یسع بن حمزه میگوید: در مجلس حضرت رضا (ع) بودم و جمعیت بسیاری درمجلس حضور داشتند و از امام در خصوص حلال و حرام سوال میپرسیدند، که ناگهان مردی وارد مجلس شد و به امام(ع) عرض کرد: من از دوستان شما هستم و در سفر حج پولم تمام شده و خرجی راه ندارم تا به وطنم برسم، اگر امکان دارد خرجی راه را به من بدهید، وقتی به وطن رسیدم، آنچه به من دادهاید معادل آن از جانب شما صدقه میدهم. امام رضا (ع) به او فرمود: بنشین خدا به تو لطف کند. امام رو به مردم کرد و به پرسشهای آنها جواب فرمود. سپس همه رفتند و تنها آن مرد مسافر و من و دو نفر دیگر در خدمت امام ماندیم. حضرت برخاست و وارد حجرهای شد و پس از چند دقیقه بازگشت. از بالای در دستش را به سوی مسافر دراز کرد و فرمود: این مقدار دینار را بگیر و خرجی راه خود را با آن تامین کن و این مبلغ مال خودت باشد، دیگر لازم نیست از ناحیه من معادل آن را صدقه بدهی. برو که نه تو مرا ببینی و نه من تو را ببینم. مسافرخراسانی پول را گرفت و رفت. سلمان به امام رضا(ع) عرض کرد: فدایت گردم که عطا کردی و مهربانی فرمودی، ولی چرا هنگام پول دادن به مسافر خود را نشان ندادی و پشت در خود را مستور نمودی؟ امام رضا (ع) فرمود: ازآن ترسیدم که شرمندگی درخواست رادرچهره او بنگرم. آیا سخن رسول خدا (ص) رانشنیدهای که فرمود: پاداش آن کس که کار نیکش را میپوشاند معادل پاداش هفتاد حج است وآن کس که آشکارا گناه میکند مورد طرد خداست و آن کس که گناهش رامیپوشاند در صورت توبه مورد آمرزش خدا قرار میگیرد”(1.)ادامه مطلب...
کلمات کلیدی : یادداشتها
»
نظر