سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قول سدید

آیندهپژوهی یا آرزونگاری آکنده از مغالطه!؟

آقای عباس عبدی مطلبی درباره «آینده روحانیت» نگاشته که با مقدمات نادرست نتیجه‌ای عجیب گرفته است. او هم گذشته این نهاد را به‌اشتباه تحلیل کرده، هم وضعیت کنونی آن را نادرست گزارش داده، و هم با مبانی غلط تحلیلی به نتیجه‌گیری ناصواب درباره آینده روحانیت رسیده است.

در بررسی جریان‌شناسی منصفانه روحانیت، باید توجه داشت که این نهاد همواره در طول تاریخ دو جریان فکری و عملی داشته است: از یک سوء، روحانیت اصیل و متعهد حضور داشته و گروهی دیگر از روحانیون «متحجر»، «درباری» و «اهل دنیا» بوده‌اند.

روحانیت درباری، آن روی زشت و سیاه تاریخ این نهاد بود؛ همان کسانی که نه‌تنها در خدمت طاغوت قرار گرفتند، بلکه با اشرافیگری و فاصله گرفتن از مردم، به توجیه‌گران نظام ظلم تبدیل شدند. امروز رفقای جناب عبدی و همفکرانشان، با تجاهل نسبت به این واقعیت تاریخی، روحانیت اصیل و انقلابی را که همواره در کنار مردم ایستاد با برخی رفتارهای نادرست امروزی مقایسه می‌کنند. این مقایسه معوج از یک سوء آن روحانیت مردمی و شریف پس از انقلاب را نادیده می‌گیرد که حتی جان خود را در راه مردم نثار کرد، و از سوی دیگر این واقعیت را پنهان می‌کند که مردم همواره میان روحانیت اصیل و روحانیت بدلی تفاوت قائل بوده‌اند. نتیجه چنین تحریف تاریخی آن است که نویسنده با تعمیم ناروا، کل نهاد روحانیت را زیر سؤال می‌برد!

روحانیتی که آقای عبدی امروز از آن حمایت می‌کند، در حقیقت ادامه همان جریان منحط و اشرافی تاریخی است. این افراد که روزی دروغ تقلب را تبلیغ کرد، در اشرافی‌گری مدرن غرق‌شده، به غرب و ارزش‌های سکولار دل بسته، نه‌تنها از مردم عادی بلکه حتی از بدنه سنتی حوزه نیز فاصله گرفته، و گاه چنان از اسلام ناب دور افتاده که تنها پوسته‌ای تشریفاتی از دین برایش باقی‌مانده. آقای عبدی در حلقه این طیف روحانیون حضور دارد، توجیه‌گر سیاست‌هایشان شده در انتخابات حامی آن‌هاست، در محافل خصوصی‌شان حاضر می‌شود، و آنگاه با بی‌پروایی درباره حوزه‌ای که سال‌هاست با آن بیگانه است، اظهارنظر می‌کند. چنین فردی چگونه می‌تواند ادعای نقد اصلاح‌طلبانه داشته‌باشد؟ این نه نقد، که خود بخشی از مشکل است، چرا که با حمایت از این جریان، در واقع به تداوم همان انحراف تاریخی کمک می‌کند، افرادی که بزرگ‌ترین صدمات را به اسلام و خدمات روحانیت راستین زده‌اند.

از سوی دیگر، حوزه‌ای که اکثریت طلاب و روحانیون آن در کنار مردم زندگی می‌کنند، کار جهادی انجام می‌دهند و درد جامعه را می‌فهمند، امروز هدف تمسخرهای نابجای برخی روشنفکرنماها قرار گرفته است. اینان حضور روحانیت در میان مردم -چه در قالب برگزاری جلسات برای نوجوانان، چه در فعالیت‌های تخصصی فرهنگی و چه در مشارکت در شادی‌های عمومی را به صدای حیوان درآوردن و شو اجرا کردن تقلیل می‌دهند! این نگاه نه‌تنها منصفانه نیست، بلکه نشان‌دهنده درک نادرست از تحولات مثبت روحانیت است. امروز طلاب ما هوشمندانه‌تر از گذشته عمل می‌کند: هم‌پای جامعه حرکت می‌کند، در عین حفظ اصول، شیوه‌های نوین ارتباطی را می‌آموزد و در حوزه‌های تخصصی مختلف حضوری مؤثر دارد. این نه‌تنها افت که ارتقای تاریخی روحانیت است!

هنگامی روحانیت از برج عاج به میان مردم می‌آید، آنگاه که دانش تخصصی را با کار جهادی ترکیب می‌کند، وقتی می‌تواند هم در عزاداری‌ها و هم در شادی‌های مردم حضور داشته‌باشد، این به‌معنای پویایی و حیات است.

مسئله? بنیادین اینجاست که برخلاف نگاه سکولار اصلاح‌طلبان، سیاست در اندیشه اسلامی امری قدسی است، اما این تقدس هرگز به معنای مصونیت از نقد نیست. امیرالمؤمنین(ع) که تجسم عینی حکمرانی قدسی بود، مستمراً مورد نقد صحابه قرار می‌گرفت و خود فرمود: “حق را به من بشناسانید”. اینجاست که تحلیل شما دچار آفت مقدمات نادرست می‌شود: تقدس سیاست با تابو بودن نقد تلازم ندارد. امروز روحانیت در عین حفظ قداست‌خواهی، پذیرای نقدهای سازنده است. آیا نمی‌بینید که همان نهاد قدسی، بزرگ‌ترین منتقدان را در دل خود پرورش داده است؟

برخلاف برخی ادعاها، روحانیت امروز همچنان جایگاه مهمی در دل‌های مردم دارد. شواهد عینی این موضوع را تأیید می‌کنند: در مناسبت‌های مذهبی مانند محرم، رمضان و شب‌های قدر، استقبال گسترده‌ای از برنامه‌های مذهبی و جلسات روحانیت دیده می‌شود.

