترور و انواع خشونت و افراطی‌گری همراه است... افراط‌گری و تندروی درجهان سوم مسبوق به سابقه است که قبلاً درآمریکای لاتین شاهد آن بودیم و در حال حاضر نیز در شمال آفریقا اقداماتی که «بوکوحرام» انجام می‌دهد نمونه‌ای از خشونت و تروریسم است».

شیرزاد به لشگرکشی و حمله آمریکا به افغانستان و عراق اشاهر می‌کند که با «با هدف مقابله با تروریسم صورت گرفت» منتهی پس از چندین سال خشونت و ترور همچنان دراین کشورها ادامه دارد. او آنگاه به ریشه فرهنگی تروریسم دراین کشورها اشاره می‌کند و می‌نویسد: «یک عامل فرهنگی و مهم آن قرائت‌های افراطی از اسلام است که مشابه آن در ادیان دیگر نیز قابل مشاهده است. برای مثال صهیونیسم به عنوان قرائت افراطی از آیین یهود شناخته می‌شود و معمولاً این چهره‌های افراطی همراه با قرائت کاملاً خودخواهانه ازحقیقت دین همراه‌اند. این گرایش در رهبران گروه‌های افراطی وجود دارد و طبیعتاً به مریدان آن‌ها نیز سرایت می‌کند».

 او برای مقابله با این کار پیشنهاد می‌کند: «اولین کاری که جامعه بین‌الملل باید انجام دهد اینکه هیچ بخش و قسمتی از کشور خالی از نفوذ و اقتدار حکومت مرکزی نباشد»

وی آنگاه در صدد پاسخ به این پرسش برمی‌آید که «چرا این گروهک‌های تروریستی در ایران موفق نشدند؟» وی عامل اول این امر را حاکمیت یکپارچه و اقتدار نیروهای نظامی-امنیتی در ایران می‌داند. وی در بیان عامل دوم می‌نویسد: «جامعه ایران یک جامعه اخلاقی و معتدل است که با قرائت‌های تند و افراطی فاصله زیادی دارد. ایرانی‌ها توانسته‌اند مذهب را به‌گونه‌ای درجریان زندگی خود جاری کنند که ازعناصر تحمل و مدارا خالی نباشد و این ویژگی در برخی کشورهای منطقه کمتر دیده می‌شود. اسلامی که در ایران وجود دارد رحمانی است و حتی غربی‌ها نیز به آن اذعان دارند».

ایشان در آخر نتیجه می‌گیرد: «بنابراین آنچه دیده می‌شود اینکه جامعه جهانی می‌تواند دست در دست جامعه و دولت ایران در محو تروریسم و افراطی‌گری بخصوص در منطقه استراتژیک خاورمیانه نقش موثری ایفا کند».

برای تکمیل سخنان آقای شیرزاد باید خاطر نشان کرد عامل عمده و بلکه ریشه اصلی اتفاقات ناگوار در غرب آسیا نه عامل فرهنگی دینی، که دخالت نیروهای غربی و به خصوص آمریکایی در منطقه است. لذا نباید دچار مغالطه «اخذ ما بالعرض مکان ما بالذات»و بزرگنمایی عوامل دست چندم یک پدیده پرداخت و آنگاه به تحلیل و نتایج نادرست رسید!

اگر امروز به گفته آقای شیرزاد در امریکای لاتین ترور و خشونت کمتر دیده می‌شود برای این است که سلطه آمریکا به این کشورها کم شده است.

