سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پیوند عقل ناب با عرفان و تعبد

گفتاری پیرامون جایگاه عقل در اندیشه علمی امام خمینی(ره)
اشاره
انقلاب امام فلسفی بود یا فقهی یا عرفانی؟ این سوالی است که این روزها در میان برخی صاحب نظران به اختلافی حل نشدنی بدل شده است. طیف نوظهور متحجران که از اساس با فلسفه و عرفان مخالف هستند و آن را مخالف دین و اسلام می دانند، بر فقهی بودن انقلاب تأکید می کنند و برخی دیگر که فلسفه را پذیرفته اند از فلسفی بودن انقلاب سخن می گویند. در این میان برخی هم عرفان امام را برجسته می کنند و انقلاب را انقلابی عرفانی می-دانند! به نظر آنچه سبب نزاع های این گونه می شود انحصارگرایی و اصرار بی مورد در قضیه «یا این»، «یا آن» است، در حالی که چه بسا ممکن است راه سومی برگزید و یا آنکه این گزاره ها قابل جمع با یکدیگر باشند. حضرت امام(ره) در تفسیر سوره حمد بیانی دارند که علت این امر را روشن می کند: «انسان از باب اینکه خودخواه هست، ... هر علمی را که یافته است، ادراک کرده و خوانده، همه کمالات را منحصر به آن می داند. فقیه خیال می کند غیر فقه چیز دیگر نیست در عالم؛ عارف هم خیال می کند غیر عرفان چیزی نیست؛ فیلسوف هم خیال می کند غیر فلسفه چیزی نیست؛ مهندس هم خیال می کند غیر هندسه چیزی نیست ... مابقی را دیگر علم نمی دانند. این حجاب بزرگی است برای همه ...» آنچه که در فهم این موضوع نقش اصلی دارد و معیار فهم صحیح از انقلاب ایران است اینکه این انقلاب، اسلامی بوده و باید همه آثار اسلام به عنوان یک کل و اجزایش را در آن یافت.
نوشتار پیش رو حاصل گفت وگویی با حجت الاسلام والمسلمین علیرضا تقوایی است که در مورد رویکرد علمی و عملی امام(ره) و توجه ایشان به علوم عقلی و نقلی سخن گفته است. تقوایی استاد درس خارج حوزه علمیه مروی تهران است و سطوح بالای فلسفه و عرفان را تدریس می کند.

جایگاه علوم عقلی و علوم نقلی
علوم عقلی، در مورد قوانین و قواعد کلی بحث می کند و از یک دیدگاه خاصی اشیا و عوالم را مورد بررسی قرار نمی دهد. مثل قانون علیت که یک قانون اساسی در فلسفه است، در مورد همه اشیا از جهت عامه بحث می کند و جهت مخصوصی را مدنظر قرار نمی دهد، لذا در محمولات مسائل فلسفی، یا مساوی با موجود است یا با مقابلش، مساوی با موجود است.
از طرف دیگر غایت فلسفه شناخت حقایق عالم و تمییز موهومات و امور باطل از امور حقیقیه است. علوم عقلیه جایگاه بسیار مهمی در علوم، دارند و نقش بسیار مهمی را ایفا می کنند و از یک جهتی همه علوم به فلسفه نیاز دارند؛ ولی فلسفه به علوم دیگر نیاز ندارد. به دلیل همین جایگاه مهم است که مقام معظم رهبری به آن تأکید کردند.
شاید از این حیث است که علوم عقلی کاملاً برای تمام اقشار می تواند قابل استفاده باشد. چون قواعد عقلی، مورد شناخت عقل است و عقل، حقیقتی است که همه گروه های علما و غیرعلما از آن استفاده می کنند. مخصوصاً طریقه فلسفه که طریقه برهانی است، قابل استفاده برای تمام مخاطبان است.
البته حرف ابن رشد که فلسفه برای خواص است از یک جهت درست است، چرا که منظور او فلسفه اصطلاحی و علمی است، ولی اگر فلسفه را به صورت کلی در نظر بگیریم، بین مردم جایگاه دارد و همه مردم از عقل شان استفاده می کنند. قواعد کلی فلسفه در شرع به طور وسیعی استفاده شده است. در مورد قانون علیت روایت داریم، البته مدلول مطابقی اش را دقیقاً منظور نیست ولی به نوعی به این قانون اشاره دارد که می فرماید: «الله یجری الامور باسبابها»
مردم اگر چه عوام باشند تفکر می کنند، امام در این مسائل به مردم بسیار اتکا می کرد و می فرمود مردم فهم شان از خواص بالاتر است. در سخنرانی های امام معمولاً خطابه و جدل و شعر کم وجود دارد، بلکه بیشتر مخاطب را به تفکر و تدبر و تعقل وادار می کند. قرآن کریم که مخاطبش عموم مردم و همه اقشار است مدام فریاد می زند: «افلایتفکرون»، «افلایتدبرون»، «افلایعقلون» و ... در مورد تفکر، آیه و روایت بسیار داریم. اگر مخاطب توانایی تفکر نداشت تا این اندازه به صورت فراگیر به آن توصیه نمی شد.
در کتب روایی معمولاً شروع شان با کتاب عقل و علم است. نهایتاً علوم عقلی به این دلایل، جایگاه عالی و گسترده و مهم و ریشه ای در میان علوم دارد. علوم دیگر به عنوان تقویت کننده و تأیید علوم عقلی است. استوانه و اصل، علوم عقلی است. در روایت داریم «اول ما خلق الله العقل ثم قال له اقبل فاقبل ثم قال له ادبر فادبر» معلوم است اساس دین ما را عقل تشکیل می دهد.
منقولات ولو جزیی باشند ختم به مسائل کلی می شوند. در اجتهاد چه اتفاقی می افتد؟ رد الفروع الی الاصول است. در دین جایی نداریم از محدوده عقل خارج باشد. ممکن است عقل مان به اندازه کافی کامل نشده باشد که آن را درک کنیم نه اینکه عقل درک نمی کند. نکته دیگر اینکه حتی وجه الله و مطالب عرفانی که عرفا می فرمایند و درست هم می گویند که جبرئیل گفت: «لو دنوت انمله احرقت» جبرئیل عقل کلی است و توانایی رسیدن به شهود اسما و صفات را که بالاتر از عقل است، ندارد حتی این اسما و صفات و حقایق اعیان ثابته تنزل شان در مقام عقل وجود دارد. اصولاً عوالم مثلاً عالم ملک تنزل عالم مثال است، عالم مثال تنزل عالم عقل است و عالم عقل تنزل عالم اسما و صفات است. عقل که واسطه عالم اسما و صفات و دو عالم دیگر است همه حقایق را دارد یا به نحو حقیقت (نسبت به عالم پایین تر) یا به نحو رقیقت (نسبت به عالم بالاتر).
اما علوم نقلی مربوط به فعل مکلف و مسائل جزیی تر است و جایگاه محدودتری را در دین اشغال می کند، لذا به آن «فقه اصغر» اطلاق می شود. این نکته مهم است که فقه اصغر در مورد فعل مکلف است، در واقع ظواهر انسان را به تکامل می رساند، اما این دلیل بر بی اهمیتی آن نیست ولو اینکه محدوده اش پایین تر است ولی پایه است و اگر این پایه اشتباه باشد تا ثریا می رود دیوار کج! لذا از این جهت جنبه مقدمیت و جایگاه مهمی دارد.

تبعات فهم ناقص دین
کسانی شاید اینجا تصور کنند اهمیت بیش از حد به عقل موجب تضعیف قرآن و حدیث و بی توجهی به نقل می شود. اینها در واقع قرآن و حدیث را خوب نفهمیده اند. فقط یک قسمتی از دین را متوجه شدند.
علوم نقلی در حین اهمیت زیادی که دارد، اما قسمت محدودی از دین ما و شریعت مقدس را شامل می شود. اگر چه این نکته دقیق است که در واقع در دین یک وحدت بسیط و حقیقی وجود دارد که قابل انفکاک از هم نیست. اینکه شریعت، طریقت و حقیقت را از هم جدا می کنند کار درستی نیست. مثلاً می گوید در مسائل فقهی از هر کسی می خواهی تقلید کن، مهم معنویت است برای آن بیا اینجا، فقه را بی اهمیت جلوه می دهند. یا برخی فقها قداست را در فقه می دانند و عرفان را خارج از دین می-دانند !
غرض اینکه فقه تنها، عرفان تنها و اخلاق تنها نقص است. برای همین هدف ما باید فردی جامع باشد و بین ظاهر و باطن، تخلق به اخلاق الهی، سیر مدارج عرفانی و فقه جمع کند، مثل امام که فقه و فلسفه و تفسیر و عرفانش همه یک حقیقتی بود که دارای وجه کامل بود. همه دین را پذیرفته بود. تسلیم و یکی از منازل سالک است و این تسلیم به صورت کامل در امام(ره) تجلی کرد، نه به صورت ناقص و یک جهته!

نقش علوم عقلی در تحول علوم نقلی
نه فقط فلسفه، بلکه عرفان و اخلاق در علومی که فقیه به آن می پردازد، تأثیر مستقیم دارد. مثل امام(ره) است که هم در تعبد یگانه است، با فقه اصغر توانسته است اعضا و جوارحش را نورانی کند تا بتواند این بدن نورانی پایه ای برای تجلی حقایق ملکوتی در وجود باشد هم تخلق به اخلاق داشت و قلبش را مهذب کرد و هم با عرفان روحش و یا فلسفه عقلش را سیراب کرد و به بالاترین درجات رشد و تعالی رساند. چنین کسی در فقه خیلی خوب می تواند نظر بدهد.
دید وسیع عرفانی، عقلی، فقهی اخلاقی امام سبب می شود همه علما و همه اقشار جامعه علمی کشور همه را در راهی که باید بروند هدایت می کند و به همه محبت می کند.

درس های فلسفه امام
امام با جمع بین فلسفه، عرفان و تعبد و تخلق، به لحاظ نظری کتاب هایی که نوشته است در نهایت استحکام است. کسی نتوانسته بود به قوت امام این کار را انجام دهد، البته تا حدودی حاج آقا مصطفی بود. امام به عقل توجه خاصی داشت، حتی در عرفان در تعبد توجه داشت. در فقه نظراتش متین و اساسی است، به خاطر اینکه به عقل بهای قابل توجهی داده است. در عرفان گاهی برخی علما دین را منحرف کردند و به سمت عزلت و تصوف و حتی فجیع تر از آن به سمت وابستگی به کشورهای خارجی خواسته یا ناخواسته سوق دادند. ولی امام توانست عرفان پویا را معرفی کند که نه تنها به عزلت و تصوف به وابستگی منتهی نشود بلکه دنیا اسلام را زنده کرد. دقیقاً به دلیل این بود که این عرفان، با عقل منطبق است. امام عقلش عقل فعال بود. خصوصیت عقل فعال این است که از یک طرف کاملاً مرتبط با عقل اول یعنی اسماء و صفات است. ارتباط کاملی با اراده عالم و تدبیر و نفس کلی -که با عالم ماده مرتبط است- دارد. کامل ترین ارتباط با عالم ملک را دارد و از آن طرف با عالم اسما و صفات. به همین خاطر به آن عقل فعال می گویند چون از همه جهت فعلیت دارد یک جهت قوه هم ندارد. این عقل زمان مند و مکان مند نیست با اینکه تمام جزییات مکان و زمان را در بر می گیرد. قیام امام هم این گونه است، لذا کهنه نمی شود چون با عقل ارتباط دارد، لذا زمان مند و مکان مند نیست. روز به روز جمهوری اسلامی زنده تر می شود. چون عقل فعال در امام کاملاً متجلی شده بود و هم رابطه با عالم اسما و صفات داشت و هم در ظاهر را به نحو کامل پوشش می دهد.
مقام معظم رهبری شاخصه مهم مکتب امام(ره) را معنویت و عقلانیت معرفی کردند، چرا که معنویت با عقلانیت متجلی می شود، بعضی اینها را ضد می دانند. عشق و عقل را دو چیز ضد می دانند در حالی که درست بر عکس است تجلی عشق حقیقی در عقلانیت حقیقی است.
امام جایگاه عقل حقیقی را توانست حفظ کند. عقل حقیقی، تجلی تمامی اسماء و صفات در انسان است. ملاصدرا کار عظیمی کرد و در فلسفه نقطه عطف کاملی را بنا گذاشت، اما آثار او عظمت آثار امام را ندارد!او می خواست بین فلسفه و عرفان جمع کند، اما به طور کامل نتوانست، امام توانست عرفان ناب و حقیقی را با تعقل و فلسفه ناب گره بزند و آن را با تعقل ناب بیامیزد.
مثلاً در آیه «یسبح لله ما فی السموات و ما فی الارض»، علمای ظاهری می گویند تسبیح زمین همان چرخش آن به دور خورشید است. ملاصدرا می گوید هر شیئی در عالم، عقلی دارد، حتی جمادات که آن حقیقت عقلی، خدا را تسبیح می کند. امام تیر خلاصی را زده است گفته است هم حرف صدرا درست است و حقیقت عقلی تسبیح می کند هم اینکه چرخش زمین تسبیح است که تجلی همان تسبیح عقلی است، اما یک امر را باید مد نظر قرار دهید و همان ظاهر ملک هم تسبیح می گوید!چون آیه فرمود هر چیزی یعنی هم ظاهر و باطن، عقل و مثال و ملک همه تسبیح می کنند. منتهی این تسبیح کردن را شما نمی بینید، چرا در قرآن دست می برید؟ درست بر عکس آنهایی که می گویند عرفا از خارج مطالبی را به قرآن چسبانده اند، اهل ظاهر دین را از حقیقت خالی کردند. امام نقل و عقل را این گونه به هم گره زد.
این نوآوری امام است. همین نوآوری در عالم نظر را در عالم عمل و در خارج نیز پیاده کرد این انقلاب را پدید آورد. در نتیجه عارف از امام استفاده می کند، فیلسوف و فقها از امام استفاده می کنند، مردم استفاده می کنند چون ارتباط حقیقی که بین اینها وجود داشت را بارز کرد.