این حضور پرشور که در بسیاری موارد از استقبال برخی برنامه‌های فرهنگی دیگر هم بیشتر است، نشان‌دهنده‌ تأثیرگذاری مستمر نهاد روحانیت در جامعه است.

البته طبیعی است که در جامعه‌ای با سلایق و گرایش‌های متنوع، همه‌ اقشار به یک اندازه از این برنامه‌ها استقبال نکنند. اما نمی‌توان انکار کرد که بخش قابل‌توجهی از مردم همچنان به این نهاد و برنامه‌هایش علاقه‌مند هستند و این ارتباط دوسویه حفظ شده است.

این واقعیت‌ها نشان می‌دهد که تحلیل‌های یک‌جانبه‌ای که می‌خواهند روحانیت را نهاد بی‌تأثیر یا کم‌طرفدار معرفی کنند، چندان با واقعیت‌های جامعه‌ ما همخوانی ندارد. البته این به معنای بی‌نیازی از آسیب‌شناسی اصلاحات و بهبود نیست.

در طول سال تبلیغات بسیاری از سوی مراکز آموزشی و کلاسهای کنکور برای ورود به دانشگاه به چشم می‌خورد، اما تعداد دانشجویان کاهش چشمگیری داشته است.

از سوی دیگر با وجود تمام فشارهای فرهنگی موجود، شاهد اقبال جوانان به حوزه‌های علمیه هستیم. این پدیده زمانی معنادارتر میشود که به چند شاخص عینی توجه کنیم:

آمارها نشان می‌دهد جمعیت طلبه‌ها از ابتدای انقلاب تاکنون رشد چشمگیری داشته است.

سن ورود به حوزه به طور محسوسی کاهش یافته که نشان‌دهنده گرایش نسل جوانتر به این مسیر است.

برخلاف بسیاری از مراکز آموزشی که با تبلیغات گسترده به جذب دانشجو می‌پردازند، حوزه‌های علمیه عمدتاً بدون تبلیغات رسمی این استقبال را تجربه می‌کنند.

جالب اینکه این رشد و اقبال در شرایطی اتفاق می‌افتد که برخی جریانها در داخل و خارج درصدد تخریب چهره حوزه هستند.

این شواهد به وضوح نشان میدهد که حوزههای علمیه توانسته‌اند با تکیه بر محتوای اصیل خود و پاسخگویی به نیازهای فکری جوانان، جایگاه خود را در میان نسل جدید تثبیت کنند. البته این به معنای بی‌نیازی از اصلاحات درونی و بهبود مستمر نیست، اما نشان می‌دهد که ادعای بی‌طرفدار شدن حوزه بیشتر به آرزوی مخالفان شبیه است تا واقعیتهای میدانی.

آینده? روحانیتی که سیاست زده، ضد دین و ضد مردم باشد (که دوستان آقای عبدی هستند)، خطرناک است. اما این روحانیت جوان، متخصص، فاضل و انقلابی که پای کار آمده‌اند، آینده? روشنی دارند.

اقبال نوجوانان به برنامه‌های معنوی مانند اعتکافهای دانش‌آموزی، حاکی ازآن است گرایش به ارزشهای دینی نه‌ تنها کم نشده، بلکه در قالبهای جدیدی خود را نشان می‌دهد.

امروز یک طلبه جوان در فضای مجازی، ساعت 6 صبح لایوی برگزار می‌کند و حدود 50 هزار نفر به صورت زنده با او همراه می‌شوند. رقمی که بسیاری از سیاستمداران و سلبریتیها حتی در بهترین ساعات روز هم به آن دسترسی ندارند.

این استقبال پرشور نشان می‌دهد که حوزه و روحانیت، با وجود تمام تبلیغات منفی، توانسته‌اند با زبان روز و روشهای نوین با نسل جوان ارتباط برقرار کنند.

پس مسئله این نیست که «کسیآقای عباس عبدی مطلبی درباره «آینده روحانیت» نگاشته که با مقدمات نادرست نتیجه‌ای عجیب گرفته است. او هم گذشته این نهاد را به‌اشتباه تحلیل کرده، هم وضعیت کنونی آن را نادرست گزارش داده، و هم با مبانی غلط تحلیلی به نتیجه‌گیری ناصواب درباره آینده روحانیت رسیده است.

در بررسی جریان‌شناسی منصفانه روحانیت، باید توجه داشت که این نهاد همواره در طول تاریخ دو جریان فکری و عملی داشته است: از یک سوء، روحانیت اصیل و متعهد حضور داشته و گروهی دیگر از روحانیون «متحجر»، «درباری» و «اهل دنیا» بوده‌اند.

