سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درنگی در آیه 8 سوره انسان/حب طعام یا حب خدا؟

طبق بیان تفاسیر و منابع تاریخی، آیات ابتدایی سوره «انسان» در منزلت انفاق حضرت امیرالمومنین(ع) و حضرت زهرا(س) نازل شده است و با بیان اختلافاتی جزیی قاطبه علمای مسلمان اتفاق نظر دارند آیه هشت سوره یعنی «و یطعمون الطعام علی حبه مسکیناً و یتیماً و أسیراً» اشاره مستقیم به این ماجراست که این حضرات در پی نذری که داشتند سه روز، روزه گرفتند و افطار خود را انفاق نمودند.
در تفسیر این آیه شریفه و در بیان معنای «علی حبه» و اینکه مرجع ضمیر غایب در آن چیست نظرات گوناگونی بیان شده است.
مشهور و اکثر این است که ضمیر به طعام برمی گردد و تعداد قابل توجهی از مفسرین به این نظر قائل شده اند. برخی دیگر معتقدند ضمیر به الله باز می گردد و برخی دیگر که تعدادشان اندک است آن را به اطعام برآمده از معنای یطعمون باز می گردانند. ادامه مطلب...

» نظر

ولایت شاخص سعادت

به بهانه شهادت امام نهم(ع) و یادی از علی بن جعفر
در بیانی مشهور و متواتر از امام باقر(ع) آمده است: «بنی اسلام علی خمسه الاشیا علی الصلاه و الزکاه و الصوم و الحج و والولایه قال زراره و ای شیء من ذلک افضل فقال الولایه افضل لانها مفتاحهن و الوالی هو دلیل علیهن» دستورات و احکام نورانی اسلام بر پنج پایه و رکن اساسی بنا شده است نماز و زکات و روزه و حج و ولایت. آنگاه حضرت در پاسخ به این سوال زراره که کدامیک از این ارکان برتر است فرمود؛ ولایت برترین اینهاست و در بیان علت این فرمایش خود ادامه دادند چرا که ولایت کلید اینهاست و این شخص والی و منصب ولایت است که مردم را به سوی این امور راهنمایی می کند و در کلامی دیگر در ادامه ذکر این پنج امر آمده است: «ولم یناد بشیء کما نودی بالولایه » به هیچ کدام از این امور ندا سر داده نشده آن گونه پیرامون ولایت سخن به میان آمده است. در ادامه حدیث امام باقر(ع) فرمود: بلندای امر و قله بلند و کلید آن و در هرچیز و رضایت خدای رحمان پس از شناخت امام(ع) پیروی از اوست و خداوند فرموده: هرکس از رسول پیروی کند، از خدا پیروی کرده است... اگر کسی تمامی شبها به نماز ایستد و همه روزها را روزه بدارد و همه اموالش را صدقه بدهد و هر ساله حج خانه خدا کند، اما ولایت ولی خدا را نشناسد تا آن را بپذیرد و همه کارهایش را با راهنمایی او انجام دهد، از طرف خدا هیچ ثوابی ندارد و از اهل ایمان نیست. (کافی2: 91) با عنایت به این روایت مبارکه و فرمایشات بسیاری از این قبیل بی درنگ به این نتیجه رهنمون خواهیم شد که در اعتقاد شیعه میزان و معیار هر عملی حتی اعمال عبادی آنگاه رنگ قبولی به خود می گیرد که در مسیر و صراط مستقیم ولایت باشد. چنانچه گویی نماز و روزه و حج و سابقه انقلابی و نسبت با رسول خدا و ... به صفرهایی می مانند که هر آنچه هم بر تعدادشان افزوده شود باز هم ارزشی بیشتر از هیچ پیدا نمی کنند و اگر یک عدد در پشت آنها قرار گیرد آنگاه ارزش این صفرها بروز پیدا می کند و هر آنچه تعدادشان بیشتر باشد آن زمان است که ارزش افراد مشخص می گردد. ولایت هم چون این عدد در پس صفرهاست که ارزش و مرتبه هر کس به توجه به آن سنجیده می شود.