امام و متحجران
امامی که ریشه استبداد و استعمار را کند، حکومت اسلامی را در تمام دنیا مطرح کرد، نفوذ داد و صادر کرد. همین آقایان متحجر، امام را مروج استعمار دانستند! کسی که به اسلام ضربه می زند همین ها هستند. عوام خیلی ضربه نمی زنند! مقدس مآب های متصلب مخصوصاً اگر وارد دنیا شوند، کامل ریشه دین را می کنند. لذا امام(ره) را خیلی زجر دادند. مثلاً انقلاب در اوج لحظه های حساس خود بود و خیلی شکننده بود همین ها به بخشی از کشور ضربه زدند! الان هم همین طور است! بعد از رحلت امام چه کسانی صدمه زدند؟

استغفار امام از فلسفه؟!
برخی از همین آقایان می گویند افرادی مانند ملاصدرا و امام خمینی(ره) که سال ها فلسفه کار کردند در اواخر عمر خود از اینکه عمرشان را در فلسفه صرف کردند استغفار کردند! اما باید توجه داشت امام(ره) از چه استغفار کرد؟ ملاصدرا(ره) از چه چیز استغفار کرد؟ او می گوید از خیلی تدقیقات خود استغفار می کنم! نقطه ای که فلسفه به خاطر دقت های علمی محض از عرفان و تعبد جدا می شود، این نقطه آزار علماست، چرا که اینها فضل است و علم نیست. ملاصدرا شرح اصول کافی را بر اساس مبانی عرفانی و فلسفی نوشته است. امام در اواخر عمرش تفسیر سوره حمد می گوید که عرفانی ترین تفسیر است. هیچ عالمی از این استغفار نمی کند، بلکه از عقلیات محضیه ای که نقض و ابرام بیش از حد بشود که از معرفت و نقل جدا است که این هم ترک اولی است. امام از شرح دعای سحر و مصباح الهدایه استغفار نکرده است، بلکه به آن افتخار هم می کنند.