روحانیت درباری، آن روی زشت و سیاه تاریخ این نهاد بود؛ همان کسانی که نه‌تنها در خدمت طاغوت قرار گرفتند، بلکه با اشرافیگری و فاصله گرفتن از مردم، به توجیه‌گران نظام ظلم تبدیل شدند. امروز رفقای جناب عبدی و همفکرانشان، با تجاهل نسبت به این واقعیت تاریخی، روحانیت اصیل و انقلابی را که همواره در کنار مردم ایستاد با برخی رفتارهای نادرست امروزی مقایسه می‌کنند. این مقایسه معوج از یک سوء آن روحانیت مردمی و شریف پس از انقلاب را نادیده می‌گیرد که حتی جان خود را در راه مردم نثار کرد، و از سوی دیگر این واقعیت را پنهان می‌کند که مردم همواره میان روحانیت اصیل و روحانیت بدلی تفاوت قائل بوده‌اند. نتیجه چنین تحریف تاریخی آن است که نویسنده با تعمیم ناروا، کل نهاد روحانیت را زیر سؤال می‌برد!

روحانیتی که آقای عبدی امروز از آن حمایت می‌کند، در حقیقت ادامه همان جریان منحط و اشرافی تاریخی است. این افراد که روزی دروغ تقلب را تبلیغ کرد، در اشرافی‌گری مدرن غرق‌شده، به غرب و ارزش‌های سکولار دل بسته، نه‌تنها از مردم عادی بلکه حتی از بدنه سنتی حوزه نیز فاصله گرفته، و گاه چنان از اسلام ناب دور افتاده که تنها پوسته‌ای تشریفاتی از دین برایش باقی‌مانده. آقای عبدی در حلقه این طیف روحانیون حضور دارد، توجیه‌گر سیاست‌هایشان شده در انتخابات حامی آن‌هاست، در محافل خصوصی‌شان حاضر می‌شود، و آنگاه با بی‌پروایی درباره حوزه‌ای که سال‌هاست با آن بیگانه است، اظهارنظر می‌کند. چنین فردی چگونه می‌تواند ادعای نقد اصلاح‌طلبانه داشته‌باشد؟ این نه نقد، که خود بخشی از مشکل است، چرا که با حمایت از این جریان، در واقع به تداوم همان انحراف تاریخی کمک می‌کند، افرادی که بزرگ‌ترین صدمات را به اسلام و خدمات روحانیت راستین زده‌اند.

از سوی دیگر، حوزه‌ای که اکثریت طلاب و روحانیون آن در کنار مردم زندگی می‌کنند، کار جهادی انجام می‌دهند و درد جامعه را می‌فهمند، امروز هدف تمسخرهای نابجای برخی روشنفکرنماها قرار گرفته است. اینان حضور روحانیت در میان مردم -چه در قالب برگزاری جلسات برای نوجوانان، چه در فعالیت‌های تخصصی فرهنگی و چه در مشارکت در شادی‌های عمومی را به صدای حیوان درآوردن و شو اجرا کردن تقلیل می‌دهند! این نگاه نه‌تنها منصفانه نیست، بلکه نشان‌دهنده درک نادرست از تحولات مثبت روحانیت است. امروز طلاب ما هوشمندانه‌تر از گذشته عمل می‌کند: هم‌پای جامعه حرکت می‌کند، در عین حفظ اصول، شیوه‌های نوین ارتباطی را می‌آموزد و در حوزه‌های تخصصی مختلف حضوری مؤثر دارد. این نه‌تنها افت که ارتقای تاریخی روحانیت است!

هنگامی روحانیت از برج عاج به میان مردم می‌آید، آنگاه که دانش تخصصی را با کار جهادی ترکیب می‌کند، وقتی می‌تواند هم در عزاداری‌ها و هم در شادی‌های مردم حضور داشته‌باشد، این به‌معنای پویایی و حیات است.

مسئله? بنیادین اینجاست که برخلاف نگاه سکولار اصلاح‌طلبان، سیاست در اندیشه اسلامی امری قدسی است، اما این تقدس هرگز به معنای مصونیت از نقد نیست. امیرالمؤمنین(ع) که تجسم عینی حکمرانی قدسی بود، مستمراً مورد نقد صحابه قرار می‌گرفت و خود فرمود: “حق را به من بشناسانید”. اینجاست که تحلیل شما دچار آفت مقدمات نادرست می‌شود: تقدس سیاست با تابو بودن نقد تلازم ندارد. امروز روحانیت در عین حفظ قداست‌خواهی، پذیرای نقدهای سازنده است. آیا نمی‌بینید که همان نهاد قدسی، بزرگ‌ترین منتقدان را در دل خود پرورش داده است؟

برخلاف برخی ادعاها، روحانیت امروز همچنان جایگاه مهمی در دل‌های مردم دارد. شواهد عینی این موضوع را تأیید می‌کنند: در مناسبت‌های مذهبی مانند محرم، رمضان و شب‌های قدر، استقبال گسترده‌ای از برنامه‌های مذهبی و جلسات روحانیت دیده می‌شود.

این حضور پرشور که در بسیاری موارد از استقبال برخی برنامه‌های فرهنگی دیگر هم بیشتر است، نشان‌دهنده‌ تأثیرگذاری مستمر نهاد روحانیت در جامعه است.

البته طبیعی است که در جامعه‌ای با سلایق و گرایش‌های متنوع، همه‌ اقشار به یک اندازه از این برنامه‌ها استقبال نکنند. اما نمی‌توان انکار کرد که بخش قابل‌توجهی از مردم همچنان به این نهاد و برنامه‌هایش علاقه‌مند هستند و این ارتباط دوسویه حفظ شده است.

