سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دنیای پر از ظلم یا ظالم؟

#احسان_آیتی/ فرض کنید می‌گویند در محلی دزدی زیاد شده است! این گزاره می‌تواند دو معنا داشته باشد؛ اول اینکه در این محل تعداد سارقین زیاد شده‌ و برای همین دزدی زیاد است. دوم آنکه یک یا چند سارق حرفه‌ای هستند که تمام سرقتها را همانها انجام می‌دهند و اهل محله را کلافه کرده‌اند! در واقع کثرت سرقت لزوما به معنای کثرت سارق نیست!

روایت مشهوری در مورد دوران ظهور حضرت بقیه الله وجود دارد که مانند مثال بالا، دارای همین دو برداشت است. در روایت شریفه متواتره آمده است: «یَملَأُ الله بِهِ الاَرضَ قِسطاً وَ عَدلاً کَما مُلِئَت ظُلماً و جَورا» به این مضمون که امام زمان(ع) می‌آید و به یاری خدا دنیا را پر از عدل و داد می کند همچنانچه از ظلم و ستم پر شده بود.

چنانچه روشن است در روایت شریفه آمده است دنیا از ظلم مملو می‌شود و این می‌تواند به این معنا باشد که درست است دنیا سرشار از ظلم است اما پر از ظالم و ستمکار نیست، بلکه عده‌ای ظالم، بساط بیدادگری را چنان می‌گسترانند که همه عالم را فرا می‌گیرد. چنانچه امروز مشاهده می‌شود چند دولت و چند سازمان و دیکتاتور در عالم در سرتاسر عالم، به مردم بینوا ستم می کنند و با استفاده از سلاح و پول و رسانه ملتها را سرکوب می‌کنند و کودک و بزرگ را از تیغ می‌گذرانند و می‌کشند و ویران می‌کنند.

در واقع دنیای هنگامه ظهور شاید پر از مظلوم و مستضعف باشد که تحت سیطره ظالمین گرفتار شده‌اند و در انتظار منجی به سر می‌برند، اما لزوما این به معنای کثرت ظالمین نیست. ظهور حضرت حجت ورق را بر می گرداند و مستضعفین و صالحان را بدکاران چیره می کند و به وسیله آنها عدالت و برابری عالمگیر خواهد شد.

هفته نامه صبح صادق شماره 845، صفحه 10 

 


» نظر

ضعف حضور روحانیت در شئونات زندگی مردم

روحانیت در طول تاریخ شیعه همواره امین و محرم اسرار مردم بوده است و در بسیاری از مسایل از ولادت گرفته تا ازدواج و مرگ بین خانواده حضور جدی داشته است. بسیاری از مردم برای حل مشکلات مالی و شخصی و خانوادگی خود تنها به روحانیون مراجعه می‌کردند و امروز نیز همچنین است. چرا که مردم این قشر را محرم و مورد اعتماد می‌دانند.

در واقع مردم از روحانیون توقع دارند در جایی که نمی‌توانند حرفهایشان را به کسی جز به یک روحانی معتمد بزنند، از آن روحانی پاسخ مناسب و راهگشا بشنوند. چه بسا گاه یک خانم یا آقایی مواردی را که حتی به همسرش بازگو نمی‌کند با یک روحانی امین با طیب خاطر در جریان بگذارد و یا درد و دل نماید. چه بسا فرزندی که روی صحبت با والدین را ندارد اما برای حل مشکلات جوانی خود به یک روحانی رجوع کرده و مشکلات اخلاقی و دینی خود را با او در میان بگذارد.

این مهم در نگاه مردم از دیرباز به عنوان یک کارکرد مهم روحانیت تلقی می‌شده است که مشکلات خود را به صاحبان علم دینی عرضه و حتی مطالبه کنند. از این جهت اگر کسی بیان مسایل زناشویی را توسط یک روحانی شرم‌آور می‌داند و آن را جز اموری می داند که نیازی به ورود روحانیون ندارد در واقع نه تنها با روحانیت که با متن مردم متدین نیز فاصله دارد.