در طول تاریخ اسلام بوده اند افرادی که جز عباد و زهاد و انقلابیون یک عصر بوده اند اما به خاطر یک اشتباه و فاصله از میزان ولایت گذشته خود را حبط و و از دست رفته دیده اند. شخصی مانند علی بن حمزه بطائنی که از سران واقفیه است در زمان امام موسی کاظم(ع) از طرف ایشان حکم دریافت وجوهات داشت و مورد توثیق و اعتماد امام بود؛ اما همین فرد در زمان امام بعدی به دلیل نپذیرفتن ولایت و امامت امام رضا(ع) به درجه ای رسید که امام هشتم او را مشرک خواند و حتی او را لعنت کرد و فرمود: «علی بن ابی حمزه می خواهد در آسمان و زمین کسی خدا را نپرستد؛ ولی خداوند این کار را منع کرد و نور خود را تمام نمود؛ گرچه مشرکان نپسندند و گر چه این مشرک ملعون - یعنی ابن ابی حمزه- دوست نداشته باشد.» این شخص که روزی نماینده امام بود به دلیل طمع به 70 هزار دیناری که از وجوهات در دست داشت امام خود را انکار کرد و این گونه به ورطه سقوط افتاد.
از سوی دیگر افرادی در تاریخ شیعه نامشان هم چون ستاره ای می درخشد؛ چرا که در موقع امتحان، اطاعت از ولی را فراموش نکردند و اسیر لذتها و امور دنیایی نشدند. ماجرای عبرت آموز حر بن یزید در برابر حضرت اباعبدالله بیانی روشن از همین افراد است که در یک لحظه عاقبت و سرنوشت خویش را از ظلمت به نور تبدیل نمود.
یکی از این اشخاص عارف به ولایت جناب علی بن جعفر بن محمد است که در ایامی که شیعیان اسیر شبهه و تردید پیرامون امامت بودند با بصیرت و آگاهی خویش به دفاع از حریم از ولایت پرداخت. در آن دوران، امام جواد(ع) در خردسالی به امامت رسیده بود و این امر برای برخی شیعیان سوال ایجاد کرده بود، از آن سو دشمنان امامت نیز بر تنور این شبهات می دمیدند و خناسان وسوسه انگیزی می کردند. علاوه بر معجزات و مناظرات حقیقت بخش امام جواد(ع) روشنگریهای افرادی چون علی بن جعفر عموی امام رضا(ع) باعث آرامش دل و خاطرشیعیان شد. او که فرزند کوچک امام صادق(ع) بود و در زمان امام کاظم و امام رضا(علیهما السلام) یاور ائمه بود؛ در مدینه کرسی درس داشت و در فضیلت و منقبت زبانز د شیعیان بود.
محمد بن حسن بن عماد، روایت می کند: دوسال بود که در مسجد رسول خدا(ص) نزد «علی بن جعفر» شاگردی می کردم و احادیثی را که از برادرش امام کاظم(ع) شنیده بود، می فرمود و من می نوشتم، روزی من در حضور او نشسته بودم دیدم حضرت جواد(ع) وارد شد، علی بن جعفر علی رغم کهولت سنی که داشت تا حضرت(ع) را دید، شتابان برخاست با پای برهنه و بدون ردا، به سوی ایشان رفت و دست او را بوسید و بسیار احترام نمود، حضرت جواد(ع) به او فرمود:«ای عمو! بنشین، خدا تو را رحمت کند.» علی بن جعفر عرض کرد: ای آقای من، چگونه بنشینم، با اینکه تو ایستاده ای؟
هنگامی که علی بن جعفر به مجلس درس خود بازگشت، اصحاب و شاگردانش، او را سرزنش کردند و به او گفتند: «تو عموی پدر او هستی، در عین حال این گونه در برابر او کوچکی می کنی (و دستش را می بوسی) و ....»؟ علی بن جعفر با عتاب گفت: ساکت باشید، آنگاه ریش خود را به دست گرفتن و گفت: «اگر خداوند این ریش سفید را شایسته (امامت) ندانست و این نوجوان را شایسته دانست و به او چنان مقامی داد، من فضیلت او را انکار کنم؟ پناه به خدا از سخن شما، من بنده او هستم.» چنانچه ملاحظه می شود این عالم وارسته با اینکه شاید اگر ادعای امامت هم می کرد عده ای آن را می پذیرفتند اما با فروتنی و تذلل خاصی اسیر حسادت و هوسهای پست دنیوی نشده و ارادت خود را به ولی زمان خویش ابراز می کند و این گونه هم به شاگردان خود و هم به تمام شیعیان درس می دهد که چگونه باید خاکسار ولی بود.
هم چنین روایت شده: روزی علی بن جعفر، در نزد حضرت جواد (علیه السلام) بود، در آن هنگام طبیب، برای رگ زدن نزد حضرت جواد (علیه السلام) آمد، علی بن جعفر برخاست به حضرت جواد (علیه السلام) گفت:«ای آقای من! بگذار طبیب اول رگ مرا بشکافد، بعد رگ تو را، تا تیزی آهن (نشتر) را قبل از تو من احساس کنم.» سپس حضرت جواد (علیه السلام) برخاست تا برود، علی بن جعفر جلوتر برخاست و کفشهای آن حضرت را جفت کرد.
صبح صادق، ش.473،‌ص.6