صبح صادق، ش.554، ص.6


» نظر

بیرونقی سکولاریسم در ایران

آیا جامعه ایران در حال حرکت به سمت سکولاریسم است و آیا ایرانیان عرفی‌تر می‌شوند و روش دین‌ورزی آنان تغییراتی اساسی رخ داده است؟
این پرسشی است که ماهنامه «مهرنامه» (شماره 20، صص242-247)، به تبیین و تحلیل آن پرداخته است و در چهار نوشتار جداگانه و به قلم و سخن چهار فرد در صدد پاسخ به آن بر آمده است. برآیند پاسخهای نوشتارهای این ماهنامه به این پرسش، «مثبت» است و اینکه اجمالا جامعه ایرانی روز به روز سکولار‌تر و پلورالیست‌تر می‌شود. نویسندگان مهرنامه برای این ادعای خود علائم و شواهدی را ارائه می‌کنند تا نشان دهند:
اولا روشهای دین‌داری در بین ایرانیان در حال تغییر است و مناسک و شعائر دینی به خصوص میان نسل جوان کمرنگ شده است.
ثانیا بر فرض اگر مورد اول نادیده گرفته شود، فرائض دینی که رنگ و بوی سیاسی دارند با کمترین استقبال اجتماعی رو به رو هستند، گر چه دین ممکن است در عرصه عمومی، حضور پرقدرت و تعیین کننده‌ای داشته باشد.
ثالثا در روش دین‌داری ایرانیان به سمت تکثرگرایی پیش می‌روند.
در نوشتار ابتدایی از این مقالات چهارگانه، آقای مفصور فراستخواه با توجه به نظریه اینگلهارت (Ronald Inglehart) آورده است: «عرفی شدن فرایند جهانگیر در حال رشد و زیر پوست اکثر جوامع است… جامعه ما نیز از این روند عالمگیر مستثنا نیست». (صفحه 242) در باب سکولار شدن جوامع بشری آنچه نویسنده محترم مهرنامه بدان اشاره کرده است یکی از نظریات دانشمندان جامعه‌شناسی دین است در حالی که امروزه برخی دیگر از جامعه‌شناسان نظری کاملا متفاوت با این نظریه داشته و در مورد «افول سکولاریسم» در جهان سخن می‌گویند. پیتر برگر (Peter Berger) از نامدار‌ترین افراد این عده از جامعه‌شناسان دین است. «پی‌تر برگر جامعه‌شناسی است که یک دهه از مدافعان سرسخت نظریه عرفی شدن بوده و آثار زیادی را از خود بر جای گذاشته است. رویکرد برگر به تحولات جهانی در زمینه دین و عرفی‌شدن، عمدتاً تحت تأثیر فضای حاکم بر جوامع علمی اروپایی و آمریکایی شکل گرفته است.
توجیه خیزش‌های دینی در دوران عر‌فی‌گرایی
تجربه‌های بعدی وی از سایر نقاط جهان، موجب تغییر نظریه وی شد. از جمله عواملی که در تحول نظر پی‌تر برگر مؤثر بوده، می‌توان به سرزنده بودن دین و جریان‌هایی در جهان غیرغربی، ناتوانی نظریه‌های عرفی ازپاسخ‌گویی به پرسش‌های بنیادین بشر دربارة هستی، صداقت در پذیرش واقعیت‌های موجود، ترکیب معرفتی وتأملات نظری برگر اشاره کرد». (فصلنامه علمی-تخصصی معرفت فرهنگی اجتماعی، سال اول، ش1، زمستان 1388، صص 145 ـ 178) در جامعه‌شناسی باید با واقعیت‌ها روبرو شد و بر اساس آنچه که هست حکم داد. «از این رو پیتر برگر در توجیه خیزش دینی در عرصه جهانی و تحلیل خاستگاه آن، دو احتمال را مطرح می‌نماید:
1. مدرنیته سعی دارد در قطعیاتی که مردم در طول تاریخ با آن زیسته و خو گرفته‌اند شبهه و شک ایجاد نماید. شک و شبهه در مورد قطعیات وضعیتی ناراحت کننده ایجاد می‌کند که بسیاری آن را غیر قابل تحمل می‌دانند و لذا حرکت‌های دینی که ادعای ارایه قطعیات به مردم را دارند مقبولیت عام می‌یابند.
2. جایگاه اجتماعی دیدگاه‌های صرفاً سکولار در میان نخبگان فرهنگی. بخش عمده‌ای از مردم که با این فرهنگ بیگانه بوده ولی نفوذ آن را احساس می‌کنند این دیدگاه‌ها را مردود می‌شمارند. بنابراین حرکت‌های دینی که رنگ و بوی ضد سکولار دارند در میان مردم مقبولیت می‌یابند هرچند افراد طرفدار این حرکت‌های دینی برخی اوقات از خاستگاهی کاملاً غیر دینی برخوردارند». (مجله راهبرد یاس، بهار 1385، ش5، بررسی انتقادی و تاریخی فرآیند و تز سکولاریزاسیون، حمیدیه، بهزاد)
آنچه برگر بدان تاکید دارد در برخی نخبگان ما به شدت ریشه دارد و به نظر نویسندگان این نوشتارهای مهرنامه از جمله افرادی هستند که با همین نگاه جامعه ایران را مورد بررسی قرار داده و سکولار شدن آن را نتیجه‌گیری کرده‌اند!
آقای فراستخواه در اثبات ادعای خویش دو دلیل بیان می‌دارد: اول اینکه «گروه‌های در خور توجهی از مردم برای بسیاری از مسایل خودشان به منابع و مراجعی غیر از دین رجوع می‌کنند. امروزه دین‌دار‌ترین قشرهای جامعه برای پاسخ خیلی چیز‌ها به عقل مستقل بشری و به علم مراجعه می‌کنند». وی برای این دلیل خود این مثال‌ها را می‌زند: از جمله رجوع مردم به روان‌شناس، جامعه‌شناس و اقتصاددان. وی می‌افزاید: «حتی زیارت هم که می‌روند خالی از اهداف تفریحی و دنیوی نیست مثلا در مشهد اگر به حرم می‌روند چندین برابر آن را با مکانهای خرید، رستوران، و انواع سرگرمی‌ها و گردش‌ها محشورند». دوم دلیل ایشان برداشتهای مختلف از دین در زمانهای گوناگون و نسلهای متفاوت است».
برداشت حداقلی از دین مبنای تحلیل‌های روشنفکران
پیش فرض سکولار نویسنده و عدم آشنایی کافی وی با اسلام سبب شده وی اسلام و مسلمانی را منحصر در عبادت و مسجد نماید و به آن نگاهی همچون مسیحیت داشته باشد که دین را مخصوص سعادت اخروی می‌دانند و برای آن در دنیا کارکردی قایل نیستند. شهید مطهری که همچون سایر علمای اسلام قایل به دین حداکثری است در این رابط بیان می‌دارد: «همه‏‌جانبگى از جمله امتیازات اسلام نسبت به ادیان دیگر است، و به تعبیر درست‏‌تر از جمله ویژگی‌هاى صورت کامل و جامع دین خدا نسبت به صورت‌هاى ابتدایى، جامعیت و همه‏‌جانبگى است. منابع چهارگانه اسلامى کافى است که علماى امت نظر اسلام را درباره هر موضوعى کشف نمایند. علماى اسلام هیچ موضوعى را به عنوان اینکه بلاتکلیف است تلقى نمى‏‌کنند». (مطهری، مرتضی، مجموعه ‏آثار، تهران، صدرا، ج‏2، ص242)
اما آقای فراستخواه به نظر به دین حداقلی اعتقاد دارد که محدود به برخی مناسک و عبادات است، نمونه‌هایی که وی برای اثبات ادعای خود آورده است گواه این مطلب می‌باشد. مثلا ایشان رجوع به کار‌شناسان و تمسک به علم و عقل را امری غیر دینی بر می‌شمرد! این در حالی است که مردم برای تبیین و توضیح موضوعات احکام به سراغ متخصصان فن می‌روند نه آنکه از آن‌ها حکم دینی طلب کنند. در واقع مردم برای تطبیق مصادیق با احکام به متخصص رجوع می‌کنند و این امر کاری عقلانی و عقلایی است که شرع مقدس آن را تایید و به آن سفارش کرده است. چه بسا علمای دین نیز‌گاه برای تشخیص موضوع و صدور حکم به متخصصان و حتی عرف رجوع می‌کنند و این یک امر دینی و شرعی است. به عنوان نمونه حکم اسلام، حرمت خوردن ماهی بدون فلس است اما اینکه مصداق این حکم کدام است باید به مختصص مربوطه مراجعه گردد و تا مشخص گردد کدام ماهی بر این حکم صدق می‌کند. چنانچه حضرت در رساله خود در باب اطعمه و اشربه این گونه فتوا می‌دهند: «شرط است در حلال بودن ماهى آنکه داراى فلس باشد در اصل خلقت، اگر چه ریخته شده باشد به واسطه عوارض، چنانچه از اهل اطلاع نقل مى‏‌شود که بعضى از اقسام ماهى خود را به سنگ و غیر آن مى‏‌زند و فلسش مى‌‏ریزد؛ اگر صحیح باشد آن نیز حلال است. و در ماهى فلس‏‌دار فرقى نیست بین اقسامش، چنانچه در ماهى بى‏‌فلس نیز فرقى نیست و هر فلس‏دارى حلال و بى‏‌فلس حرام است». استفاده از عبارت «از اهل اطلاع نقل می‌شود» در همین راستاست.
در برخی موارد نیز اساسا شارع حکم را مبتنی بر عرف کرده است چنانچه در مبحث ربا اینکه کدام مال را عددی می‌فروشند یا وزنی باید به عرف رجوع نمود. حال اگر این بحث را در اقتصاد، روان‌شناسی، سیاست و… تسری دهیم به این معناست که از بحث دینی خارج شده‌ایم؟ توجه دادن به عنصر مکان و زمان در فقه شیعه بر این اساس است. ‌
نمونه دیگر در باب زیارت است که نویسنده باز هم با کلی‌گویی، ادعایی را مطرح می‌کند که مدعای او را اثبات نمی‌کند. مردم اگر پس از زیارت حضرت ثامن‌الحجج (ع) به بازار می‌روند نیز با دلایل دینی اقدام به چنین کاری می‌کنند. مثلا برای خرید سوغاتی برای نزدیکان خود که امری مستحب و مورد سفارش شده در شرع است به بازار می‌روند. یا اینکه چه بسا افرادی که برای تبرک، خریدهایی را از دیار حضرت امام رضا (ع) انجام می‌دهند. پدر و مادرانی که وسایل نوزاد خود را از باب تبرک از بازار مشهد می‌خرند و یا عروس و دامادی که برای تیمن زندگی خود، اولین وسایلشان از جوار حرم تهیه می‌-کنند و حتی برخی آن‌ها را به حرم برده و با ضریح مقدس متبرک می‌کنند. حضور مردم در رستوران‌ها نیز پس از زیارت امری طبیعی است و روشن مسافران نمی‌توانند در مسافرت روزه بگیرند!! همه این اقدامات با نگاه دینی صورت می‌گیرد، البته اگر قایل به دین حداقلی و فروکاهشی نباشیم و عرصه دین را در اعمال خاصی محدود نکنیم. علاوه بر این بررسی زیارتگاه‌هایی مانند آقاعلی عباس در دل کویر و شور و اشتیاق مردم در آباد نمودن و زیارت، در حالیکه اطراف آن نه بازار قابل توجهی وجود دارد و نه مراکز جذاب و تفریحی خاصی، نشان از این دارد نمی‌تواند این ادعا درست باشد که مردم برای تفریح به زیارت می‌روند!
مفهوم عرفی‌گرایی تعریف استانداردی ندارد
برایان ویلسون که خود معتقد به عرفی شدن جهان است سخنی دارد مبنی بر اینکه نمی‌توان به طور مطلق از عرفی شدن دفاع کرد بلکه باید پیش از آن تصوری درست از دین داشت لذا او می‌گوید: «تعریف سکولاریزاسیون کاملا به تعریف دین وابسته است و فی المثل اگر دین در چارچوب تعابیر کارکردی تعبیر شود و دین مجموعه‌ای از باور‌ها، ایده‌ها و فعالیتهایی دانسته شود که کارکردهای اجتماعی دارد، بر این اساس دشوار است که از سکولاریزاسیون و عرفی شدن جامعه دینی سخن گفت. این مسئله باعث شده تا برخی متفکران غربی ادعا کنند که مفهوم عرفی شدن و سکولاریزاسیون فاقد یک تعریف استاندارد است. (برایان ویلسون، دین اینجا و آنجا، مقاله عرفی شدن، ترجمه مجید محمدی، (نشر قطره، چاپ 1، 1377) ص 21ـ22). به همین دلیل است که در جامعه ایران اسلامی نمی‌توان با مدلهای اروپایی و روشنفکری دست به مطالعات جامعه‌شناختی زد چرا که بر مبنای این الگو‌ها دین کارکردی حداقلی و برای آخرت دارد و اساسا در دنیای مدرن اروپایی، بین وحی و عقل، علم و دین و دنیا و آخرت مرزی پر رنگ کشیده شده است و این الگو با مبنایی که دین را در جای جای زندگی حاضر و صاحب نظر می‌بیند تفاوت اساسی دارد.
ایشان عامل دیگر سکولار شدن جامعه ایران را این گونه شرح می‌دهد: «وجود دولت فقهی با عملکرد حداکثری و سخت‌کیشی که داشت دل‌زدگی پدید آورده است و یکی از آثارش واکنش‌های سکولاریستی مخصوصا در گروه‌هایی از ایرانیان است»! وی سپس به روند پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و دین سیاسی شده اشاره می‌کند و آن را با انقلابهای امروز اعراب تشبیه کرده و می‌نویسد: «دیر یا زود آن بیچاره‌ها نیز هزینه‌هایش را باید بپردازند» و ادامه می‌دهد: «فضای ایران مملو از تبلیغات رسمی مدهبی و پر از برنامه‌های شیعی‌سازی دولتی با بودجه‌های هنگفت عمومی است در عکس‌العمل به آن شاهد مقاومتی خاموش از نوع سکولاریستی هستیم علائم این را در نجوا‌ها و گفتمانهای مردمان، رفتارهای فرهنگی آنان نوع لباس پوشیدن، پیامهای کوتاه، پستهای فیس‌بوک و… می‌بینیم». تعابیری مانند دلزدگی مردم از دولت فقهی و بیچاره نامیدن مردم عرب به خاطر اسلام خواهی ناشی از پیش فرض سکولاریزه شده نویسنده است. این در حالی است که امروزه مردم ایران به نظام اسلامی دلبستگی بیشتری دارند و این موضوع در انتخابات‌ها، راهپیمایی‌ها، سفرهای استانی مسئولین و به خصوص رییس جمهور و.. مشهود است.
ایشان سعی می‌کند برای استحکام نظریه خود به ارائه آمار و ارقام نیز بپردازد: «اینجانب ده‌ها تحقیق علمی را شخصا ملاحظه کرده‌ام… سال گذشته نزدیک به 60 تحقیق فراتحلیلی انجام دادم… طی سالهای گذشته چندین پایان‌نامه را در این موضوع راهنمایی کردم… هر چه سن جوانان دانشجو افزایش می‌یابد دین‌داری آن‌ها ضعیف‌تر می‌شود و آن‌ها تمایل کمتری به مناسک و شعائر دینی دارند و حضورشان در نهادهای دینی کمتر است. بنا به تحقیقی حدود نیمی از جوانان تهرانی عقیده دارند که قلب پاک یا نیکوکاری یا تجربه معنویت می‌تواند جایگزین اعمال دینی از جمله اعمال واجب (همچون نماز و روزه) بشود».
سکولاریسم پدیده‌ای است زاده‌ی زمان و مکانی خاص
در این باره باید گفت «سکولاریزم پدیده‌ای است ماهیتا غربی که در تاریخ مغرب زمین و در مورد برخی از شاخه‌ها و مذاهب دین مسیح رخ داده است و پدیده‌ای را که یک بار در مورد مسیحیت کلیسایی غرب رخ داده است، منطقا نمی‌توان به همه ادیان و همه موارد تسری و تعمیم داد -اینجا نیز استقراء ناقص حجیت ندارد و «مشکله تعمیم» همچنان پابرجاست». (همتی، همایون، ناکامی در تبیین معنا و مبنای سکولاریزم فصلنامه کتاب نقد، ش1)
تحقیقات بی‌نام و نشان و محدود به یک شهر چگونه می‌تواند برآیندی از جامعه ایران را به نمایش بگذارند؟ برای رد این آمار تنها کافی است چند صفحه‌‌ همان شماره مهرنامه را تورق کرده و نوشتاری دیگر را مطالعه کرد که اساسا کلامی ناقض این نویسنده بیان می‌کند: «دین در عرصه عمومی در جامعه ایران همانند بسیاری از جوامع به خصوص جوامع خاورمیانه حضور پرقدرت و پرنفوذی داشته است از این قدرت و نفوذ بر خلاف تصور نظریه‌های کلاسیک سکولار شدن (عرفی شدن) در سده و دهه‌های اخیر کم نشده است. در همه جنبش‌های اجتماعی و سیاسی تاریخ معاصر ایران از دور‌ترین تا نزدیک‌ترین آن‌ها نهاد دین، نماد‌ها، شخصیت‌ها و متفکران و گفتمان دینی حضور موثری داشته‌اند. فکر می‌کنم در خصوص صدق این گزاره نوعی اجماع وجود دارد و نیازی به ارائه شواهد نباشد». (گودرزی، محسن، سبک زندگی و مناسک دینی، ص 246) همین مطلب برای تشکیک در این آمار و ارقام مدعای آقای فراستخواه کافی است. اما با این حال شواهدی هم بر خلاف آن وجود دارد.
به نظر می‌رسد تحقیقات و پژوهش‌های آقای فراستخواه جامع و دقیق نیست و در آن از موارد مهم و قابل توجهی غفلت شده است. حضور فعال جوانان در مراسم اعتکاف در مساجد دانشگاه‌ها و سایر مساجد که سال به سال به تعداد آن‌ها افزوده می‌شود، حضور خالصانه حجم وسیعی از دانشجویان در اردوهای جهادی در مناطق محروم با رنگ و لعاب دینی، حضور میلیونی جوانان و مخصوصا دانشجویان در اردوی راهیان نور و بازدید از مناطق جنگی از جمله مواردی است که در این گونه پایان نامه‌ها با غفلت یا تغافل مواجه شده‌اند! دیدار از مناطق جنگی جنوب که هم پای‌بندی به نظام سیاسی و هم دینی و ملی را با هم دارد و در کنار آن هیچ گونه جذبه تفریحی و گردشی وجود ندارد نشان از پای بندی جوانان این مرز و بوم به اسلام و انقلاب نیست؟
حضور میلیونی مردم در انتخابات‌ها که در ایران توامان تکلیف و حق است و نیز راهپیمایی‌های سیاسی رسمی و حتی تجمعاتی از قبیل 23 تیر 78 و نه دی 88 به نظر در هیچ کدام از تحقیقات این گونه جامعه‌شناسان نمودی ندارند!
عرفی‌گرایی حدیث نفس روشنفکران است نه توصیفی واقع‌نما از جامعه
گویا باید با گریلی (Greeley) همراه شد که پس از بررسی‌های لازم به این نتیجه می‌رسد که عرفی شدن، تصور بزرگنمایی شده از پدیده‌ای است که عمدتاً در میان نخبگان دینی، یعنی روحانیون و متالهین رخ می‌دهد و به ناروا به مردمی تعمیم داده می‌شود که آخرت‌گرایی و احساس مقدس در آن‌ها همچنان قوی و پایدار است و به سادگی قابل محو نیست. اندریو گریلی تأکید می‌کند که دینداری همچنان مقاومت کرده و در حال رشد است. او معتقد است که بر حسب تحقیقات انجام شده کاهش در یکی از ابعاد دینداری، بعضاً با افزایش در بعد دیگری همراه است. از این رو، نمی‌توان زوال یا کاهش را در کل دینداری استنباط کرد. وی معتقد است عرفی شدن، تصور بزرگ‌نمایی شده از پدیده‌ای است که عمدتاً در میان نخبگان دینی، یعنی روحانیون و متالهین رخ می‌دهد و به ناروا به مردمی تعمیم داده می‌شود که آخرت گرایی و احساس مقدس در آن‌ها همچنان قوی و پایدار است و به سادگی محو نمی‌شود. (شجاعی‌زند، علیرضا، عرفی شدن در تجربه مسیحی و اسلامی، انتشارات باز، 1381، ص 146-147)
پیتر برگر نیز همین تقریبا همین عقیده را دارد عرفی شدن نظریه‌ای است که از دل جلسات روشنفکری در می‌آید و اصلا ناظر به واقعیتهای همه دنیا نیست و در جهان اسلام و شرق عالم روز به روز بر نشاط دین افزوده می‌شود. (یوسف‌زاده، حسن، فصلنامه علمی-تخصصی معرفت فرهنگی اجتماعی زمستان 1388 – ش1 نگاهی به تحول آرای پی‌تر برگر درباره سکولاریسم) و چه بسا این امر به غرب نیز سرایت کند و البته شاید تا کنون نفوذ کرده باشد!
خیزش دین‌خواهی در جوامع قابل انکار نیست
البته در نوشتار دیگر مهرنامه، آقای گودرزی به این مورد توجه داشته است. از این رو نسبتا با این نظریه همراهی کرده اما نوشته‌ است: «یافته‌ها نشان می‌دهند پایبندی به واجبات و اعتقدات دینی تغییر چندانی نکرده است بیشترین تغییر در باورهایی با دلالتهای صریح اجتماعی و سیاسی رخ داده است… این یافته‌ها نشان می‌دهند پایبندی به واجبات دینی مثل نماز و روزه و اعتقادات دینی باور به خدا و معاد و رفتارهای دینی مثل زیارت اماکن مذهبی رایج و عمومی است این بدان معناست که در طول زمان تغییر چندانی در این حوزه روی نداده است..» (صفحه 246) البته پیش‌تر بیان شد این مطلب گرچه سخن نویسنده اول را رد می‌کند اما خود نیز نا‌تمام است و فعالیتهای سیاسی و اجتماعی نیز همچنان برای مردم حایز اهمیت است که در سطور بالا به آن اشاره شد. نویسنده برای اثبات ادعای خود به کاهش جمعیت نماز جمعه اشاره می‌کند اما دراین باره باید گفت برای حکم دادن درباره یک موضوع و آوردن مصداق بایستی همه جوانب و حواشی آن را مورد مطالعه قرار داد و با یک مصداق نمی‌توان حکم کلی داد. امروز تعداد مصلاهای نمازجمعه در کشور افزایش قابل توجهی یافته است و قریب 700 نماز جمعه در کشور برگزار می‌شود (ن. ک. خبرگزاری فارس مصاحبه آیت‌الله تقوی رییس ستاد نماز جمعه 19/01/91، شماره خبر 13910119000899) اگر روزی در استان تهران تنها دانشگاه تهران محل برگزاری نماز جمعه بود امروزه شهرری، ورامین، شمیران، شهر قدس، ساوجبلاغ و… از شهرستان‌های تهران دارای مصلای نماز جمعه هستند. افزون بر این اگر برخی آسیب‌ها در برگزاری نماز جمعه وجود دارد و به دلیل کج سلیقگی برخی مسئولین این تجمع هفتگی آنچنان که مورد توقع است برگزار نمی‌شود نباید آن را به دین‌داری مردم نسبت داد.
طبق فرمایش مقام معظم رهبری «نسل جوان امروز ما که نسل سوم انقلاب است، از جوانان نسل اول اگر ایمانشان قوى‌تر نباشد، پرشور‌تر نباشد، بصیرتشان روشن‌تر نباشد، یقیناً عقب‌تر نیستند. آن روز بسیارى از افراد وارد میدان‌ها می‌شدند، نمی‌توانستند بمانند. جوانِ امروز با این همه وسوسه‌ها، با این همه ابزارهاى انتشار مادیگرى و شهوت و خودپرستى، وقتى که به پاى انجام وظیفه می‌رسد، اینجور جانفشانى می‌کند؛ این جور وارد میدان می‌شود. این خیلى خیلى باارزش است». (دیدار جهادگران بسیج سازندگى 31/06/89)
اسلام القاعده و اسلام حزب عدالت و توسعه
در همین راستا در نوشتار با عنوان «رقابت قرائت‌های تکثرگرا و تک صدایی» ‌ دیگری آقای سید حسین سراج به دو قرائت دینی اشاره می‌کند یکی القاعده که بنیادگرا و انحصارگراست و دیگری حزب عدالت و توسعه ترکیه و حزب نهضت تونس که قرائت تکثر گرا یا مردمسالار از دین دارد. به عقیده ایشان «دین بنیادگرا با اقتضائات ساختی دنیای جدید تعارض دارد و بعید است در آینده اقبالی داشته باشد برعکس دین‌داری تکثرگرا هم می‌تواند پاسخ‌گوی این نیاز‌ها باشد و هم با زمینه‌های تاریخی و فرهنگی جامعه ما، یعنی پر قدرت و پرنفوذ بودن سنت دینی همخوان باشد»! (صفحه 247) وی بنیادگرایی را یک روش تک صدایی می‌داند که با «توسل به خشونت و اجبار و قربانی کردن سرمایه‌های اخلاقی و معنوی جامعه به پای قدرت سیاسی» تداوم می‌یابد و لذا باید از این نوع دین داری روی گردانده و به تکثر گرایی روی آورد که «از یک بستر طبیعی و برآمده از سنت دینی به عنوان یک نیروی اخلاقی و معنوی تاثیرگذار صورتی لطیف و پر رحم و شفقت از گفتمان دینی را در فضای عمومی زنده نگهدارد و همواره منتقد بی‌عدالتی فساد و تباهی و یاور ستمدیدگان و فرودستان» (همان) است.
مغالطه آشکار این سخن تقسیم‌بندی یک موضوع به «یا این- یا آن» است. بر اساس این تقسیم‌بندی و ثنایی بی‌مبنا و انحصار آن برای دو گونه نگاه به دین و طرد و کنار گذاشتن یکی، خود به خود دومی نتیجه گرفته می‌شود. این در حالی است که می‌توان به این تقسیم بندی مورد سومی را اضافه کرد که نه شامل این و نه شامل آن باشد و هر دوی آن‌ها را نیز نفی کند. و آن قرائت شیعی- ایرانی از اسلام است که پس از انقلاب اسلامی در بیان حضرت امام خمینی (ره) و امام خامنه‌ای تبیین و تشریح می‌گردد. قرائتی که هم در آن مهربانی و لطافت و وحدت با سایرین وجود دارد و هم بر حق و عدالت اسلامی تکیه دارد و تنها اسلام را منجی بشریت می‌داند. سیاست جمهوری اسلامی با اهل تسنن و مستضعفین عالم و وحدت با آن‌ها نمونه روشنی از تعامل همراه مهرورزی با جهان علیرغم پافشاری بر اصول اسلامی است. سیاستی که امروز علیرغم تبلیغات سوء دشمنان ایران در اسلام‌ستیزی و ایران‌هراسی، اثرات شگرفی بر سایر ملت‌ها گذاشته است و بر اعماق قلوب آنان نفوذ کرده است.
البته آنچه تا کنون ذکر شد به این معنا نیست که همه چیز در ایران رو به راه و مناسب است و هیچ گونه تغییری در دین داری نسل تازه وجود ندارد. بلکه غلبه دادن این امر، با تکیه به جامعه آماری ناقص و آن را به تمام جامعه ایران تسری دادن صحیح به نظر نمی‌رسد. چه بسا آسیب‌هایی که نحوه گسترش و ترویج فرهنگ دینی و انقلاب را با مشکل مواجه کرده است که از جمله می‌توان به حضور برخی از اساتید با اندیشه سکولار در دانشگاه‌ها اشاه کرد که با پیش فرضهای سکولار خود و راهنمایی پایان نامه‌های دانشجویی آن‌ها را به سکولاریسم و و پلورالیسم و… سوق می‌‌دهند. حضور این چنین افراد در دستگاه‌های فرهنگی و هنری نیز همین اسیب را به نحو عمومی‌تری موجب می‌گردد! اموری از این دست و عوامل دیگری مانند کم‌کاری مسئولین فرهنگی و نهادهای دینی، تبلیغات و هجوم گسترده فرهنگی غرب و… هشداری پیش روی ماست که توجه به فرهنگ و دین نسل آینده این مرز و بوم را بیشتر مورد اهمیت قرار می‌دهد.
روزنامه رسالت،          جنگ نرم   تریبون