اینکه روحانیت باید مطالب متقن و دقیق برای مردم بیان کند امری درست و به حق است اما اینکه به طور احساسی و با تمسک به یک تعمیم غلط، ادعایی بی‌سند مطرح گردد، یقینا کار صوابی نیست. چنانچه روزنامه جمهوری اسلامی نوشته است در چهل سال اخیر «سخیف‌ترین مطالب خرافی و بی‌پایه‌ترین ادعاها توسط بعضی منبری‌ها و مداحان در محافل مذهبی مطرح می‌شوند و سنگین‌ترین ضربه‌ها را به دین اسلام و مذهب شیعه وارد می‌کنند». این بخشی از واقعیت است که برخی از روحانیون هستند که سخیف سخن می گویند؛ مثلا کربلا را درس مذاکره می‌دانند و یا دولت را مسئول بهشت رفتن مردم نمی‌دانند، توجه به آخرت و دین مردم را بیکاری معرفی می‌کنند، یا پیام غدیر را دوستی امیرالمومنین می‌دانند، یا سلسله امامت را از باب آقازادگی و ژن خوب می‌دانند و یا دست دادن با نامحرم را جایز می داند و یا با ادعای مرجعیت نوشیدن آب برای روزه دار را جایز می‌شمارند و ..، اما باید انصاف داشت که درا ین چهار دهه چندین موسسه پژوهشی و علمی در امور مختلف ساخته شده است و توسط فضلا و طلاب فرهیخته کارهای شگرف و بزرگی در خرافه زدایی از عاشورا و مهدویت و ... انجام شده است که به نظر می‌رسد نویسنده محترم به دلیل پیش گفته یعنی فاصله از فضای روحانیت با این امور آشنا نبوده است و تولیدات انبوه علمی حوزه در این عرصه را ندیده است یا خدایی نکرده نادیده پنداشته اس!

دنیای امروز با جهان قبل قابل قیاس نیست. نوع ارتباطات و سبک زندگی مردم تغییرات عمده‌ای نموده است و این راستا نوع ارایه و القای مطالب دینی و اعتقادی نیز چهره جدیدی به خود گرفته است. حضور روحانیون در بیمارستان و مترو در همین راستا قابل ارزیابی است. اینکه عده‌ای با شایعه‌سازی نام من درآوردی روحانی درمانی را بر طرحی گذاشته‌اند، موجب انتقاد از روحانیت نمی‌شود بلکه اینجا نویسنده کم‌صبر و بی‌دقت روزنامه جمهوری اسلامی باید پاسخگو باشد که چرا این عنوان مجعول و ساختگی را نشر داده است؟

بسیاری از بیماران در بیمارستان به خاطر وضع خاصشان برای نماز و غیره نیاز به دانستن برخی احکام دارند. برخی دیگر به خاطر شرایط روحی خاص خود نیاز به مشاوره و دلداری درست دارند و حضور روحانی در این عرصه برای همیاری و هم دردی با مردم است. سیره انبیا و اهل بیت علیهم السلام نیز در این موارد همین بوده است که با حضور در بین مردم به رفع و دفع مشکلات آنها می‌پرداختند. اگر نگاه «طبیب دوار» به روحانی داشته باشیم همه اینها از شئونات روحانی است و اتفاقا باید انتقاد کرد که چرا این امور امروز کم رنگ و کم رونق است. اما اگر روحانیت قشری اشرافی و خاص، تافته جدا بافته از مردم فرض شود، این امور ربطی به روحانیت ندارد. لذا اینکه شئون روحانیت چیست به زوایه نگاه و تعریف افراد از روحانیت بر می‌گردد. روحانیت در دفاع مقدس در میان رزمنده‌ها بوده است، در ایام عزاداری در خانه‌های مردم مجالس روضه برپا کرده است. و قطعا امروز به فراخور تغییرات زمانی و مکانی و فرهنگی حضورش در میان مردم به گونه‌ای دیگر رقم خواهد خورد. بله ممکن است به برخی شیوه‌ها و استفاده‌های ابزاری از دین و روحانیون توسط دولت مردان و مسئولین انتقاد داشت اما اینکه شان روحانیت را جدا از زندگی مردم تعریف کنیم یقینا نادرست است و گرفتار شدن در دام مغالطه‌ای است در هنگام آسیب شناسی یک مطلب، اصل مطلب را منکر می‌گردد چنانچه کسی بگوید مهمترین عامل طلاق، ازدواج است!