این واقعیت‌ها نشان می‌دهد که تحلیل‌های یک‌جانبه‌ای که می‌خواهند روحانیت را نهاد بی‌تأثیر یا کم‌طرفدار معرفی کنند، چندان با واقعیت‌های جامعه‌ ما همخوانی ندارد. البته این به معنای بی‌نیازی از آسیب‌شناسی اصلاحات و بهبود نیست.

در طول سال تبلیغات بسیاری از سوی مراکز آموزشی و کلاسهای کنکور برای ورود به دانشگاه به چشم می‌خورد، اما تعداد دانشجویان کاهش چشمگیری داشته است.

از سوی دیگر با وجود تمام فشارهای فرهنگی موجود، شاهد اقبال جوانان به حوزه‌های علمیه هستیم. این پدیده زمانی معنادارتر میشود که به چند شاخص عینی توجه کنیم:

آمارها نشان می‌دهد جمعیت طلبه‌ها از ابتدای انقلاب تاکنون رشد چشمگیری داشته است.

سن ورود به حوزه به طور محسوسی کاهش یافته که نشان‌دهنده گرایش نسل جوانتر به این مسیر است.

برخلاف بسیاری از مراکز آموزشی که با تبلیغات گسترده به جذب دانشجو می‌پردازند، حوزه‌های علمیه عمدتاً بدون تبلیغات رسمی این استقبال را تجربه می‌کنند.

جالب اینکه این رشد و اقبال در شرایطی اتفاق می‌افتد که برخی جریانها در داخل و خارج درصدد تخریب چهره حوزه هستند.

این شواهد به وضوح نشان میدهد که حوزههای علمیه توانسته‌اند با تکیه بر محتوای اصیل خود و پاسخگویی به نیازهای فکری جوانان، جایگاه خود را در میان نسل جدید تثبیت کنند. البته این به معنای بی‌نیازی از اصلاحات درونی و بهبود مستمر نیست، اما نشان می‌دهد که ادعای بی‌طرفدار شدن حوزه بیشتر به آرزوی مخالفان شبیه است تا واقعیتهای میدانی.

آینده? روحانیتی که سیاست زده، ضد دین و ضد مردم باشد (که دوستان آقای عبدی هستند)، خطرناک است. اما این روحانیت جوان، متخصص، فاضل و انقلابی که پای کار آمده‌اند، آینده? روشنی دارند.

اقبال نوجوانان به برنامه‌های معنوی مانند اعتکافهای دانش‌آموزی، حاکی ازآن است گرایش به ارزشهای دینی نه‌ تنها کم نشده، بلکه در قالبهای جدیدی خود را نشان می‌دهد.

امروز یک طلبه جوان در فضای مجازی، ساعت 6 صبح لایوی برگزار می‌کند و حدود 50 هزار نفر به صورت زنده با او همراه می‌شوند. رقمی که بسیاری از سیاستمداران و سلبریتیها حتی در بهترین ساعات روز هم به آن دسترسی ندارند.

این استقبال پرشور نشان می‌دهد که حوزه و روحانیت، با وجود تمام تبلیغات منفی، توانسته‌اند با زبان روز و روشهای نوین با نسل جوان ارتباط برقرار کنند.

پس مسئله این نیست که «کسی به حرف روحانیت گوش نمی‌دهد»؛ مسئله این است که برخی ترجیح می‌دهند این واقعیتها را نبینند!

مهدی عامری https://rahamedia.net/?p=11576


تفسیر شرقی از طوفان نوح(ع)!

یکی از داستانهای مشهور در ادیان و ملل گوناگون، ماجرای طوفان حضرت نوح(ع) است که بنا بر قولی 600 روایت مختلف از آن در فرهنگهای گوناگون وجود دارد.

اما روح کلی قریب به اتفاق آنها و همه ادیان الهی این است که منشا طوفان نوح، گردنشکی مردم زمان این نبی اولوالعزم بوده است.
هم در قرآن و هم در کتب مقدس دیگر به این امر به صراحت اشاره شده است و با اندک اختلافاتی در جزییات داستان، همگی بیان داشته اند که نافرمانی قوم نوح از تعالیم ایشان و طغیان آنها سبب عذاب الهی شده است.

روزنامه شرق(8مرداد، ص1) در مطلبی که چارچوب و موضوع اصلی آن پیرامون محیط زیست است، تعریف جدیدی از داستان نوح ارائه داده است!
نویسنده نوشته است: «اصل داستان تغییر آب‌وهوا و تأثیر آن بر انسان و حیات‌وحش و نحوه برخورد با آن است.» چنانچه مشخص شد این اصل داستان نیست بلکه اصل داستان تمرد بشریت از تعبد در پیشگاه حضرت ربوبیت و رسول اوست که موجبات عذاب الهی را فراهم می‌آورد، حال در دوران حضرت نوح(ع) نوع عذاب این گونه بوده است که ظالمین مغروق در عذاب شدند. به همین دلیل اگر این مهم مورد توجه قرار نگیرد، ارائه عبرت از داستان به بیراهه می‌رود.