» نظر

فرمان حضرت امیر(ع) به مالک در دستان روح الله!

به اعتقاد ما مسلمین، اسلام به عنوان آخرین دین الهی، هم کامل ترین است و هم جامع ترین دستورات را به منظور سعادت دنیا و آخرت برای بشریت آورده است. اداره جامعه و شیوه حکومت داری یکی از اساسی ترین برنامه های اسلام است و از آنجا که مطابق با فطرت توحیدی بشر است، بهترین دستورالعمل برای مدیریت انسان ها در تمام عرصه ها است.
دوران حکومت پیامبر(ص) و نیز دوران کوتاه حکمرانی حضرت امیرالمومنین(ع) نمونه ای از عملی و کاربردی شدن این ادعا است، اما ممکن است گفته شود این نوع حکومت الهی و همراه با عدالت ناب مخصوص معصومان(علیهم السلام) است و غیر آنها وظیفه ای در این باره ندارند، از این رو در دوران غیبت امام معصوم(ع)، مسلمین تکلیفی جز دعا برای فرج نداشته و باید منتظر حکومت جهانی منجی باشند. اینکه انسان های دیگر فاصله بسیاری با حضرات معصومان دارند، سخنی صحیح است، اما این بدان معنا نیست که نباید به سمت آن قلل رفیع حرکت کرد. سیره معصومان نیز خود بیانگر این امر است که همواره مومنین را به تعالی و هر چه نزدیک تر شدن به جایگاه های رفیع دعوت می کرده اند.
فرمان حضرت امیر به مالک اشتر می تواند بیانگر همین مطلب باشد. در این فرمان تاریخی و سند درخشان حکومتی اسلام، حضرت امیر(ع) توصیه هایی برای اداره بهتر حکومت به مالک بیان می دارد، در حالی که جناب مالک اشتر معصوم نیست. یعنی می توان گفت آن مضامین بلند که در آن نامه ذکر شده است مواردی است که توسط غیرمعصوم قابل اجراست، چرا که در غیر این صورت حضرت امیر(ع) تکلیف ما لایطاق کرده اند که چنین امر غیر حکیمانه ای، از ساحت قدسی ایشان به دور است.
البته این نامه با نام مالک صادر شده است، اما با توجه به مضامین آن به نظر می رسد، تنها مخاطب آن، فقط جناب مالک نبوده و حاکمان سراسر تاریخ مورد خطاب این فرمان هستند.
از سوی دیگر، دقت در این نامه نشان از این دارد که سیاست و بحث حکومت حتی همراه با جزییات، در اندیشه اسلامی دارای اهمیت است و سکولاریسم در این مکتب اصلاً معنا ندارد. چه آنکه، پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(علیهم السلام) که حجت و سند افعال مومنین هستند خود دارای بعد و شخصیتی سیاسی نیز بوده اند.
در زیارت جامعه کبیره که درسنامه شناخت امام است از ائمه به عنوان ساسه العباد یاد می کند و در کنار سایر صفات برجسته به این بعد هم اشاره دارد. لذا حضرت امیر با این نامه حکم دخالت مومنین در امور اجتماعی و سیاسی را نیز صادر فرمودند. همچنین از مرقوم کردن این نامه توسط حضرت می توان به این اصل مهم پی برد که حتی در دوران وجود معصوم نایبی از جانب امام، می تواند زمام امور را در دست گیرد و با عمل به توصیه ها و گفتار مولایش، امت اسلامی را اداره کند. از همین جا می توان پی برد در دوران غیبت کبرای معصوم نیز این امکان وجود دارد که اداره جامعه اسلامی در دستان نایبی از طرف امام معصوم باشد که عامل به اوامر و توصیه های مولا است.
پیروزی انقلاب اسلامی و برقراری نظام جمهوری اسلامی به دست فقیهی کامل و عارفی واصل زمینه ای برای بروز اسلام ناب محمدی و تفکرات شیعی به وجود آورد. گویی پس از هزار و اندی سال نامه مولا علی(ع) به مالک به دست «روح الله خمینی» رسیده و افکار او که اینک حاکم بر سرزمین ایران است، بر اساس توصیه های حضرت امیر(ع) در آن نامه، بنای حکومت را استوار کرده است.
حضرت امام(ره) به عنوان یک فقیه مجتهد، رفتار و گفتار معصومان را حجت دانسته و بر این اساس مشی می نمود. ورود ایشان به عرصه مبارزه و سیاست نیز از همین باب بوده است و بی تردید تحول عظیمی که توسط ایشان در قرن حاضر صورت گرفت، ریشه در کتاب و سنت و تفکر تکلیف مداری داشته است. در این نوشتار بر آنیم تا با بیان قسمت هایی از نامه 53 نهج البلاغه که همان فرمان حضرت علی(ع) به جناب مالک است و تطبیق آن با سیره حضرت امام(ره) تا حدودی نشان دهیم اندیشه علوی در رفتار امام خمینی(ره) نهادینه و تثبیت شده است. روشن است این کاوش مختصر می تواند با بررسی و واکاوی بیشتر توسعه یابد.

ورود به عرصه سیاست
حضرت امام(ره) یکی از نقشه های شوم دشمنان اسلام را دمیدن بر شعار نادرست جدایی دین از سیاست و دوری روحانیت از سیاست می دانند و به شدت با این تفکر برخورد می کنند و برای رد این اندیشه نادرست به سیره رسول خدا(ص) و حضرت علی(ع) و همین نامه مذکور استشهاد می کنند: «... جنگ هایی که در اسلام می شده است بسیاری از آن از مسجد طرحش ریخته می شد یا از منبر حضرت امیر (سلام الله علیه) ... خاصیتی که در علی بن ابی طالب بود که یک رجل سیاسی بود. از خطبش معلوم است که مرد سیاست بوده و از کاغذی که به مالک اشتر نوشته و دستورهایی که داده، همه اش دستورهای سیاسی است.» (صحیفه امام 8: 186)
امام(ره) غفلت از این امر را بر نمی تابند و جدای از اینکه روحانیون را از این تفکر بر حذر می دارند، خودشان تمام قد به عرصه سیاسی ورود کرده و بزرگ ترین انقلاب دینی تاریخ را رقم می زنند.

تقوا و خودسازی
یکی از توصیه های موکد مولا به جناب مالک توصیه به خداترسی و تقوا و وقت گذاشتن برای عبادت است. حاکم از آنجایی که در معرض قدرت قرار دارد همواره خطر غرور و سرکشی در برابر پروردگار را احساس می کند، از این رو حاکم اسلامی باید با تقوا و عبادت با این وساوس شیطانی به مبارزه برخیزد. لذا حضرت امیر به مالک می فرماید: «هرگاه، از سلطه و قدرتی که در آن هستی در تو نخوتی یا غروری پدید آمد به عظمت ملک خداوند بنگر که برتر از توست و بر کارهایی تواناست که تو را بر آنها توانایی نیست. این نگریستن سرکشی تو را تسکین می دهد و تندی و سرافرازی را فرو می کاهد.» و در مورد اهمیت عبادت از سوی زمامدار اسلامی بیان می دارد: «بهترین وقت ها و بیشترین ساعات عمرت را برای آنچه میان تو و خداست، قرار ده اگر چه در همه وقت ها، کار تو برای خداست... پس در بخشی از شبانه روز، تن خود را در طاعت خدای بگمار و اعمالی را که سبب نزدیکی تو به خدای می شود به انجام رسان و بکوش تا اعمالت بی هیچ عیب و نقصی گزارده آید، هر چند، سبب فرسودن جسم تو شود.»
حضرت امام(ره) از دوران جوانی انسانی خودساخته و مهذب و اهل عبادت بوده است و خاطرات نزدیکان ایشان گواه این امر است که این تهذیب و تقوا تا آخر عمر همراه ایشان بود و نمازهای نورانی ایشان بر روی تخت بیمارستان در روزهای پایانی عمر مبارک شان، هیچ گاه از خاطرات فراموش نخواهد شد.
مقام معظم رهبری نیز در بیان تبیین مکتب امام، معنویت و اخلاص و تقوا را از شاخصه های مهم سیره حضرت امام(ره) می دانند و می گویند: «ما با تقوا توانستیم این پیروزی را به دست بیاوریم؛ بعد از این هم همین طور است. امام (رض)، برای ما آیت تقوا بود. هرچه موفقیت در کار این انقلاب بود، در درجه اول، ناشی از تقوای قلبی آن رهبر و پیشوا و مجسمه تقوا بود.» (02/ 03/ 1369)