نویسنده جمهوری اسلامی با همان پیش فرض نادرست خود از روحانیت و وظایف آن نوشته است «اینها به معنای ورود فیزیکی روحانیون به تمام شئون زندگی مردم است درحالی که نه تنها در ساختار روحانیت چنین وظیفه‌ای تعریف نشده و هرگز وجود نداشت بلکه اقدامی زیانبار و همراه با عوارض سوء است.» این ادعا که در ساختار روحانیت چنین چیزی تعریف نشده خود امری نادرست است چرا که اصولا احکام شرعی اسلام اقتضای چنین امری را دارد و تاریخ  سیره علما نیز خلاف آن را نشان می‌دهد و لذا نمی‌شود نتیجه گرفت این امر اقدامی زیانبار است بلکه بر عکس کاش روحانیت تک‌تک خانه‌های مردم را می زد و دین را تبلیغ می کرد و در مدارس و دانشگاه و مترو و ... حضور فعالتر و پر رنگتری داشت.

اما آنچه «ضربه سنگینی به اعتقادات و باورهای دینی مردم وارد می‌کند و این برای جامعه اسلامی و انقلابی، یک خسران بزرگ است.» آن روحانی است که از یک مفسد اقتصادی پول می‌گیرد و آن را با بهانه گرفتن وجوهات توجیه می‌کند، آن روحانی که وعده می دهد و بعد وعده خود را منکر می‌شود، آن روحانی که به مردم دروغ می‌گوید، آن روحانی که مانند شاهان و اشراف زندگی می‌کند، آن روحانی که از مفسدین و خطارکان حمایت می‌کند، آن روحانی که به جای منطق به منتقدان فحاشی می‌کند، آن روحانی که سالها بر یک منصب مانند اداره کردن یک موسسه مطبوعاتی تکیه زده است و هیچ پاسخگوی عملکرد خود و مجموعه تحت نظرش نیست و ... اینها هستند بزرگترین ضربه را به اسلام و انقلاب زده اند. روحانیون متحجری که از یک سو فتوای حلیت قمه‌زنی می‌دهند و از آن سو فتوای برابری ارث زن و مرد! روحانی که در سفر خارجی با زنان مصافح می‌کند و ... اینها هستند که درا ین سالها مردم را از دین زده کرده‌اند و الا همانگونه که نویسنده بیان کرده است، مردم آگاه به خوبی فرق خرافه و واقعیت را تشخیص می دهد و در این امر همواره روحانیت متعهد و مراجع مردمی برای اطلاع رسانی و روشنگری پیش قدم بوده‌اند.

نگارنده نیز با نویسنده جمهوری اسلامی هم‌رای است که «وضعیت تاسفباری که امروزه با انتشار مطالب سخیف منسوب به دین و مذهب پیش آمده باید هرچه زودتر تغییر کند تا محافل مذهبی، اعم از جشن‌ها و عزاداری‌ها به جایگاه‌های تجلی اسلام ناب و خالص تبدیل شوند». فلذا باید تنها کسانی از دین سخن بگویند که به تعبیر علامه جوادی آملی در حوزه علمیه پخته شده باشدند نه آنکه با مطالعه یک صفحه از نهج‌البلاغه مشروعیت الهی حکومت را منکر شوند! اتفاقا به جای محدودیت روحانیت باید افراد سهل‌اندیش و سست رای را محدود کرد هر چند در مناصب حکومتی باشند چرا که اثر سخنان اینان به مراتب از یک منبری ساده بیشتر است و البته همانگونه که نویسنده هم گفته است این «مطالب نادرست، سطحی، بی‌سند و خرافی و انحرافی» نباید از رسانه ملی پخش نگردد.

همچنین شایسته است تا با نظارت بیشتر این گونه تلقی نشود که برخی آقازاده‌ها بدون سواد حوزوی می‌توانند معمم شده و همانگونه که نویسنده جمهوری اسلامی گفته مطالب سخیف و بی‌مایه به خورد ملت بدهند و بعضا رفتارهای خلاف شان روحانیت نیز در عکسها و امکان خاص از خود بروز دهند!