نویسنده در ادامه می‌نویسد: «صرف‌نظر از نحوه روایت و دلایلی که در فرهنگ‌های مختلف دراین‌باره نقل می‌شود، کل این داستان برای نسل حاضر و برای مسئولان ایران بسیار آموزنده است. نخست، برای اینکه بفهمیم چرا این رویداد پیش آمده بود. دوم اینکه چگونه برای مقابله با آن برنامه‌ریزی شد. سوم اینکه ما چه باید بکنیم؟»

اما پاسخ نویسنده در پاسخ پرسش اول همان گونه که بیان کرده است سعی کرده است از روایات و دلایل دینی و فرهنگی ماجرا صرف نظر کند، اما در ادامه به جای آن دلایل، دلیلی نشانده است که زاده ذهن نویسنده است و به سختی می‌توان مجرایی برای تطبیق آن با داستان واقعی ساخت!
نویسنده با بیان توضیحاتی درباره تغییرات اقلیمی و آب هوایی در کره زمین، به واسطه تخریب محیط زیست نتیجه می‌گیرد: «با بالا آمدن سطح آب و پیش‌بینی تداوم آن که موجب نابودی انسان و حیات‌وحش می‌شد، خداوند به حضرت نوح(ع) فرمان داد برای نجات بشر و نمونه‌های حیات‌وحش یک کشتی بسازد و زوج و فرد انسان و حیوانات را در آن قرار دهد تا کشتی با قرارگرفتن روی سطح دریایی که زمین را احاطه کرده بود...»

چنانچه مشاهده میشود نویسنده یک دلیل کاملا طبیعی و به دور از اتصال به الوهیت برای ماجرای کشتی نوح بیان می‌کند!
به نظر در ذهن نویسنده این گونه میگذرد که در این داستان، چون حضرت نوح(ع) و دیگران از شرایط اطراف خود مطلع نبودند و یا تخصص لازم در این زمینه‌ها را نداشتند، نیاز به وحی الهی بوده است!

این امر ممکن است این شائبه را ایجاد کند که یک عامل کاملا طبیعی موجب طوفان نوح(ع) شده است و طبق آنچه برخی فیلسوفان غربی اعتقاد دارند، چون عقل بشری توجیهی برای آن ندارد آن را به دین گره میزند!

در حالیکه داستان نوح همانند سایر گزاره های دینی همانطور که مبتنی بر وحی است زیر ساخت عقلی نیز دارد و این دو اصلا با هم منافات ندارد.
نویسنده مینویسد: «ساخت کشتی نوح آن هم در یک دوره طولانی چند نکته را به ما می‌آموزد: نخست اینکه با دیدن نشانه‌های بحران، آینده را پیش‌بینی کردند. دوم اینکه اقدام به برنامه‌ریزی برای راه‌حل دوراندیشانه کردند. سوم اینکه در موعد معین به نتیجه رسیدند که این خود نشانی از دقت در برنامه‌ریزی و اجرای آن بوده است».

به نظر میرسد نویسنده آشنایی دقیقی با داستان حضرت نوح ندارد و یا آنکه در ارائه مطلب با ضعف بیان مواجه شده است. مشخص نیست نویسنده از کدام منبع به داستان نوح اشاره میکند و با استناد به کدام فرهنگ و روایت به نتیجه گیری از داستان نوح میپردازد.
فی الجمله از آنجا که نگارنده این متن قرآن را سند دقیق و کامل و بی تحریف میداند، با استنناد به این کتاب آسمانی مشخص می شود که آنچه نویسنده بیان داشته است اصلا با واقعیت مطابقت ندارد.

چه آنکه اولا در ماجرای بلای الهی در آن دوران، بالا آمدن سطح آب دریا دلیل این امر نبوده است بلکه بارانی سیل آسا از آسمان به باریدن گرفته و از تنور و زمین آب میجوشیده است.. از این رو ربط دادن آن با مسایل طبیعی یک خلاف گویی آشکار است!
در ثانی حضرت نوح(ع) در ساخت کشتی تنها بود و سایرین نه تنها بحرانی را پیش بینی نکردند بلکه به تمسخر ایشان می‌پرداختند که در سرزمینی دور از دریا و بی آب و علف مشغول ساخت یک کشتی عظیم الجثه است.

در واقع همه ماجرا متصل به وحی است و طبیعت و بشر دخالتی در آن ندارند.
بهتر آن است متخصصان عرصه محیط زیست در همان حوزه تخصصی خود ورود کنند. تا انحراف و تحریفی در داستانهای تاریخی و دینی انجام ندهند که بعضا ایجاد شبهه در اذهان می‌نماید.


دنیای پر از ظلم یا ظالم؟

#احسان_آیتی/ فرض کنید می‌گویند در محلی دزدی زیاد شده است! این گزاره می‌تواند دو معنا داشته باشد؛ اول اینکه در این محل تعداد سارقین زیاد شده‌ و برای همین دزدی زیاد است. دوم آنکه یک یا چند سارق حرفه‌ای هستند که تمام سرقتها را همانها انجام می‌دهند و اهل محله را کلافه کرده‌اند! در واقع کثرت سرقت لزوما به معنای کثرت سارق نیست!

روایت مشهوری در مورد دوران ظهور حضرت بقیه الله وجود دارد که مانند مثال بالا، دارای همین دو برداشت است. در روایت شریفه متواتره آمده است: «یَملَأُ الله بِهِ الاَرضَ قِسطاً وَ عَدلاً کَما مُلِئَت ظُلماً و جَورا» به این مضمون که امام زمان(ع) می‌آید و به یاری خدا دنیا را پر از عدل و داد می کند همچنانچه از ظلم و ستم پر شده بود.