توجه به توده مردم
حکومت الهی گرچه مشروعیت خود را از جانب خداوند می گیرد، اما هیچ گاه نسبت به مردم بی تفاوت نیست، لذا بخش مهمی از توصیه های حضرت امیر(ع) به مالک در مورد احترام به مردم است و به زبان های گوناگون این مهم در این عهد دیده می شود.
به عنوان نمونه می فرماید: «مهربانی به رعیت و دوست داشتن آنها و لطف در حق ایشان را شعار دل خود ساز. چونان حیوانی درنده مباش که خوردن شان را غنیمت شماری، زیرا آنان دو گروهند یا هم کیشان تو هستند یا همانندان تو در آفرینش.» در این اندیشه نقش مردم و توجه به آنها یک نقش واقعی و اثرگذار است و این گونه نیست که تنها ابزاری برای سوءاستفاده حکام در برهه ای از زمان باشد، چرا که در این مکتب این موضوع با سعادت و شقاوت رابطه دارد.
حضرت امام نیز از ابتدای مبارزه علیه طاغوت بر نقش عامه مردم تأکید داشت و با تکیه بر همین پابرهنگان، نهضت امام به پیروزی رسید. در همین رابطه مقام معظم رهبری می فرمایند: «آن بزرگوار به مردم با همان چشمی نگاه می کرد که پیامبران نگاه کرده بودند. پیامبران دنبال آدم های برجسته و ممتاز نبودند؛ بلکه در پی انسان های مومن و توده مردم می گشتند؛ ... امام دنبال خواص نمی گشت، به توده مردم دل می داد، با آنها حرف می زد و با آنها رابطه داشت؛ همان طور که امیرالمومنین(ع) به مالک اشتر سفارش می کرد. دل دادن به توده و متن مردم و همان کسانی که سنگین ترین بارهای دفاع از انقلاب و کشور بر دوش آنهاست، از ویژگی های امام(ره) بود.» (04/ 04/ 1368)
حضرت امیر(ع) خشنودی توده مردم را محبوب ترین کارها معرفی کرده و آن را بر خشنودی خواص مرجح می داند و دلیل این امر را این طور بیان می دارد: «زیرا خشم توده های مردم، خشنودی نزدیکان را زیر پای بسپرد و حال آنکه، خشم نزدیکان اگر توده های مردم از تو خشنود باشند، ناچیز گردد. خواص و نزدیکان کسانی هستند که به هنگام فراخی و آسایش بر دوش والی باری گرانند و چون حادثه ای پیش آید کمتر از هر کس به یاریش برخیزند.»
حضرت امام(رحمه الله علیه) درباره زیاده خواهی و اعتراضات برخی خواص می فرمایند: «اگر نهضت شما و قیام شما و اینها مثل قیام های دیگر بود که برای رسیدن به یک چیزهای دنیوی بود؛ ... قیام کرده بودید که مجالس لهو و لعب باشد، اگر برای اینها قیام کردید، خوب حق دارند که آنهایی که می خواهند شکوه کنند، شکوه کنند. البته توده مردم شکوه ندارند، آنی که دارد، آنهایی است که از آن مجالس لهو و لعب بازمانده اند، لکن توده ای که قیام کرده است [برای خدا بوده]  و از اول هم غیر از اینکه ما برای اسلام و جمهوری اسلامی قیام کرده ایم، دیگر آمال و آرزویی نداشتیم. این ملت خسته نمی شود.» (صحیفه امام 17: 60) و در جایی دیگر اهمیت و جایگاه مردم و به خصوص مستضعفان را این گونه تشریح می کنند:
«ایران حکومت مردم است، حکومت مردمی دیگر نمی تواند، بترسد از اینکه آمریکا چی می گوید. حکومت مستمندان است، حکومت مستضعفان است. اینها در دل شان خوف نیست به اینکه اگر چه بشود ما مقام مان را از دست می دهیم. مقام نیست تو کار، هیچ یک از اینها به فکر این نیستند که ما الآن یک مقامی داریم و مقام فروشی بکنند.» (همان 18: 32)
فرصت انتقاد صریح از حاکمیت به مردم، رعایت عدالت با توده ها، عدم دخالت در حریم شخصی افراد و برخی موارد دیگر نیز در فرمان حضرت امیر(ع) وجود دارد که در سیره حضرت امام(ره) بدانها عمل شده است که برای پرهیز از تطویل کلام به همین سطور بسنده می شود.

توجه خاص به مستضعفان
طبقات مستضعف جامعه همواره مورد حمایت امیرالمومنین(ع) بوده اند و عدالت علوی تأکید فراوانی بر توجه کارگزاران به این قشر داشته است. در فرمان حضرت(ع) به مالک نیز این امر به خوبی مشهود است، چنانچه ایشان با تعبیری که تأکید شدیدی دارد این موضوع را به فرماندار خود اظهار می دارد: «الله الله فِــى اَلـطــبَـقَـةِ اَلسفْلَى ...؛ خدا را، خدا را، در باب طبقه فرودست، کسانی که بیچارگانند از مساکین و نیازمندان و بینوایان و زمینگیران. در این طبقه، مردمی هستند سائل و مردمی هستند که در عین نیاز روی سوال ندارند. خداوند حقی برای ایشان مقرر داشته و از تو خواسته است که آن را رعایت کنی، پس، در نگهداشت آن بکوش.»
کسانی که اندک آشنایی با اندیشه امام راحل( ره) دارند توجه و اهمیت دادن ایشان به محرومان و مستضعفان را به روشنی تصدیق می کنند. تعابیری مانند کوخ نشین، زاغه نشین، پابرهنگان، مستضعفان و ... در سخنان امام به کرات تکرار شده و توصیه موکد ایشان به مسئولان همیشه خدمت به محرومان بوده است.
ایشان اصولاً محرومان را صاحب اصلی انقلاب دانسته و توجه به آنها را به عنوان شاخصی مهم بیان می دارند و می فرمایند: «متأسفانه هنوز برای بسیاری از ملت های اسلامی مرز بین «اسلام آمریکایی» و «اسلام ناب محمدی» و اسلام پابرهنگان و محرومان و اسلام مقدس نماهای متحجر و سرمایه داران خدانشناس و مرفهان بی درد، کاملاً مشخص نشده است.» (صحیفه امام 21: 121)
و صراحتاً در جایی دیگر عنوان می دارند: «ما مجدداً می گوییم یک موی سر این کوخ نشینان و شهید دادگان به همه کاخ و کاخ نشینان جهان شرف و برتری دارد.» (همان 20: 343) تأسیس حساب صد امام، کمیته امداد، جهاد سازندگی و ... به دستور مستقیم ایشان، همگی دلالت بر توجه این رهبر الهی به طبقه مستمند جامعه دارد.

برخورد با تملق
یکی از خطراتی که حاکمان ممکن است به دام آن بیفتند، مواجهه با افراد متملق و چرب زبانی است که برای رسیدن به آلاف و علوف دنیا و نیل به مقام و یا از دست ندادن موقعیت خود و یا از روی جهل و یا حتی گاه از فرط علاقه زیاد، به چاپلوسی در برابر حکام می پردازند. خطر چاپلوسان از این جهت است که حاکمان را از عیوب خود منحرف کرده و آنان به ورطه خود برتربینی افتاده و روزبه روز به هلاکت و انحطاط نزدیک تر می شوند.
از این رو امیرمومنان(ع) این خطر بزرگ را به مالک گوشزد کرده، می فرمایند: «باید که برگزیده ترین وزیران تو کسانی باشند که سخن حق بر زبان آرند، هر چند، حق تلخ باشد و در کارهایی که خداوند بر دوستانش نمی پسندد کمتر تو را یاری کنند، هر چند، که این سخنان و کارها تو را ناخوش آید. به پرهیزکاران و راست گویان بپیوند، سپس، از آنان بخواه که تو را فراوان نستایند و به باطلی که مرتکب آن نشده ای، شادمانت ندارند، زیرا ستایش آمیخته به تملق، سبب خودپسندی شود و آدمی را به سرکشی وادارد.»
حضرت امام(ره) نیز بر این اساس در برابر دوستانی که به مدح و ستایش می پرداختند واکنش نشان داده و آنها را از این کار منع می کردند. در جلسه ای، یکی از اشخاص، مطالبی را خطاب به امام مطرح کرد که برخی از آنها البته دور از واقعیت هم نبود، با این حال حضرت امام در برابر این افراط ها سکوت نکرده و فرمودند: «من خوف این را دارم که مطالبی که آقای ..... فرمودند درباره من، باورم بیاید. من خوف این را دارم که با این فرمایشات ایشان و امثال ایشان، برای من یک غرور و انحطاطی پیش بیاید. من به خدای تبارک و تعالی پناه می برم از غرور. من اگر خودم برای خودم نسبت به سایر انسان ها یک مرتبتی قائل باشم، این انحطاط فکری است و انحطاط روحی...». (همان 12: 344)
این سیره امروزه در سلوک سیاسی امام خامنه ای نیز وجود دارد، چنانچه اخیراً در مجلسی یکی از نمایندگان مجلس در حضور ایشان مطالبی غلوآمیز بیان کرد و ایشان صریحاً موضع گرفتند و فرمودند: «این مطالبی که برادر عزیزمان ... فرمودند، واقعاً من را شرمنده می کند. ولو می دانم از روی محبت و اخلاص و صفاست ... لیکن اینجور بیانات، هم به ضرر من است، هم به ضرر خود گوینده است. نبایستی این بیانات به این شکل بیان شود. یک مجموعه زمانی تصادفاً کنار هم قرار گرفته ایم و داریم با هم کار می کنیم؛ من یک کار می کنم، شما یک کار می کنید. اینجور تعبیرات، تعبیراتی نیست که انسان را خوش بیاید یا کمکی به کار پیشرفت انسان بکند.»