کشورهای اسلامی سال‌ها با عقاید و مذاهب مختلف در کنار هم با صلح و مسالمت، زیست کرده‌اند اما از زمانی که غربی‌ها به این منطقه نفوذ کردند و به ایجاد گروه‌های تکفیری مثل وهابیت پرداختند و آن‌ها را همه جوره حمایت نمودند اوضاع غرب آسیا به هم ریخته شده است. حمله آمریکا به افغانستان و عراق هیچگاه به دلیل مبارزه و مقابله با تروریست نبوده است چه آنکه صدام حسین و طالبان هر دو ساخته و از سرسپردگان آمریکا بودند و این جنگهای تحمیلی به امت اسلام به دلیل خوی استکباری و غارتگری غربیان و به خصوص آمریکا بود که برای چپاول یک ملت و کشور رخ داد. چنانچه امروز آنچه در سوریه می‌گذرد هیچگاه جنگ فرقه‌ای و مذهبی نیست و اگر امریکا و کشورهای غربی دخالت‌های خود را از سوریه بردارند اوضاع این کشور این گونه بحرانی و متشنج نمی‌شد.

تاریخ نشان داده است امریکا هرجا قدم می‌گذارد نا امنی و خشونت به وجود می‌آورد. گرچه خشونتهای حاصل از مسائل ایدئولوژیک و اعتقادی را نمی‌توان در کشورهای اسلامی نادیده گرفت اما این عامل را نمی‌توان عامل اصلی خونریزی‌ها و جنگ در منطقه دانست. چه آنکه همان گروه افراطی یهودی که بدترین جنایت‌ها را در فلسطین و لبنان انجام می‌دهد و از کشتن و سوزاندن کودکان نیز ابا ندارد و در برابر چشم جهانیان دست به قتل و غارت می‌زند مورد حمایت صد در صد آمریکا و کشورهای اروپایی است. نسخه های اسلامی تروریستها مانند داعش و بوکوحرام نیز آغوش امریکا بیرون خزیده‌اند!

حال باید مشخص شود منظور جناب شیرزاد از جامعه جهانی چیست؟. ایران با کدام «جامعه جهانی» قرار است در مبارزه با افراطی‌گری همراه شود؟ اگر منظور امریکا و برخی کشورهای اروپایی هستند که باید گفت این‌ها خودشان منشأ ترور و مولد تروریست و فرهنگ تروریسم و هستند و بهترین راه برای مقابله با افراطی‌گری مقابله با سیاست‌ها و فرهنگ‌های امریکایی و غربی است چه در طول تاریخ جنگ‌های جهانی به راه انداخته‌اند و همواره حامی تروریسم و ظالمان بوده‌اند.

با این اوصاف پاسخ آن سؤال آقای شیرزاد هم به خوبی روشن می‌شود اگر امروزد ر ایران اسلامی با وجود فرهنگ‌ها و مذاهب و اقوام مختلف، خشونت و ترور وجود ندارد به این خاطر است که دست امریکا از کشور ما کوتاه است چه آنکه در مواردی مثل اوایل انقلاب، جنگ تحمیلی و فتنه 88 که به دلایلی امریکا یا انگلیس توانست مقداری در ایران نفوذ کند، اغتشاش و خشونت نیز در ایران هم رخ داد که نمونه آخر آن را می‌توان ترور دانشمندان هسته‌ای کشور دانست که با حمایت آمریکا و کشورهای همراه شیطان بزرگ صورت گرفت. به نظر آنچه سبب خشونت و ترور در دنیا شده قرائت آمریکایی از دین و فرهنگ است که تروریست پرور است و اما در ایران «اسلام ناب محمدی» و نه اسلام رحمانی که نه سلطه گر است و نه سلطه پذیر حاکم است که نه اهل ترور است و نه اجازه تاخت و تاز به معاندان صلح را می‌دهد.

به نظر می رسد خوش بینی افراطی برخی عناصر در داخل به شیطان بزرگ می تواند منشا خطری باشد که کشورهای منطقه را نیز دچار آسیب کرده است و آن قرائت آمریکایی از دین است که در نقطه‌ای به اسم تکفیر و در نقطه‌ای دیگر به نام اسلام رحمانی سر بلند می‌کند و ترور و خشونت می آفریند!


» نظر
<      1   2   3   4   5   >>   >
title=