چنانچه روشن است در روایت شریفه آمده است دنیا از ظلم مملو می‌شود و این می‌تواند به این معنا باشد که درست است دنیا سرشار از ظلم است اما پر از ظالم و ستمکار نیست، بلکه عده‌ای ظالم، بساط بیدادگری را چنان می‌گسترانند که همه عالم را فرا می‌گیرد. چنانچه امروز مشاهده می‌شود چند دولت و چند سازمان و دیکتاتور در عالم در سرتاسر عالم، به مردم بینوا ستم می کنند و با استفاده از سلاح و پول و رسانه ملتها را سرکوب می‌کنند و کودک و بزرگ را از تیغ می‌گذرانند و می‌کشند و ویران می‌کنند.

در واقع دنیای هنگامه ظهور شاید پر از مظلوم و مستضعف باشد که تحت سیطره ظالمین گرفتار شده‌اند و در انتظار منجی به سر می‌برند، اما لزوما این به معنای کثرت ظالمین نیست. ظهور حضرت حجت ورق را بر می گرداند و مستضعفین و صالحان را بدکاران چیره می کند و به وسیله آنها عدالت و برابری عالمگیر خواهد شد.

هفته نامه صبح صادق شماره 845، صفحه 10 

 


فقط آنکه من به او رای دادم قانونی است!

آقای حجت الاسلام غرویان روزگاری در کنار آیت الله مصباح یزدی بود و با علوم نقلی و به خصوص منطق شناخته می شد و امروز در کنار آقای هاشمی رفسنجانی به یک عنصر سیاسی بدل شده است. ایشان در روزنامه اصلاح طلب اعتماد مطالبی در مورد انتقاد از رییس جمهور نوشته است که اشکالات متعدد منطقی دارد البته از منظر سیاسی هم دقیق سخن نگفته اند!

ایشان نوشته است: «این روزها مشاهده می‌کنیم که حمله به رییس‌جمهور قانونی کشور و توهین نسبت به ایشان برای تخریب سیاسی فزونی یافته است. این نوع رفتارهای به دور از اخلاق اسلامی البته ریشه‌ها و انگیزه‌های متعددی دارد».

ایشان بدون اشاره به شخص یا گروه خاصی درک اهانتها و حملات را به مشاهدات خود ارجاع داده است و گویا برای ایشان آن قدر این امر بدیهی است که نیازی به استدلال و حتی یک نقل قول برای آن ندیده است. ضمن آنکه مشخص نکرده است در ذهن ایشان جه تصویری از حمله و توهین و تخریب و ادبیات سخیف وجود دارد تا خدایی نکرده این گونه برداشت نشود که ایشان هر نقد و مخالفتی را حمله و توهین و تخریب  و ادبیات سخیف می داند که اگر چنین باشد باید فاتحه آزادی بیان را خواند! تا این مطلب روشن نگردد نمی توان تنها با مشاهدات و تصورات خود عده ای را به دور از اخلاق اسلامی عنوان نمود! مگر آنکه جناب غرویان هم توضیح مفهومی در مورد موارد مطروحه می دادند هم کمی دایره مصداق را روشن می کردند تا به مغالطه کلی گرایی دچار نشوند!

آقای غرویان در یادداشت کوتاه خود با تعابیر «دولت نهم و دهم» و «دولت قبلی» دوبار و «دولت قبل» چهار بار از دولت قبل نام برده است و تعابیری مانند هدفش قدرت بود، اخلاق را فدای سیاست کرد، بداخلاق، گفتمان افراطی، ضد اخلاقی، افراط گرا، انحصار طلب، پوپولیست، اراده افراطی و ... علیه آن استفاده کرده است! حال سوال اینجاست این تعابیر حتما به نظر آقای غرویان حمله و تخریب و توهین به دولت قبل نیست چرا که ایشان یادداشت خود را با هشدار به اخلاقی بودن شروع کرده است. حال اگر منتقدین دولت فعلی، دولت و شخص رییس جمهور را تفریط گرا، دارای ادبیات خشن علیه منتقدین، عجول و ... بنامند اهانت است؟ آقای غرویان باید مشخص کند مرز این دو کجاست؟ آیا مرز این فقط عشق و نفرت آقای غرویان به اشخاص است یا معیارهای منطقی هم دارد؟

ایشان در عین حال نوشته است: «طبق قانون اساسی منتخب مردم هم مقبولیت و هم مشروعیت سیاسی، اجتماعی دارد. رییس‌جمهور شخصی است که با اراده و انتخاب مردم به این منصب رسیده و طبق قانون اساسی او دومین مقام اجرایی کشور بعد از رهبری است و لذا این حرکاتی که می‌بینیم و عده‌ای به اسم اسلام و انقلاب توهین و جسارت می‌کنند در حقیقت توهین به مردم و انتخاب مردم است و این برخلاف قانون اساسی است.»  طبق استدلال ایشان

رییس جمهور هم منتخب مردم است هم دومین مقام کشور است

اهانت به منتخب مردم و دومین مقام کشور اهانت به مردم است

در نتیجه اهانت به رییس جمهور اهانت به مردم است

استدلال ایشان از جهات صوری درست است اما آیا رییس جمهوری که اینجا در صغری به کار گفته یک امر کلی است؟ آیا از آن دست کلی هاست که فقط یک مصداق دارد؟ یا یک امر جزیی است؟