» نظر

خنجر محافظه کاری بر حنجره انقلاب

«انقلاب تمام شده و اینک وقت حکومت کردن است.» این جمله از جملات و تفکرات خطرناکی است که به جد باید در مقابل آن ایستاد و از نشر و ترویج آن به عنوان یک منکر بزرگ جلوگیری کرد. 
ثمره چنین دیدگاهی فروکاستن از ماهیت انقلاب مردمی ایران به یک اعتراض خرد در برابر یک حاکم طاغوتی و ظالم است. فهم نادرست از ماهیت انقلاب موجب القای این موضوع می‌شود که نهایت تلاش یک مسئول، آبادانی و رفاه مردم کشور است که البته به همان هم نخواهد رسید.
پشیمان‌ها و رفاه‌زدگان که حتی از شعارهای انقلابی مانند ساده‌زیستی و مردمداری و کار بی‌منت و جهادی خسته شده‌اند، چگونه توان عمل انقلابی خواهند داشت؟ ثمره نگاه پایان انقلاب و آغاز حکومت، محافظه‌کاری در تمام امور است و اینکه در برابر این تفکر باید بدون مماشات ایستاد به این دلیل است که به فرموده رهبر معظم، محافظه‌کاری قتلگاه انقلاب است و در حقیقت این تغییر در «ماهیت» انقلاب، «وجود» انقلاب را هدف قرار داده و به مخاطره می‌اندازد. محافظه‌کاران گاه با اسم عقلانیت، گاه با شعار صلح و جذب، گاه با زمزمه اعتدال و دوری از افراط‌گرایی، تیشه به ریشه انقلاب می‌زنند و آرمان‌های اساسی امام راحل مانند استکبارستیزی، کمک و همراهی با مظلومان و مستضعفان عالم، عزت‌خواهی و عزت‌طلبی را به مسلخ محافظه‌کاری خود می‌برند.
در دهه پنجم انقلاب با وجود رویش‌های کاربلد انقلابی باید عنان کار از محافظه‌کاران گرفته شود. روحیه انقلابی به معناى حضور فعال و مؤثر، همراه با مقاومت و تکیه به توان بالای مردم و توکل الهی با پشتوانه تقوای فردی و اجتماعی و تعبد تنها راه نجات کشور از سختی‌ها و مشکلات است. حوزه علمیه، دانشگاه و دستگاه‌های مختلف در هر رفتار و گفتار خود باید اندیشه انقلابی داشته باشند. در این صورت خلاقیت، نوآوری، شجاعت، غیرت و انضباط گسترش یافته و مدیریت در عرصه‌های علمی، سیاسی و فرهنگی روز به روز به پیش خواهد رفت.
مختصر اینکه روحیه انقلابی همان تفکر بسیجی است که امام راحل طنین‌انداز شدن آن در کشور را مانعی برای طمع دشمن دانستند؛ چرا که انسان انقلابی مخلص با خداوند معامله کرده و تطمیع و تهدید در او اثر نخواهد کرد. از سوی دیگر، به تعبیر امام(ره) فقدان چنین روحیه‌ای حادثه‌ساز است و در نبود آن هر روز باید منتظر حادثه ماند؛ چرا که بستر نفوذ دشمن همین افراد خسته و محافظه‌کارند و منشأ هر فساد و کم‌کاری نیز محافظه‌کاران و رفاه‌طلبان هستند. افرادی که نه برای استقلال کشور در برابر دشمن خارجی ارزش قائل هستند و نه در داخل آزادی ملت و عدالت را برمی‌تابند. بی‌تفاوت بودن و نداشتن موضع در مواقع حساس از ترس از دست دادن موقعیت و مقام سبب می‌شود تصمیم‌گیری‌ها بر مبنای منافع شخصی و گروهی باشد و لذا در نظر گرفتن منافع ملی در تفاوت انسان انقلابی و غیر انقلابی در همین نکات است، نه در ظاهر افراد. تفکر انقلابی لازمه پیشرفت و حلّال مشکلات کشور در دهه آینده خواهد بود.
چراکه پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی در تقابل با دشمنان قسم خورده ملت ایران که از هیچ اقدام و جنایتی برای متوقف کردن ملت ما دریغ نمی‌کنند تنها و تنها با تجهیز به روحیه انقلابی و ارزشهای برآمده از انقلاب شکوهمند سال 1357 ممکن و میسر خواهد بود و لاغیر.
http://basirat.ir/fa/publication/264/969