صبح صادق، ش.552، ص.6


» نظر

سبزه زار سعادت یا شوره زار هلاکت؟

گوشه چشمی به آیه 223 سوره بقره
خداوند متعال در آیات قرآن پیرامون خانواده و ارتباطات زوجین تعابیر گوناگونی به کار برده است، به عنوان نمونه آنها را لباس یکدیگر (بقره: 187) و موجب مسکنت و آرامش متقابل هم می داند (روم: 21) و در هر یک از این موارد به بخشی از این روابط اشاره دارد. قرآن کریم در بیانی لطیف و زیبا بانوان جامعه را در نقش همسر به کشتزار تشبیه می کند و می فرماید: «نِساوُکمْ حرْثُ لکمْ فأْتُوا حرْثکمْ أنى شِئْتُمْ و قدمُوا لِأنْفُسِکمْ و اتقُوا الله و اعْلمُوا أنکمْ مُلاقُوهُ و بشرِ الْمُوْمِنین» (بقره: 223) در این آیه شریفه جدای از بیان احکام و مسائل شرعی که پیرامون آمیزش زوجین وجود دارد، به جایگاه و اهمیت زنان در تربیت و سرنوشت فرزندان به نحو دقیقی اشاره می کند. در این نوشتار با مراجعه به تفاسیر و نیز سخنان حضرت امام خمینی(ره) شرحی مختصر از این آیه ارائه می شود.
«حرث در لغت به معنی کشت و زرع است و به معنی محل زرع یعنی کشتزار نیز استعمال می شود، چنانچه در اینجا آمده است. تشبیه نساء به کشتزار به واسطه این است که زن محل قرار گرفتن نطفه است و نطفه به منزله بذر است که در رحم زن کشت می شود و فرزند حاصل این بذر است. (تفسیر اطیب البیان)
«البته ممکن است این تشبیه برای برخی سنگین بوده و موجب تکدر خاطر آنها شود که چگونه خداوند نیمی از افراد بشر را این گونه تشبیه کرده است؟ اما با اندکی تأمل درمی یابیم خداوند در این آیه به ضرورت وجود زن در جامعه نه برای اطفای شهوت مرد که برای ادامه حیات نسل بشر تأکید کرده است.» (تفسیر الأمثل فی تفسیر کتاب الله المنزل، نقل به مضمون ) خداوند با بیان این تشبیه ما را به این نکته توجه می دهد که «همان طور که کشتزار برای بقای بذر لازم است و اگر نباشد بذرها به کلی نابود می شود و دیگر غذایی برای حفظ حیات و ابقای آن نمی ماند، همچنین است که اگر زنان نباشند نوع انسانی دوام نمی یابد و نسلش قطع می شود، آری خدای سبحان تکون و پدید آمدن انسان و به صورت انسان در آمدن ماده را تنها در رحم مادران قرار داده و از سوی دیگر طبیعت مردان را طوری قرار داده که متمایل و منعطف به سوی زنان است. با اینکه مقداری از آن ماده اصلی در خود مردان هم وجود دارد و در نتیجه میان دو دسته از انسان ها مودت و رحمت قرار داده و چون چنین بوده قطعاً غرض از پدید آوردن این جذبه و کشش، پدید آوردن وسیله ای بوده برای بقای نوع.» (تفسیر المیزان)
البته در این مهم «چنانکه می دانیم پدر و مادر هر دو در ایجاد سلول تخم موثرند، منتهی پس از تشکیل آن، تنها مادر است که در رشد و نمو کودک نقش اصلی را بازی می کند. بنابراین می توان نتیجه گرفت که وظیفه مادر در پروراندن جنین به مراتب از پدر مهم تر است.» (تفسیر انوار درخشان) چنانچه بسیار در روایات به این معنا اشاره شده است، از جمله از رسول خدا(ص) منقول است: «تخیروا لنطفکم فأنکحوا الأکفاء و أنکحوا لیهم»؛ برای نطفه های خود محل مناسب انتخاب کنید و از اشخاص هم شأن خود زن بگیرید و به آنها زن بدهید. (نهج الفصاحه، ص 381) از این جهت برای انتخاب همسر باید دقت مضاعفی داشت، چرا که همسر علاوه بر اینکه به عنوان مونس و همدم برای زندگی برگزیده می شود، مادر یا پدر فرزندان آینده نیز انتخاب می شود.
حضرت امام خمینی(ره) توجه به این مقوله را یکی از ویژگی های منحصر به فرد مکتب اسلام و موجب برتری این دین بر سایر مکاتب می داند که برای انسان سازی آمده است و برای این امر خطیر برنامه دارد و این برنامه حتی پیش از ولادت او آغاز می شود و به همه جوانب انسان از جسم و روح نظر افکنده است؛ «اسلام مکتب انسان سازی است. اگر یک کسی مکتب اسلام را آن طوری که هست در خودش پیاده کرد محال است که خطا بکند، ... عمداً؛ ... ما یک همچو مکتبی می خواهیم که انسان ها را از اول که دارد بار می آورد، رو به رشد کمال انسانی دارد می برد. شما ملاحظه کنید در عالم یک همچو مکتبی پیدا می کنید که برای درست کردن یک انسان از قبل از اینکه پدر و مادرش ازدواج بکنند فعالیت بکند، دستور بدهد؟... اسلام قبل از اینکه ازدواج بشود بین دو نفر، به او می گوید چه جور آدمی انتخاب کن؛ به او می گوید چه جور شوهری انتخاب کن. چرا؟ برای اینکه این شوهر و زن مبدأ یک فرد است یا فردها، اسلام می خواهد این فرد را که به جامعه می خواهد تحویل بدهد صالح تحویل بدهد. قبل از اینکه اینها ازدواج کنند زن چه جور باید باشد، شوهر چه جور باید باشد، اخلاقش چه باشد، اعمالش چه باشد، او اخلاقش چه باشد، اعمالش؛ در چه خانواده ای تربیت شده باشد. ... اسلام انسان می خواهد درست کند و از قبل از اینکه ازدواج بشود شروع کرده است؛ از آنجا شروع کرده است، دستور داده است که چه کن، چه کن، چه کن؛ (صحیفه امام 5: 327)
امام(ره) در تشریح رابطه صلاح و فساد یک فرد با والدینش در تحلیلی عالمانه بیان می دارند: «فساد عملی پدر و مادر از هر چیز بیشتر در اطفال سرایت کند. چه بسا که یک طفل، که عملاً در خدمت پدر و مادر بد تربیت شد، تا آخر عمر با مجاهدت و زحمت مربیان اصلاح نشود. حسن تربیت و صلاح پدر و مادر از توفیقات قهریه و سعادات غیر اختیاریه ای است که نصیب طفل گاهی می شود؛ چنانچه فساد و سوء تربیت آنها نیز، از شقاوات و سوء اتفاقات قهریه ای است که بی اختیار نصیب انسان شود؛ چنانچه مراحل سابقی بر این مرحله نیز است که ممکن است در آن مراحل، بذر سعادت انسان و شقاوت آن کشته شود؛ چون اختیار زن صالح خوب خوش اخلاق سعید و اختیار غذاهای مناسب حلال، در قبل از حمل. (شرح حدیث جنود عقل و جهل: 156) البته در این میان نقش مادران و زنان چنانچه اشاره شد سرنوشت سازتر است، چنانچه حضرت امام(ره) تأکید می کنند: «از دامن زن مرد به معراج می رود.» (صحیفه امام 7: 342) و اینکه «نقش زن در جامعه بالاتر از نقش مرد است؛ برای اینکه بانوان علاوه بر اینکه خودشان یک قشر فعال در همه ابعاد هستند، قشرهای فعال را در دامن خودشان تربیت می کنند. خدمت مادر به جامعه از خدمت معلم بالاتر است و از خدمت همه کس بالاتر است و این امری است که انبیا می خواستند.» (همان 14: 198)
اهمیت نقش مادر با توجه به آیات و روایات به دلیل این است که «حملتْهُ أُمهُ کرْهاً و و وضعتْهُ کرْهـاً و حمْلُهُ و فِصالُهُ ثلاثُون شـهْرا» (احقاف: 15) نزدیک به سی ماه از آغاز دوران حمل تا پایان شیردهی کودک از عصاره جان و جسم مادر تغذیه می کند و مادر همچون زمینی این بذر و سپس نهال نوپا را در اختیار دارد و اعمال و سکنات او بی تردید بر جان فرزند اثر خواهد گذاشت. حال اگر مادر نیکوسرشت و خوش اخلاق و طاهر باشد کودک نیز از این فضایل بهره می برد و اگر بر عکس مادری بدطینت و ناپاک او را پرورش دهد کودک بینوا سرنوشتی شوم در اختیارش خواهد بود مگر آنکه تقدیر خدا چیز دیگری باشد.
خداوند متعال می فرماید: «و الْبـلـدُ الطیبُ یخْرُجُ نباتُهُ بِإِذْنِ ربهِ و الذى خبُث لا یخْـرُجُ إِلا نکـداً کذلِـک نُصرفُ الْآیـاتِ لِقـوْمٍ یشْکرُون» (اعراف: 58) و زمین پاک است که گیاهش به اذن پروردگارش بیرون می آید و زمینی که ناپاک است، جز گیاهی اندک و بی سود از آن بیرون نمی آید، این گونه نشانه ها را برای گروهی که سپاسگزارند - به صورت های گوناگون- بیان می کنیم. در طول تاریخ این امر به روشنی قابل بیان است. اگر از عصمت کبری که ام الائمه است صرف نظر کنیم، زنانی بوده اند که از دامان آنها انسان های بزرگی پا به عرصه جهان گذاشته اند که موجب برکات فراوان برای بشریت شده اند و مانند مادر سیدرضی و سیدمرتضی که داستان شان مشهور است و از آن سو زنی بدسیرت مانند مرجانه پسری مانند ابن زیاد را می زاید که شر و نحوستش دامن گیر انسان ها است.
در ادامه آیه مورد بحث جمله «فأْتُـوا حرْثکـمْ انى شئتـم و قدمُـوا لِأنْفُـسِکمْ» را نیز بسیاری از مفسرا،ن به اولاد تفسیر کرده اند چنانچه مرحوم طالقانی می نویسد: «مومن بصیر، باید مانند کشاورز عاقبت اندیش، ناظر به آینده باشد و هر چه بیشتر از کشت خود برای زندگی آینده اش بهره و توشه بردارد و نباید شکوفه ها و سبزه ها و لذات گذرا، چشم و دلش را برباید و از اندیشه در تربیت و ذخیره بذر چشم بپوشد. باید بذرهایی تقدیم نمایند که وارث عقاید و اخلاق عالیه و جهاد اسلامی باشند تا بهره و سود آن عاید دنیا و آخرت همه باشد. مومنین، در این امر حیاتی و همه امور باید دارای چنین بینش و نظری باشند. (پرتوی از قرآن 2: 136)
چنین بینشی هنگامی حاصل می شود که افراد خداترس بوده و یاد خدا همواره در قلب شان باشد، از این رو در پایان آیه بیان می دارد: «و اتقُوا الله و اعْلمُوا أنکمْ مُلاقُوهُ و بشرِ الْمُوْمِنین»