به نظر می رسد در نگاه اقای غرویان گزینه سوم درست باشد و منظور ایشان فقط آقای حسن روحانی است و گویا رییس جمهور قبلی از نظر آقای غریان نه رای مردمی داشته نه مشروعیت سیاسی نه مقبولیت و حتی گویا نفر دوم اجرایی کشور هم نبوده است!! و لذا تعابیر اقای غرویان در این نوشتار و سایر همفکران ایشان در مورد رییس جمهور قبلی اگر توهین هم باشد در حقیت توهین به مردم و خلاف قانون اساسی نیست! گویا طبق استدلال آقای غرویان مردم همواره باید به شخصی رای دهند که آقای غرویان آنان را «افراد عاقل و اندیشمند و متخلق به اخلاق را بر اساس عقلانیت دینی» می داند در غیر این صورت مردم به هر کسی رای دهند که باب میل آقای غرویان نباشد اهانت و توهین و تهمت به ایشان اشکال ندارد چنانچه در همین نوشتار ایشان حتی مجلس نهم را نیز از الطاف خود بی نصیب نگذاشته است و  آنها را گروه افراطی و افراد بداخلاق نامیده است! گویا مجلس قبلی را هم مردم انتخاب نکرده بودند!!

البته ایشان در پایان یادداشت خود به صراحت به این نکنته تاکید  و اعتراف کرده است و  از زبان مردم نوشته است: « مردم از قضا به آقای دکتر روحانی در انتخابات 96 رای بیشتری خواهند داد به این دلیل که به دنبال اخلاص، آرامش و محبت در جامعه هستند و این را در مشی آقای دکتر روحانی می‌بینند.»

و در مقابل رقبای آقای روحانی را کسانی معرفی کرده است که «دشمن رای و خواست مردم هستند.»

چنانچه ملاحظه می شود در یادداشت کوتاه آقای غرویان چندی مورد اهانت به منتقدین و مخالفین وجود دارد و این به آن معناست که ایشان حق دارند برای رقبا و منتقدان خط و نشان بکشند و درست مانند سیره ریاست جمهوری آنان را بی شناسنامه و متحجر و کم سواد و .... بخواند اما طرف مقابل ایشان حتی اگر رای 24 میلیونی هم داشته باشد و منتخب مردم در مجلس هم باشد باید سکوت پیشه کند! آیا این تفکر موافق رای و خواست مردم است؟ آیا این تفکر به انحصار طلبی نزدیکتر نیست؟ آیا همین تفکر نبود که در فتنه 88 آتشفشان به پا کرد و انتخابات را زیر سوال برد اما در سال 92 وقتی گزینه مورد نظر خودش رای آورد دموکراسی ایران را بهترین دموکراسی نامید؟ آیا همین تفکر نیست که رای مردم را به کیفی و کمی تقسیم کرد و رای توده های مردم را رای به سیب زمینی نامید؟

آیا فقط اهانت به رییس جمهور کشور خلاف قانونی است یا رییس قوه قضاییه و رییس مجلس و رهبری هم شامل این حکم می شوند؟ آیا تا به امروز آقای غرویان در مورد اهانتهای متعدد برخی افراد افراطی به رییس قوه قضاییه، شهردار، سپاه و رهبری موضعی گرفته است یا آنکه این اهانتها را در چارچوب نقد و آزادی بیان تعریف میکنند؟

به نظر می رسد بر مبنای تفکر ایشان قانون اساسی و اخلاق زیاد ارزشی ندارند و آنچه بیشتر دارای اهمیت است حب و بغضهای سیاسی است!

در منظر ایشان که ریشه در تفکرات آقای هاشمی رفسنجانی دارد اگر به افراد مورد علاقه ایشان رای داده شود خوب است در غیر این صورت باید منتظر هرگونه برخورد از جانب ایشان بود!

این سخن که اهانت به رییس جمهور و مسئولین نظام بد است اگر به عنوان یک قاعده کلی در مورد همه افراد و همه زمانها باشد و اجرا شود مطلب درستی است که البته همگان آن را قبول دارند!


رفسنجانی و نقد دنیاگریزی به بهانه دنیاطلبی!

یکی از محکمات اندیشه امام خمینی رحمه الله علیه دوری از دنیاگرایی و رفاه طلبی است. این مهم در کلام امام خمینی به کرات و با شفافیت و ضراحت دیده می‌شود. امام خمینی یکی از خصوصیات بارز اسلام امریکایی را رفاه و تجمل عنوان می‌کند. (صحیفه امام، ج‏21، ص: 146)

زندگی ساده پیر جماران و نیز امام خامنه‌ای خود گویای این مطلب است که در حکومتی که داعیه‌دار حکومت علوی است حاکم جامعه اسلامی و مسئولان آن باید به اندک دنیا قناعت کنند و زندگی. واقعاً زاهدانه را پیش بگیرند.

در برهه‌ای از تاریخ انقلاب متاسفانه ادبیاتی در کشور رایج شد که زهد را امری قلبی معرفی نمود و تاکید می‌شد که می‌توان غرق در ظاهر اشرافی و طاغوتی شد اما در دل زهد و تنفر از دنیا را داشت! کلماتی مانند مستضعفین، پابرهنگان، فقرا،‌ زاغه‌نشین‌ها و کوخ نشین‌ها به کرات در فرمایشات حضرات امام خمینی دیده می‌شود که متاسفانه به بهانه توسعه این کلمات به حاشیه رانده شد.