» نظر

آیا انقلابیگری به ارث میرسد؟ / فضل پدر و حاصل آن برای آقازاده!

 در اندیشه حضرت امام خمینی(ره)، صاحب اصلی انقلاب اسلامی و کشور، مردم و به‌خصوص محرومان هستند. حضرت امام راحل(ره) بارها از مردم به ولی‌نعمتان انقلاب یاد کردند و این یکی از اصول اصلی انقلاب اسلامی است و با گذشت زمان قابل تغییر نخواهد بود و به همین دلیل است امامی که در طول نهضت چندین ساله خود، تبعید می‌شود، فرزندش به شهادت می‌رسد و با سختی‌های فراوانی روبه‌رو می‌شود، با صدای بلند فریاد می‌زند؛ حق برای کسانی است که به مبارزه پرداختند، خون دادند و خدمت کردند. منظور ایشان از حق هم حق اظهار نظر و تعیین سرنوشت و رأی درباره آینده نظام است. 
با این نگاه، هر کس در این نظام به مسئولیت برسد به اندازه خدمت و تلاشی که برای انقلاب داشته است، همسان سایر مردم دارای حقوقی است و به تعبیر امام کسی حق استفاده عنوانی از مسئولیت خود را ندارد؛ آنچه امروز از آن به رانت تعبیر می‌شود. دلیل آن نیز روشن است؛ در طول مبارزه افراد بسیاری جانفشانی کرده‌اند و هر یک نقشی در پیشبرد نهضت داشته‌اند؛ لذا عدالت اقتضا می‌کند شهرت و گمنامی معیاری بر تقسیم حقوق نباشد. 
این مسئله را امام راحل(ره) زمانی مطرح کردند که در کوران مبارزه و انقلاب بودند، امروز حدود چهل سال از انقلاب گذشته است و متأسفانه برخی که بعضاً حتی در دوران قیام و انقلاب کمترین نقشی نداشته‌اند، ادعای حق و حقوق و سهم از انقلاب کرده‌اند! 
به یقین بخش مهمی از پیروزی ملت در انقلاب در گرو زحمات نسل اول انقلاب و شهدای صدر قیام است. کسانی که با روشنگری و ایثار خود راه شکست طاغوت را هموار کردند. اما امروز که به طور طبیعی با مرور زمان، نسل اول انقلاب به دوران کهنسالی رسیده است و متأسفانه و دردمندانه به تدریج شاهد از دست دادن آنها هستیم، یک تفکر نادرستی ـ که البته ریشه‌دار است ـ‌ رونق گرفته است و آن به ارث رسیدن انقلابی‌گری است! 
در سال‌های گذشته به کرات مشاهده شده در انتخابات‌های مختلف، فرزند یا برادر یا یکی از بستگان بزرگان و مشهوران صدر انقلاب، با رأی مردم به مجلس یا سایر نهادها راه یافته و چه بسا در کارنامه او، سابقه‌ای جز همین نسبت خویشاوندی وجود نداشته است و در واقع اگر آن فرد، این نسبت را نداشت، تفاوت خاصی با سایر هم‌رده‌های خود نداشت و چه بسا افرادی متخصص‌تر و کارآمدتر از او نیز بوده‌اند که به دلیل نداشتن این نسبت‌ها از حضور در عرصه‌های خدمتگزاری محروم شده و می‌شوند! 
ناپسندتر اینکه فرد بدون رأی مردم و با انتصاب و حکم به پست‌های بالا دست پیدا می‌کند و معیار و ملاک انتصابش در وهله اول همین نسبت‌ها و به تعبیر امروز آقازادگی اوست!