» نظر

خسروپناه: کلام میتواند مبانی علوم انسانی و طبیعی را تامین کند

محفل: مقام معظم رهبری در سفر اخیرشان به قم در مورد ضرورت علوم عقلی برای حوزه‌ها تاکید کردند و یک بخشی که ایشان فرمودند، بخش کلام بود، با توجه به این که حضرت عالی در بحث کلام و خصوصا کلام جدید تخصص دارید سوال پیش آمده این است.
با توجه به اینکه کلام جدید یک هویت میان رشته‌ای دارد متکلمین امروز- چون وظیفه متکلمین است که به هر حال به چنین مسائلی پاسخ بدهد - چه مقدار باید با علوم تجربی، ریاضی، فیزیک و روانشناسی آشنا باشند. آیا امروزه یک متکلم باید حتما خودش در این علوم متخصص باشد یا اینکه می‌تواند با مشاوره با متخصصین دیگر این ضعفش را برطرف بکند؟
این تعبیر که علم کلام یک هویت میان رشته ای دارد، تعبیر دقیقی نیست، دانش کلام، دانشی است که به تبیین و اثبات عقاید دینی می‌پردازد و به شبهات آنها پاسخ می‌دهد. در واقع سه ماموریت اصلی بر عهده متکلمان است: 1- تبیین 2- اثبات 3- دفاع
این سه ماموریت هم در حوزه عقاید دینی انجام می‌شود یعنی در حوزه مسائل دیگر متکلم ماموریتی ندارد. در حوزه فقه یا حوزه اخلاق یا علوم تجربی، طبیعی و انسانی دخالتی ندارد. میخواهد عقاید دینی که از قرآن و سنت استخراج کرده را با عقل و نقل تبیین کند، اثبات کند، و به شبهات پیرامون آن را پاسخ بدهد.
محفل: این هم شامل کلام جدید و هم کلام قدیم می‌شود؟
چه قدیم چه جدید تعریف واحد است.
در واقع در کلام جدید یک سری پرسشهای جدیدی وارد حوزه کلام شدند، که البته باید مسائل قدیم با مسائل جدید یک ساختار و نظام منطقی نوینی پیدا بکنند. یعنی من این شیوه را قبول ندارم که بگویند مثلا چند واحد کلام قدیم تدریس بشود. چند واحد کلام جدید و کلام جدید از کلام قدیم بریده است.
البته توجه داشته باشیم که دو تلقی در کلام جدید است.
1-کلام جدید یا مدرن تئولوژیک یعنی همان پارادایم‌های جدیدی که از فلسفه معاصر و جدید غرب وارد کلام شد و کلا ناسخ کلام قدیم شده است. در واقع الاهیات مدرنی که کلام قدیم را نسخ، و نفی کرده است، وحی را به معنی تجربه دینی و خدا را به معنی مجموعه‌ای از خوبی ها تلقی می‌کند، دیگر وجود حق تعالی را نمی‌پذیرد. معاد را به تناسخ معنا می‌کند و مانند اینها. خوب طبعا چنین کلام جدید با چنین معنایی اصلا کلام نیست چون کلامی هویت دفاع از باورهای دینی را باید داشته باشد، باید بگوییم الاهیات است، الاهیات مدرن است. کلام جدید تعبیر غلطی است به این معنا می‌شود الاهیات مدرن.
کلام جدید به معنای نسخ کلام قدیم اگر گفته شود، مثل آن قصه امام جمعه کافر می‌ماند. کلام اصلا هویت دفاع از دین را دارد. توجه داشته باشید جدید که می‌گوییم یعنی می‌خواهد آن باور دینی را نفی کند.
کلام به این معنا را باید الاهیات مدرن یا بگوییم فلسفه دین، نه کلام. یک برداشت دیگر از کلام جدید هست آن هم عبارت از مسائل جدید کلامی که وارد شده است و باید یک متکلم به مقتضیات زمان و نیازهای مناسب به آن پرسشها پاسخ بدهد.
در واقع مسائل جدید، کلام را فربه و بالنده می‌کند و تکامل می‌بخشد. یک دانش جدیدی نیست، یک دانش است به نام علم کلام اسلامی که قبلا با مسائلی مثل اثبات وجود خدا، نبوت، امامت و معاد شکل می‌گرفت، الان مسائل جدیدی مثل علم و دین، عقل و دین، پلوارالیزم دینی و انتظارات بشر از دین هم اضافه شده است.
ما به این معنا کلام جدید را قبول داریم. پارادوکس هم نیست و معتقدیم که باید مسائل کلام جدید با مسائل قدیم یک ساختار جدیدی پیدا کند.
شما اگر به تاریخ تطور علم کلام توجه کنید، ساختار شیخ مفید در «اوائل المقالات» با ساختار سید مرتضی که شاگردش بوده در کتاب «الذخیره» و بعد کتاب «تمییز الاصول» شیخ طوسی که شاگرد سید مرتضی است، ساختاری متفاوت دارد، تا خواجه نصیرالدین طوسی که ساختارهای متنوع دیگری را ارائه می‌کند و این علم متناسب با مسائل و پرسش‌های جدید، یک ساختار کاملتری پیدا می‌کند.
الان هم ما باید یک ساختار نویی را ارائه کنیم که خود من این کار را انجام دادم در کتاب «کلام جدید با رویکرد اسلامی» که در واقعه ویرایش جدید کتاب کلام جدید است.
آنجا ساختار نویی پیشنهاد داریم و بعد عملا آمده ایم یک کتاب و تحقیقی انجام دادیم به نام «کلام نوین اسلامی» که جلد اولش درحال چاپ می‌باشد. به طور کل گفته‌ایم که کلام جدید و قدیم باید با چه ساختار و بافت نویی ارائه بشود که منطقی باشد. این طور نشود که مسائل کلام، اول مسائل کلام قدیم و بعد مسائل کلام جدید باشد، نه آنجا که از حقیقت وحی صحبت می‌کنیم همان جا هم تکلیف تجربه دینی را حل کنیم. یا مثلا یک فصلی در کلام ما باید باز کنیم به نام دین شناسی، یک فصلی باید باز کنیم به نام اسلام‌شناسی که بحث هایی مثل جامعیت اسلام، زبان اسلام، رابطه اسلام و علم و مانند اینها بحث بشود.
بعد از این توضیحی که دادم علم کلام هویت اصلی‌اش تبیین و اثبات و دفاع از عقاید دینی است. و عقاید دینی را از قرآن وسنت می‌گیرد. یک دانش میان رشته‌ای نیست، خودش یک دانش تولید‌کننده است. تئوری ساز است؛ در واقع حتی مبانی علوم دیگر اسلامی مثل اخلاق و فقه را تامین می‌کند و حتی می‌تواند مبانی علوم طبیعی و علوم انسانی را هم تامین بکند؛ اما به این نکته توجه کنیم که چون برخی از وظایف علم کلام دفاع از مسائل دینی است یک سری شبهاتی در علم کلام مطرح می‌شود. این شبهات گاهی منشا درون دینی دارد. مثلا شخصی آیهای از قرآن خوانده بعد شبه‌های برایش پیش آمده، یا منشا بیرونی دارد مثلا فرض کنید یک مکتب دینی دیگری آمده مثل مسیحیت، یهودیت، بودیسم، هندویسم، کونفسیوس منشا شبه شده است. زرتشت مثلا شبهه ثنویت را مطرح کرده و مسیحیت شبهه تثلیث، یا شبهه جدید که منشاش علوم جدید است مثلا در فیزیک نظری مثلا نسبیت انیشتین مطرح می‌شود یا بحث عدم قطعیت هایزنبرگ که در فیزیک کوانتوم مطرح می‌شود. یا مثلا نظریه تکامل داروین یا تبدل انواع که از زیست شناسی است. و بعضی منشا یک شبهه کلامی خواهد شد که مثلا آیا با پذیرش فرضیه داروین یا نظریه کوانتوم، اصل عدم قطعیت هایزنبرگ می‌شود برهان نظم را پذیرفت یا نه؟ در واقع بعضی از علوم منشا یکسری شبهاتی می‌شوند و البته متکلم چون وظیفه‌اش پاسخ به شبهات اعتقادی هم است باید به این شبهات پاسخ بدهد و آنها را حل کند.
اما حل این شبهات منوط به این نیست که حتما متکلم برود و در فیزیک و علوم دیگر و مکاتب دیگر متخصص بشود این اصلا امکان پذیر نیست و اگر کسی این ادعا را بکند که ادعای گزافی است که اصلا تحقق خارجی ندارد.
محفل: مثلا علمای قدیم که در چندین علم متخصص می‌شدند.
نه، فرق می‌کند، اصلا علمای قدیم این طوری نبودند و حتی علمای قدیم هم به قول شیخ بهایی می‌گویند: من در همه علوم جامعیت دارم اما اگر یک متخصص پیدا می‌شد او بر من غلبه می‌کرد. مثلا کسی که تخصص محض آن ریاضی بود خوب غلبه پیدا می‌کرد بر شخصی که علامه بود و جامعیت در علوم مختلف داشت.
الان هم که در علوم آن قدر گسترده شده که اصلا ممکن نیست، نه مطلوب نیست بلکه ممکن نیست مثلا زمانی طبیعیات یک علم بود بعد فیزیک از آن جدا شد امروزه فیزیک چندین علم شده است: فیزیک نظری، اخترشناسی، هسته‌ای و...، خود همین ها هم دارند انشعاباتی پیدا می‌کنند.
لذا امکان ندارد یک کسی در همه علوم متخصص باشد و لکن یک متکلم وقتی که با شبه‌های رو به رو می‌شود باید آن شبهه را بشناسد یعنی باید بفهمد اشکال (مثلا) اصل عدم قطعیت چیست؟ نظریه تبادل انواع داروین چیست؟ تا نداند اینها را شبهه را نمی‌فهمد و اگر نفهمد نمی‌تواند جواب دهد.
پس در فهم شبهه باید این نظریه را از متخصصان استفاده کند و یاد بگیرد و در حل تعارض هم راه حلهای (یعنی حل شبهه) متعددی وجود دارد:
1- یک وقت از طریق عقاید و معارف دورن دینی می‌توان جواب داد. متکلم وقتی که متخصص در معارف دینی است می‌تواند شبهه را جواب دهد.
2- از طریق علوم دیگر به این شبهه پاسخ داد. یعنی از طریق فیزیک کوانتوم باید شبهه اصل عدم قطعیت که بر برهان نظم وارد شده است پاسخ داده شود. خوب اینها را باید از متخصصین کمک بگیریم.
لازم نیست خودش فیزیکدان باشد آن قدر این علوم گسترده است که ممکن نیست. پس بنابراین سه فرض شد:
1- متکلمان ما اصلا به این علوم جدید ورودی پیدا نکنند و هیچ اطلاعی پیدا نکنند. این قطعا باطل است چون باعث می‌شود بسیاری از شبهاتی که منشاء آن علوم جدید است دیگر نتوانند پاسخ بدهند.
2- متکلم خودش متخصص در این علوم شود که اصلا نه مطلوب است و نه ممکن
3- متکلم متخصص در شناخت عقاید دینی و تبیین و اثبات و دفاع از عقاید دینی باشد هر موقع با یک شبهه ای رو به رو شد که منشاش از علوم جدید است برود از عالمان متخصص کمک بگیرد و آن علوم را خوب بفهمد در پاسخ آن هم از دانشمندان آن علم کمک بگیرد و بهره ببرد. این مفروض ماست. در واقع بنده معتقد به این فرض سوم هستم.
البته تنها متکلم در پاسخ به شبهات جدید محتاج به عالمان علوم جدید نیست. عالم علوم جدید هم محتاج متکلمین هستند. یعنی این احتیاج طرفینی است هم متکلمان محتاج عالمان علوم تجربی هستند، هم عالمان علوم جدید محتاج متکلمان هستند. احتیاجی که متکلمان به عالمان علوم تجربی دارند از جهت همین فهم نظریه علمی، فهم شبهه و کمک گرفتن از عالمان برای پاسخ دادن به شبهه است. نیازمندی که عالمان علوم تجربی مثل فیزیک و شیمی و زیست شناسی، و علوم انسانی مثل جامعه شناسی و روانشناسی و اقتصاد و علوم سیاسی و غیره و ذلک به متکلمین دارند از آن جهت است که علوم اینها نیازمند مبانی اعتقادی و مبانی متافیزیکی است. یعنی هیچ علمی ما نداریم که در خلاء به وجود بیاید و با تجربه آغاز شود، تمام علوم تجربی مبتنی بر یکسری مبانی غیر تجربی و مبانی هستی شناختی و انسان شناختی و اعتقادی‌اند و از این جهت عالمان علوم تجربی و علوم طبیعی و انسانی محتاج متکلمانند. بنابراین باید متکلمان و عالمان علوم جدید باید یک ترابط و ارتباطی باشد هر دو محتاج همدیگرند بنابراین وحدت به معنی تعامل است، وحدت حوزه دانشگاه که می‌گوییم یعنی تعامل حوزه و دانشگاه حالا کجا باید متولی این تعامل باشد، می‌شود سازمان و نهادهایی را فرض کرد که متولی اجرای این تعامل باشند. اما به نظر من قبل از تحقق این نوع سازمان و نهادها آنچه اهمیت دارد و ضرورت دارد یافتن یک فهم و آگاهی بالایی است از حوزه و دانشگاه که بدانند و متوجه بشوند که محتاج یکدیگر هستند و یک تعاملی این علوم با هم دارند تعاملی که علوم جدید با کلام دارد به لحاظ تاییدپذیری نظریه های علمی از مبانی متافیزیکی هست نیازمندی که متکلمان نسبت به علوم جدید دارند و به لحاظ پاسخ یابی نسبت به شبهاتی است که منشاءاش علوم جدید است.
محفل: آیا ضرورت می‌بینید بین حوزه و دانشگاه کلاس‌های مشترکی وجود داشته باشد تا بتوانند به تعامل لازم دست یابند.
البته لازم نیست کلاسی گذاشته شود، ولی به هر حال نیاز به یک سری جلسات مشترکی هست. چندی پیش یک جلسه‌ای داشتیم در دانشگاه شریف بحث مفصلی پیرامون نسبت فلسفه و فیزیک. البته فلسفه که می‌گوییم، چونکه فلسفه ما با عقاید ما خیلی در هم تنیده‌اند در واقع فلسفه و کلام تقریبا می‌شود گفت به یک دانش تبدیل شده اند اگر تعامل فلسفه و فیزیک را بپذیریم در واقع تعامل کلام و فیزیک رو هم پذیرفته‌ایم. به هر حال باید اساتید علوم جدید با اساتید کلام جلسات مشترک داشته باشند تا این تعامل را هم درست تعریف بکند هم ثمرهای این تعامل را در بالندگی علوم‌شان مشاهده کنند.
محفل: با توجه به تعریفی که از علم کلام کردید، گویا کلام همواره باید منتظر شبهه باشد و در غیر این صورت باید به سمت ایجاد شبهات رفت تا کلام دچار افول نشود، آیا با این حرف موافق هستید؟
نه من این سخن رو فی الجمله قبول دارم نه بالجمله؛ طبیعی است که هر دانشی در معرض یک پرسشهایی قرار می‌گیرد و پرسش‌ها پاسخ داده می‌شود و دانش بالنده می‌شود اصلا دانش زاییده پرسش‌هاست و بالندگی دانشها زاییده پرسش‌های نو است.
هم کلام و هم فقه، هم اخلاق هم فیزیک، شیمی، زیست شناسی و همه علوم همین ویژگی رو دارند اما درباره‌ی علم کلام باید عرض کنم که این پرسشهای نویی که منشا بالندگی علم کلام می‌شوند به دو نحو به دست می‌آید:
نحوه اول:شبهاتی است که منشاءشان علوم جدید است. یعنی علوم جدید یه سری شبهات کلامی ایجاد میکنند متکلم به این شباهت پاسخ می‌دهد و علم کلام بالنده می‌شود. همون حالت انفعالی، که البته نقصی هم نیست و خیلی هم خوب است مهم این است که متکلمان عالم به زمان باشند و جدیدترین شبهاتی که منشا علمی دارند اینها رو پاسخ بدهند. ولی همیشه بالندگی علم کلام از این طریق حاصل نمی شود.