آقای هاشمی رفسنجانی که بی تردید در تغییر این روند نقش به سزایی داشت بار دیگر به همان ادبیات قبلی خود بازگشته است و با بیانی متفاوت به تبیین تئوری ترویج رفاه طلبی پرداخته است. وی در دیدار جمعی از برگزیدگان چهار دوره جشنواره ملی تجلیل از تلاشگران کیفیت با انتقاد از ترویج دنیاگریزی در کشور بیان داشته: مگر خداوند بهترین نعمت‌ها را برای کافران خلق کرده؟ ... بعضی‌ها با استفاده‌های منفی و ترویج دنیاگریزی، به بهانه تصوف، دنیا را کاروانسرای دو در می‌خوانند، اما انسان براساس صراحت‌های قرآنی، باید دنیا را بسازد و بر مناکب آن سوار شود.»

اصولاً ترویج رهبانیت، تصوف و ریاضت‌های غیر شرعی امری مذموم است اما سال اینجاست چه کسانی در کشور مروج دنیاگریزی هستند؟ این گونه کلی گویی سخن گفتن بیشتر به توجیه رفتار دنیا طلبان می‌ماند تا نقد دنیاگریزان به اضافه اینکه آنچه امروز شاهدان هستیم رواج مصرف گرایی و اسراف و چشم و هم چشمی و تجمل گرایی در جامعه است و مشخص نیست چه کسانی به آقای هاشمی گزارش داده‌اند که جامعه امروز با تفکر دنیاگریزی مواجه شده است.

نکته دیگر آنکه آنچه بیشتر در کلام بزرگان برگرفته از کلام معصومین رسیده است ناظر به رفتار مسئولین و حاکمان جامعه است. حاکمان جامعه نباید دنبال بهترین‌های دنیا باشند و باید در حد پایین جامعه زندگی کنند چنانچه رفتار علوی امام راحل و امام حاضر نیز این چنین است. امری که متاسفانه در زندگی آقای هاشمی جایگاهش معلوم نیست و از همان سالهای پیش که ایشان در مس‌اند حکومتی بود ساده زیستی که از تاکیدات امام امت بود در زندگی و نظرات ایشان مبهم بود و بعضاً چنانچه امروز در خاطرات ایشان هم مشاهده می‌شود خلاف آن نیز دیده می‌شود!

رفتر عملی آقای هاشمی و همراهان ایشان در حزب کارگزاران نشان از این دارد که این تفکر موجب شده ایشان به جای توجه به ساده زیستی و همراهی با محرومین بیشتر در خدمت سرمایه داران باشند تا جایی که حتی عنوان می‌داشتند زیر چرخهای توسعه ممکن است عده ای له شوند.

آقای هاشمی درست عنوان می‌دارد که: زیبایی‌های زمین و آسمان برای مؤمنین است و خداوند، جواب معترضین را می‌دهد که این نعمت‌ها در قیامت به شکل خالص در اختیار مؤمنین است  .» اما به نظر مؤمنین همان‌ها هستند که امام خمینی بارها نسبت به توجه مسئولین به انها توصیه می‌کردند و کوخ نشینها و مستضعفین را صاحب اصلی انقلاب می‌دانستند که مسئولین باید حق آن‌ها را از مرفهین بی درد و عیاشان گرفته و به آن‌ها بازستانند.

مؤمنین فقط منحصر در فرزندان و حزب متبوع فلان مسئول خلاصه نمی‌شود که تمام مواهب و نعمت‌ها را برای خود بخواهند به این توجیه که «مگر خداوند بهترین نعمت‌ها را برای کافران خلق کرده است؟»

و در پاسخ به این سؤال احیاناً بیان می‌دارند که ما مؤمن هستیم وباید به بهترین‌ها برای ما باشد! و می‌پندارند بر مبنای قرآن و روایات مشی می‌کنند!

آقای هاشمی که در جلسه اولین فروردین سال 62 در محضر امام بودند خوب است سخنان حضرت امام در آن جلسه در مورد برکات کوخ نشینی و مضرات کاخ نشینی به یاد بیاورند و یا از جلد هفدهم صحیفه امام صفحه 372 مجدداً آن را بازخوانی نماید و رفتار و سلوک خود را با این فرمایش حضرت امام مقایسه کنند.

این‌ها جدای از مسایلی است که حضرت امام به اهل علم و روحانیون بیان داشته است آنچه حضرت امام در مورد ساده زیستی روحانیت فرموده‌اند بسیاز سختگیرانه تر نسبت به مسئولین سیاسی است و لذا آقای هاشمی امروز به عنوان مسئول نظام جمهوری اسلامی تا حدی باید ساده زیستی را در زندگی خود نشان دهند از سوی دیگر آن گونه که امام خمینی بیان می‌دارند چندین برابر آن را در زی طلبگی نشان دهد!

به این امور اگر امر مبارزه و جهاد را نیز اضافه کنیم مشخص می‌شود سهم آقای هاشمی از دنیا چقدر باید باشد! و دنیا نه تنها یک «کاروانسرای دو در» بلکه پلی برای گذر است که حتی لحظه ای مجال استراحت در آن نیست!

 

به نظر می‌رسد همانگونه که در جایی آقای هاشمی بیان داشته است اگر طبق اندیشه‌های امام خمینی عمل می‌کردیم امروز وضع بهتری داشتیم! مسئول زاهد و دنیاگریز، بیشتر به فکر آباد کردن دنیای مردم است چرا که هر آنچه دارد را برای دیگران می خواهد و البته این مانع از کم کاری و کمبود کیفیت کارش نیز نمی شود چنانچه امیرالمومنین چاه حفر می نمود و همان جا وقف می کرد.

 

telegram.me/sadid59