در سال‌های اخیر متأسفانه یک اتفاق خطرناک‌تر در حال رخ دادن است و آن اینکه برخی افراد کم‌کم آقازاده بودن را وارد معیارها و شاخص‌های مناصب می‌کنند و سوابق این افراد را پررنگ و با اهمیت جلوه می‌دهند! به خصوص آنکه در برهه‌ای قرار خواهیم گرفت که به ناچار و به جبر زمانه باید تغییرات اساسی در بسیاری از جایگاه‌های مسئولیتی رخ دهد. برخی رسانه‌ها و جناح‌های سیاسی به هر دلیل که اصلی‌ترین آن گرفتن رأی و خوشبینانه آن گرامیداشت بزرگان نسل اول انقلاب است، خود را طرفدار و بلکه مبلّغ و مروّج این موضوع دانسته و حتی آن را یک حق برای آقازاده‌ها جلوه می‌دهند! اگر بزرگانی مانند حضرت امام، شهید نواب، مرحوم کاشانی، شهید بهشتی، شهید مطهری، شهدای محراب، شهدای دفاع مقدس و بسیاری دیگری از بزرگان در انقلاب جانفشانی کردند، آیا این امر دلیلی می‌شود که پس از آنها فرزندان و منسوبان آنها را فقط به همین دلیل، شایسته حضور در رده‌های مختلف حاکمیتی بدانیم؟ آیا رواست به دلیل نسبتی که دارند از نقد و انتقاد و حتی اعتراض مصون باشند؟ آیا باید در مجلس و دولت و سایر نهادها سهمیه‌ای برای فرزندان نسل اول انقلاب کنار گذاشت؟
به نظر می‌رسد اینکه چون شخصی فرزند فلان شخصیت بزرگوار است، نباید امتیاز برای او تلقی شود؛ بلکه باید به تخصص، تعهد و التزام او به آرمان‌های انقلاب و امام توجه شود. چه بسا در همین سال‌ها بارها مشاهده شده است آقازاده‌هایی که با مشی پدر یا خویشاوند خود، در امور اساسی انقلاب مخالفت علمی و عملی کرده‌اند! حال در این صورت چرا باید فضل پدر به فرزند منتقل شود؟ 
این افراد مانند سایر شهروندان و مردم حق و حقوقی دارند و کسی نمی‌تواند این حقوق را از آنها سلب کند؛ اما سخن اینجاست که در دورانی که قرار است نسل بعدی انقلاب سکاندار امور کشور شود، نسبت‌های فامیلی با نسل اول انقلاب نباید به مثابه یک شاخص در انتصابات و حتی انتخابات مورد ملاک قرار گیرد. شاید بهتر باشد به دلیل اینکه این افراد شائبه استفاده از این رانت را دارند برای ورود آنها احتیاط بیشتری صورت گیرد!
امام خامنه‌ای در همین راستا در زمینه اشرافیت و آقازادگی فرهنگی فرموده‌اند: «واقعاً اگر چنین چیزى هست، خیلى بد است. ... البته ممکن است پسر یا دخترِ فلان مسئول توى دبیرستان یا توى دانشگاه پُز بدهد که من مثلاً پسر فلانى‌ام، اما این به صورت یک فرآیند تربیتى دربیاید، تأثیراتى بگذارد بر روى گزینش، بر روى سوادِ بیشتر پیدا کردن و چه و چه، خیلى چیز بدى است. اگر چنین پدیده‌اى وجود داشته باشد، باید جلویش را گرفت.»(17/7/90) اگر آقازادگی به عرصه سیاست و امور حکومتی ـ که با ثروت و قدرت و امنیت درآمیخته است ـ‌ کشیده شود، به طور حتم از امور فرهنگی خطرناک‌تر و ضرباتش مهلک‌تر است. توجه به این مطلب هنگامی اهمیت بیشتری می‌یابد که به زندگی اشرافی و غیر انقلابی فرزندان بسیاری از مسئولان نظر انداخته شود و در کنار آن به راهکار دشمن در عرصه نفوذ به ساختار حاکمیت نیز امعان‌نظر داشت! 
هنگامی که در کشوری هزاران جوان مختصص و انقلابی و متعهد وجود دارد و مانند اوایل انقلاب خلأیی در این زمینه وجود ندارد، درباره مناصب نیز نگرانی وجود ندارد! 
http://basirat.ir/fa/publication/264/968#content2728

» نظر

مغلوب احساسات، غرق در اغراق!