و به نحو دیگر: گاهی اوقات خود متون دینی و اعتقاد دینی ما منشا پرسش‌ها می‌شوند، توجه دارید مثلا وقتی ما در مورد امامت تحقیق می‌کنیم می‌بینیم امام رضا علیه‌السلام امامت را اساس حکومت معرفی می‌کند یعنی معلوم می‌شود اینجا یک بحثی مطرح می‌شود به نام رابطه امامت و حکومت. یا در فرمایشات دیگر امام رضا علیه‌السلام یک پیوندی بین امامت و عدالت برقرار می‌شود. اینجا سوالات جدیدی مطرح می‌شود که چه نسبتی بین امامت و عدالت و امامت و سیاست و حکومت وجود دارد؟ اینجا شبهه‌ای از بیرون پدید نیامده تا بحث امامت بالنده شود، خود فرمایش امام رضا علیه‌السلام مباحثی در چارچوب امامت مطرح کرده که بحث امامت‌شناسی در علم کلام رشد پیدا می‌کند و بالنده می‌شود. تبیین های جدید، اثبات جدید و منشا این، شبهاتی بیرونی نیست بلکه خود معارف دینی و در واقع باورهای دینی و فرمایشات قرآن و سنت باعث شده علم کلام بالنده شود و رشد پیدا کند.
سومین نحوه: انسان دین دار معاصر مثلا انسان متدین معاصر متوجه شده که علوم انسانی و طبیعی موجود مبتنی به یکسری مبانی متافیزیکی سکولار است، این مبانی متافیزیکی سکولار باعث شبهاتی می‌شود در علوم جدید و این شبهه کلامی را به متکلم می‌دهند و متکلم جواب می‌دهد این می‌شود همان قسم اول، اما یک کار دیگر این است که متکلم می‌گوید من چه قدر منتظر باشم این علم متاثر از مبانی متافیزیکی سکولارش گرفتار بشود و من جواب بدهم، می‌اندیشد که کاری اساسی بکند و آب را از سر چشمه ببندد؛ اول کار این است که بیایم اصلا علوم جدید مبتنی بر مبانی متافیزیک و مبانی کلامی اسلامی تولید می‌کنیم، اینجا متکلم فعالانه می‌آید نهادسازی می‌کند و نظام چارچوب اعتقادی علوم رو تبیین می‌کند بعد می‌گوید این چارچوب اعتقادی چگونه باید در علوم طبیعی و علوم انسانی تاثیر بگذارد که اصلا منشا تولید علوم دینی بشود. یعنی فیزیک اسلامی، شیمی اسلامی، زیست‌شناسی اسلامی، روان شناسی اسلامی، جامعه‌شناسی اسلامی و سرانجام علوم طبیعی و انسانی اسلامی بشود. اینجا متکلم دارد فعالانه عمل می‌کند دارد حتی منشا تولید علوم انسانی طبیعی، اسلامی می‌شود.
پس بنابراین علم کلام با سه شیوه رشد و بالندگی پیدا می‌کند:
1- از طریق پاسخ به شبهاتی که منشاش علوم جدید است.
2- از طریق پرسشهایی که از نصوص دینی به دست می‌آید.
3- از طریق تاسیس پارادایم (نظام های) اعتقادی جهت تولید علوم انسانی و طبیعی اسلامی.
یک مثلث سه ضعلی که یک ضلعش فقط حالت انفعالی و دو ضلع دیگرش حالت فعالانه داشت.
محفل: آیا بررسی ضعف یا حمله به فرق و ادیان دیگر از وظایف متکلم می‌باشد.
بله، این هم یکی از وظایف است. وقتی می‌گوییم که متکلم وظیفه اش دفاع است، دفاع دو گونه است. گاهی دفاع پاسخ به شبهه است، گاهی دفاع حمله به رقیب است یعنی وظیفه متکلم تبیین، اثبات و دفاع است دفاع یک شکلش این است که به شبهه ادیان دیگر، مکاتب دیگر و علوم جدید پاسخ دهد ادیانی مثل مسیحیت، زرتشت، یهود شبهاتی را وارد می‌کنند بر اسلام یا فرق ثلاثه اهل سنت و وهابیت بر تشیع شبهاتی وارد میکنند و متکلم جواب می‌دهد، گاهی شبهات از سوی مکاتب اجتماعی فلسفی است مثل لیبرالیسم، سوسیالیسم و.. زمانی اینها منشا شبهه است و متکلم جواب می‌دهد، اما گاهی منشا شبهات علوم جدیدند مثلا فیزیک جدید و متکلم جواب می‌دهد. جواب این سه دسته شبهات یک کار دفاعی است. اما یک شکل از دفاع این است که متکلم خودش هجوم بیاورد و نقد بکند. مثلا یک اشکالی بگیرد بر مسیحیت بگوید این تثلیث با توحید جمع نمی‌شود، به زرتشتی ها بگوید این ثنویت که شما می‌گویید با توحید جمع نمی‌شود و پارادوکسیکال است، یا مثلا به وهابیت اشکال کند بگوید شما که ما را متهم به شرک و کفر می‌کنید، قائل به تجسیم هستید و عقایدی که قائل به جسمیت خدا - معاذالله- هستند را علیه خودشان مطرح بکند، اینها کارهای دفاعی است اما به شکل تهاجمی. به تعبیر دیگر ببینید متکلم گاهی اوقات نقش پاسبان را بازی می‌کند، گاهی نقش دیده بان را و دشمن را رصد می‌کند و گاهی نقش یک پزشک اورژانس را بازی می‌کند که زود باید درمان کند. گاهی نقش یک رزمنده‌ای را بازی می‌کند که باید به دشمن حمله کند یعنی همه اینها نقشها و کارکردهایی است که متکلم به مقتضیات و نیازهایی که احساس می‌کند ایفا می‌کند و متکلم این نقشها و فعالیت‌ها رو باید عهده دار شود.
محفل: در ابتدا اشاره ای به کلام قدیم داشتید، آیا امروزه نیازی به این بخش از کلام هست و نهایتا کدامیک از متون قدیمی لازم به تدریس و مطالعه می‌باشد؟
بدون شک ما به مباحث کلام سنتی نیازمندیم عمیق هم باید کار بکنیم یعنی بحثهای خداشناسی از اثبات وجود خدا، صفات خدا، افعال خدا گرفته تا بحث‌های نبوت و امامت و معاد همه اینها لازمند، به چند دلیل لازمند: اول: اینها مبانی اعتقادی ما هستند. اگر توحید که اساس تفکر اسلامی است کار نشود تحقیق نشود، متخصصانی نداشته باشد، خیلی از بحثهای دیگر نابود می‌شود لذا ما مرتب باید متخصصانی داشته باشیم که این مبانی را بدانند و تبیین کنند.
دوم: به همین مباحث کلام سنتی شبهات متعددی وارد شده یعنی ما خیال نکنیم با آمدن شبهات جدید شبهات جدید رخت بر بسته‌اند، نخیر، هنوز هم شبهه جبر و اختیار یا رویت الاهی هم از سوی متکلمان اهل سنت هم از سوی ادیان دیگر مطرح است؛ حتی وقتی بررسی می‌شود شبهات سنتی هنوز حجم و گستردگی شان بیشتر از شبهات جدید است. یعنی از لحاظ کمیت مردم بیشتر شبهات کلام سنتی را مطرح می‌کنند مثلا بیشتر الان بحث جبر و اختیار را می‌پرسند تا بحث پلورالیسم دینی! لذا از این جهت هم ما نیاز داریم که روی بحثهای کلام سنتی کار بکنیم، ولی اگر خواستیم تولید بکنیم علوم طبیعی و انسانی اسلامی را عمده مبانی متافیزیکی علوم همین کلام سنتی است. لذا کار اساسی و مبنایی است پس بنابراین مباحث کلام سنتی را باید حتما خواند و کار کرد و تحقیق کرد و تدریس کرد اما این که چه کتابهایی مورد بررسی قرار بگیرد، اگر حوزه می‌توانست آثار جدیدی تولید کند حتی در حوزه کلام قدیم آثار خیلی قوی وزین و مرتب که هم آرای اشاعره، معتزله ماتریدیه باشد و هم آرای شیعه و کار خیلی جامع و گسترده‌ای برای سطوح مختلف خیلی عالی بود. خوب در این زمینه هم کتابهای ارزشمند بعضی از بزرگان و اساتید ما نوشته‌اند مثلا کتاب «الاهیات» آیت‌الله سبحانی کتاب بسیار ارزشمند و ذی‌قیمتی است و آثار دیگری که وجود دارد. من خودم هنوز بین کتابهای موجود به نظرم دو کتاب شاید مناسب تر باشد. یکی کتاب کشف المراد شرح تجرید الاعتقاد علامه حلی. یکی هم کتاب الاهیات آیت‌الله سبحانی. به نظرم همین دو کتاب خوب است درس گرفته شود البته طبعا کتابهایی مثل آموزش عقاید استاد مصباح هم در کلام سنتی کتاب ارزشمندی است.
در کلام جدید هم کتابهای مختلفی نوشته شده دوستان می‌توانند مراجعه کنند. ولی این را توجه داشته باشید که به هر حال علم کلام با فلسفه خیلی پیوند دارد هر کسی می‌خواهد در علم کلام تبحر پیدا کند حتما باید فلسفه اسلامی را خوب بخواند که من معمولا در مطالعه فلسفه اسلامی کتاب آموزش فلسفه استاد مصباح را پیشنهاد می‌دهم یا البته فلسفه مقدماتی هست که جناب آقای عبودیت نوشته از مجموعه فرمایشات استاد مطهری اگر آن خوانده شود و بعد آموزش فلسفه استاد مصباح و بعد کتاب نهایه الحکمه علامه طباطبایی و بعد الشواهد الربوبیه ملاصدرا به این ترتیب اگر خوانده بشود ولی باز فلسفه هم محتاج منطق است. منطق رو هم باید خوب کار کرد یعنی انواع اقسام قیاس را طلبه ها بلد باشند انواع و اقسام استدلال‌های مباشر و غیرمباشر را بلد باشند که خوب کتابهایی مثل منطق مظفر و حاشیه ملاعبدالله کتابهای ارزشمندی هستند، به هر حال منطق و فلسفه و کلام به یک معنا در هم تنیده‌اند و یک ارتباط وسیعی بین شان هست.
محفل: در علت نامیدن کلام جدید فرمودید به خاطر بوجود آمدن مسائل جدید بوده است کما اینکه در علوم دیگر مثلا فقه هم مسائل جدیدی پیش می‌آید ولی فقه جدید نمی‌گویند.
خب این اصطلاح چون از غرب آمده، غربیهای از رنسانس به بعد مخصوصا از قرن هجده یک شبهات جدیدی در مباحث کلامی مطرح شد که اصلا علم کلام قدیم را کنار گذاشت آنها ازش تعبیر کردند به الهیات مدرن بعد این اصطلاح الهیات مدرن از قبل در ایران اسلامی که مطرح شد از زمان قاجار حتی شاید قبل از آن در شبه قاره میرزا سید احمدخان هندی اولین اصطلاح کلام جدید را مطرح کرد بعد نعمانی این اصطلاح را مطرح کرد و کتاب کلام جدید نوشت بعد هم در ایران اولین بار آقای مطهری این اصطلاح را به کار برد در واقع اصطلاح کلام جدید نبود، اصطلاح الهیات مدرن بود بعد که این ترجمه شد به زبان عربی و ایرانی شد کلام جدید؛ یک نوع ترجمه الهیات مدرن است الهیات مدرن هم که اصلا ناسخ الهیات قدیمی مسیحی است مثل فیزیک جدید که طبیعیات قدیم را کنار گذاشت و دیگر الان می‌گویند طبیعیات قدیم و فیزیک جدید، الهیات مدرن هم همین کار را انجام داده همین بلا را سر الهیات قدیم در آورده است فلذا عرض کردم به این معنا کلام جدید اصلا تعبیر غلطی است. چرا؟ چون کلام یعنی دانشی که می‌خواهد باورهای دینی را تبیین و اثبات کند ولی کلام جدید یعنی ناسخ کلام قدیم.
محفل: یعنی ما تسامحا می‌گوییم کلام جدید؟
در واقع ما باید بگوییم کلام جدید به معنای جدیدی مقصود ما هست. منظور از کلام جدید یعنی مسائل جدید کلامی که وارد کلام شد البته فقط هم مسائل جدید وارد نشده من این جدید بودن رو به معنای روش‌ها و ساختارهای جدیدی به کار رفته هم می‌دانم لیکن این جدید بودن به معنای تکامل کلام سنتی است نه ناسخ آن پس این که چرا این تعبیر به کار رفته به خاطر همان الهیات مدرن ترجمه شده به زبانهای غیر انگلیسی و طبیعی است که یک معنای دیگری هم از او ارائه شده است.
محفل: در آخر این مباحث کلام جدید چه ضرورتی دارد که طلبه‌ها با آن آشنا بشوند؟
من فکر می‌کنم ضرورتش روشن باشد ضرورت به شرط محمول است یعنی وقتی ما امروزه به هر حال در دنیای معاصر زندگی می‌کنیم کسی که در عصر جدید زندگی می‌کند با مسائل جدید رو‌به‌رو می‌شود. باید عالم به مسائل جدید باشد تا این شبهات و مسائل رو حل بکند العالم بزمانه لایهجم اللوابس که در روایت هست اقتضا می‌کند که ما با آنچه باورهای دینی مان را به چالش می‌اندازند به آنها بپردازیم و جواب بدهیم من به طور کلی می‌خواهم عرض بکنم که علم کلام فقه اکبر است و این که حوزه‌های علمیه ما به فقه اصغر بیشتر می‌پردازند گرچه لازم ضروری است تردیدی نیست ولی نباید باعث شود از اخلاق و علم کلام که فقه اکبر است غفلت کرد و باید همه این علوم را در حوزه‌ها رونق داد و مرتب متکلمان به روزی تربیت کرد مثل هشام بن حکم و حضرت عبدالعظیم حسنی که به این شبهات پاسخ بدهند، دفاع کنند، تبیین کنند. خیلی ضرورت دارد. امروزه هجمه های ضددینی بسیاری مطرح می‌شود. عرفانهای کاذب مکتب‌های الحادی، انحرافی و ماتریالیستی اینها را باید متکلم بیاید به میدان و از باور دینی دفاع بکند.
به هر حال ما ممنون هستیم از اینکه دوستان طلبه و فاضل حوزه علمیه تهران این دغدغه را پیدا کرده‌اند، این مباحث را مطرح می‌کنند. انشاء‌الله باید کاری کرد که نظام مند و به طور جدی متخصصانی در این زمینه تربیت شوند. اگر این تخصص حاصل نشود در مقابل انحرافات نمی‌شود مقاومت کرد. مسیحیت کاتولیک وقتی گرفتار شبهات شدند اواخر قرون وسطی پروتستانتیسم به وجود آمد و کاتولیک آسیب دید، باورهای اعتقادی اگر تقویت نشوند شبهات آن پاسخ داده نشود، منشا یکسری انحرافات در خود حوزه‌ها خواهد شد بنابراین ما ممنونیم از این که این جور بحثها را دنبال می‌کنید انشاء‌الله که خدا به همه شما توفیق بدهد و خدا مدیریت حوزه علمیه تهران را توفیق دهد تا بتوانند با برنامهریزی و تدبیر عده ای از متکلمان و متخصصان تربیت بکنند معلوم باشد که حوزه علمیه تهران می‌خواهد ده سال دیگر مثلا صد متکلم متخصص داشته باشد.
محفل: خود حضرت عالی وقتی که به انجمن حکمت آمدید اعلام کردید قصد دارید این مرکز را به مرکز تولید فلسفه اسلامی تبدیل کنید در این راستا از طلاب و حوزه ها هم استفاده خواهید کرد؟
من اینجا اعلام آمادگی میکنم که با مدیریت حوزه علمیه تهران تعامل داشته باشیم. ما الان داریم با موسسات بین‌المللی مختلفی، تعامل برقرار می‌کنیم. موسسه‌ای در برلین موسسه‌ای در دانشگاه پاریس یا هلند، در سفر اخیر که به گرجستان داشتم با انجمن فلسفه در گرجستان، تعامل با این کشورها برقرار می‌کنیم خب اولویت قطعاً مجموعه‌های داخلی خود ماست. این موسسه یکسری قابلیت‌ها و توانمندی‌ها در علوم مختلف دارد در فلسفه اسلامی، در کلام، در فلسفه غرب، در منطق و... موسسه اساتید فرهیخته‌ای دارد. حوزه علمیه تهران می‌تواند برنامه‌ریزی کند عدهای از فضلایی که علاقه‌مندند منطق را خواندهاند و می‌خواهند منطق جدید را هم کار کنند ما این آمادگی را داریم توسط اعضای هیئت علمی این موسسه، یک یا چند دوره منطق جدید را به طلبه‌ها آموزش بدهیم. یا مثلا در حوزه علمیه اساتید و فضلایی که مدرس فلسفه اسلامی‌اند علاقه دارند فلسفه غرب را هم بشناسند، ما حاضریم کل دوره‌ها را در اینجا بر ایشان بگذاریم. مدیریت حوزه یک برنامه‌ریزی کند، یک تفاهم‌نامه نوشته شود ما کاملا اعلام آمادگی می‌کنیم.

فصلنامه محفل شماره 2و3


» نظر
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
title=