پس از درگذشت مرحوم هاشمی رفسنجانی، برخی ارادت مندان و دوست داران ایشان همان‌گونه که انتظار می‌رفت، طبیعتا احساساتی شده و در چنین حالتی تقریبا سخنان از مبنای عقلانی خود فاصله می‌گیرد و بازماندگان در صدد بیان خوبی‌های فرد بر آمده و بعضا به ورطه اغراق و غلو نیز خواهند افتاد چنانچه این قضیه در قضایای پس از رحلت مرحوم هاشمی بارز بود.

در بیان اوصاف فضیله و خدمات ایشان، بیان تعداد تشییع‌کنندگان، مقایسه ایشان با بزرگان و ایشان را بالاتر از آنان خواندن، مقایسه ایشان با تمام قرآن و .... همه و همه سخنانی بود که می‌تواند با دید خوش‌بینانه احساسی و به خاطر فقدان این مبارز کهنسال دانست.

اظهار نظر آقای مسیح مهاجری در باب بایکوت آقای هاشمی در صدا و سیما را نیز باید از این باب دانست!

ایشان بیان داشته است:  «رادیو و تلویزیون 12 سال تمام، هاشمی رفسنجانی را بایکوت کرد». بیان عدد دوازده از سوی ایشان را یقینا نمی‌توان یک اظهار نظر کاشناسانه و دقیق و به تعبیری منصفانه دانست، بلکه به نظر از باب همان اظهارات احساسی و اغراق‌گونه باید به آن نگریست که از سوی ارادتمندان افراطی مرحوم بیان می‌شود! در غیر این صورت خدایی نکرده ایشان را باید به دروغگویی و یا کینه‌جویی با صدا و سیما متهم کرد که از شخصیت ایشان به دور است!

حال که چند روز از در گذشت مرحوم گذشته است و از آن فضای احساسی و عاطفی فاصله گرفته ایم می توان با عقلانیت و دقت بیشتری سخن گفت.

کم‌لطفی و بی‌مهری صدا و سیما به مرحوم هاشمی سخنی است که این روزها علاقه‌مندان به ایشان در هر مراسم و مناسبتی که به ایشان مربوط است بیان می‌کنند. اما این کلام چقدر واقعیت دارد؟ اگر سخن آقای مهاجری درست باشد یعنی از سال 1383 آقای هاشمی در صدا و سیما مورد بی مهری قرار گرفته باشد.

با رجوع مختصری به حافظه می‌توان نادرستی این سخن را به راحتی دریافت و فارغ از خاطرات و حافظه ذهنی که شاید برای برخی مقدور نباشد، اگر آقای مهاجری همین چند روز نیز به صدا و سیما توجه می‌کرد چنین سخن بی‌اساسی به زبان نمی‌آورد! این نشان از این دارد کسانی از صدا و سیما انتقاد می‌کنند که بعضا اصلا برنامه‌های آن را مشاهده نمی‌کنند! مانند همان مسئولی که در پاسخ دختر کوچکش در مانده بود و مردم در فضای مجازی به او پاسخ دادند، به دخترتان بگویید کمتر ماهواره ببیند!

در همین ایام صدا و سیما، برنامه‌های ضبط شده سالهای قبل مرحوم هاشمی را باز بخش کرد، برای نمونه گفتگوی ویژه آقای فرزاد حسنی با مرحوم هاشمی رفسنجانی که در تاریخ 19/11/85 انجام شده بود و بخشی از آن در برنامه ورزشی پربیننده نود پخش شد. همچنین همچنین آقای علی درستکار سال87 همزمان با دهه فجر گفت وگویی اختصاصی با مرحوم هاشمی رفسنجانی داشت که به طور کامل در این ایام از شبکه اول پخش شد.

مصاحبه تلویزیونی ایشان در برنامه به سوی ظهور شبکه دوم سیمای جمهوری اسلامی ایران که در آبان 1387 انجام و پخش شده بود نیز به طور کامل بازپخش شد.

در 28 شهریور همان سال، همزمان با شب میلاد باسعادت حضرت امام حسن مجتبی(ع) محفل انس با قرآن با حضور مرحوم هاشمی رفسنجانی برگزار شده و رییس وقت صدا و سیما، آقای ضرغامی هم در این مجلس حاضر بود که همان سال از سیمای ملی در شبکه قرآن پخش شد و در هفته گذشته مجددا به نمایش در آمد.

چنانچه ملاحظه می‌شود در سال 87 مرحوم هاشمی تقریبا هر چهار ماه یک بار یک برنامه مفصل در سیما داشته است و اگر اسم این رویه بایکوت است واقعا اعتراض به صدا و سیما جای دارد! این جدای از اخبار سراسری و برنامه‌های مستند است که در مناسبتهای مختلف چه در مجمع تشخیص، انتخاباتها و راهپیمایی‌ها رسانه ملی به سراغ مرحوم هاشمی می رفت!

البته واضح است رسانه ملی مانند سیما، با روزنامه‌ای مانند جمهوری اسلامی تفاوت دارد و باید پاسخگوی نیاز ملی و کل کشور باشد و نمی‌تواند مانند یک روزنامه که اراتمند یک شخصیت است مدام یک نفر را تیتر یک کند و از هر سخنرانی و سخن او در هر جا و با هر کسی ذوق زده شود!

لذا این ادعا که مرحوم هاشمی «تا ساعت 19:30 روز 19 دی ماه سال جاری ممنوع‌الخبر بود». ادعایی خلاف واقع و دور از انصاف است.

آقای مهاجری در همین سخنان، مطالب دیگری هم بیان داشته است که قابل نقد است از جمله اینکه: «حداقل رهبری شش بار از ابتدای رییس جمهوری هاشمی رفسنجانی تا روز پایان عمرش از وی تعریف کرد و گفت ایشان تا مرز شهادت رفت، تمام اموال خود را برای انقلاب صرف کرد، مجتهد و سیاستمدار بزرگ است.» ایشان از این مطلب این گونه نتیجه گرفته است که نباید به هاشمی انتقاد کرد! اگر این مبنای آقای مهاجری مورد قبول قرار گیرد که تعریف رهبری از یک فرد موجب مبرا شدن او از خطاها می‌شود آیا ایشان حاضر است همین مبنا را در مورد افراد دیگر نیز به کار بندد؟ به عنوان نمونه آیا ایشان در روزنامه خود به رییس جمهور سابق که بارها مورد مدح و تعریف رهبری قرار گرفته است، انتقاد و بلکه هجمه نمی‌کند؟ نمونه دیگر آیت الله مصباح است که بارها مورد تمجید و تکریم رهبری معظم قرار گرفته ولی در روزنامه جمهوری اسلامی انتقادات تند و بعضا غیرمنصفانه و هتاکانه ای به ایشان شده است. به نظر می رسد جناب آقای مهارجری هم اعتقادی به این سخن ندارند که هر کس رهبری از آن تعریف کرد مورد مصونیت از نقد قرار بگیرد!

یا ایشان ادامه داده: «در پاسخ به کسانی که مرحوم آیت الله هاشمی را متهم به زاویه داشتن با سپاه و رهبری می‌کردند می‌گفتم پس چرا ایشان رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام شدند؟» باز در همین مورد نیز پرسش قبلی تکرار می‌شود آیا نصب رهبری مستلزم عدم زاویه داشتن با رهبری است؟ اگر این مبنا قبول است ایشان در مورد آقایان احمدی نژاد، جلیلی و صفارهرندی که منصوب رهبری در مجمع تشخیص هستند چه نظری دارد؟

 

به نظر می رسد پس از آنکه برخی از شوک فقدان هاشمی خارج شدند باید دوباره مواضع این روزهای خود را بازبینی کنند و برای ثبت در تاریخ برخی صحبتهای احساسی و اغراق گونه خود را اصلاح کنند. 


» نظر
<      1   2   3   4   5   >>   >
title=