» نظر

به بهانه ششم ذی القعده روز بزرگداشت شاهچراغ(س)

نسیم روضه شیراز پیک راهت بس...
یکی از افتخارات کشور ایران حضور پرشمار امامزادگان و فرزندان و ذریه اهل بیت پیامبر(علیهم السلام) در آن است که ملجأ و مرجع امن و مطمئنی برای مردم مومن این کشور است. بارگاه نورانی حضرت شاهچراغ در شیراز از جمله این عتبات مقدسه است.
از آنجایی که تاریخ دقیق تولد حضرت احمد بن موسی شاهچراغ(ع) مشخص نیست در شورای فرهنگ عمومی استان فارس نامگذاری یک روز به نام بزرگداشت آن حضرت مطرح شد و متولیان امر تصمیم گرفتند، که در دهه کرامت یعنی ایام میان تولد حضرت معصومه(س) و امام رضا(ع) یک روز به عنوان روز بزرگداشت ایشان تعیین شود و به این منظور روز ششم ذی القعده انتخاب شد.
امامزاده احمدبن موسی مشهور به شاهچراغ فرزند امام موسی کاظم(ع) می باشد. شیخ مفید در احوال ایشان می نویسد: «احمد مردی کریم و پارسا بود، و حضرت موسی بن جعفر(ع) او را دوست می داشت و بر دیگر فرزندان خود مقدم می شمرد و مزرعه ای به نام یسیره را به او بخشیده بود.» احمد در عمر خود هزار بنده را خرید و در راه خدا آزاد کرد.

¤ ولایتمداری شاهچراغ
بعد از شهادت حضرت موسی کاظم(ع)، مردم گرد خانه مادر حضرت شاهچراغ گرد آمده و سید میر احمد را با خود به مسجد بردند و چون از فضائل و جلالت قدر آن جناب آگاهی داشتند، گمان کردند که پس از وفات پدرش او امام است. به همین جهت با او بیعت کردند و او نیز از مردم مدینه بیعت گرفت، سپس بر منبر رفت و خطبه ای خواند؛ همچنان که اکنون شما در بیعت من هستید، من خود در بیعت برادرم علی بن موسی(ع) می باشم، بدانید بعد از پدرم برادرم «علی» امام و خلیفه بحق و ولی خداست و از جانب خدا و رسول(ص) او بر من و شما واجب است که امر ایشان را اطاعت کنیم و به هر چه امر فرماید گردن نهیم، پس از آن، گوشه ای از فضایل برادرش علی(ع) را بیان فرمود، تا آنجا که همه حاضران سخن احمد را پذیرفتند. حضرت امام رضا(ع) درباره برادرش احمد دعا کرد و فرمود: همچنان که حق را پنهان و ضایع نگذاشتی، خداوند در دنیا و آخرت تو را ضایع نگذارد.

¤ نحوه شهادت
در مورد رحلت آن بزرگوار نقلهای گوناگونی بیان شده است اما مشهور این است که: پس از ورود حضرت امام رضا(ع) به خراسان و دادن مأمون ولایتعهدی خود را به آن حضرت، چون این خبر به مدینه رسید حضرت سید امیر احمد عزم خراسان کرد و با هفت صد تن از برادران و برادرزادگان و جماعت کثیری از دوستان و محبان از مدینه طیبه حرکت کردند. مأمون نیز از حرکت امامزادگان از اطراف به عزم خراسان اطلاع یافته به جمیع حکام و عمال قلمرو خود نوشت که: هر جا کسی از آل ابوتراب یافتند، به قتل برسانند. حاکم شیراز چون خبر ورود این جماعت را شنید، به سوی آنها شتافت. احمد(ع) چون گروه دشمن را مشاهده نمود به همراهان خویش فرمود: «این قوم ظالم به قصد ریختن خون فرزندان علی(ع) آمده اند، هرکس میل بازگشت به مدینه را داشته باشد و یا راه گریز از این مهلکه بداند، مختار است.» برادران، برادرزادگان و یاران که حضرت را در جهاد مصمم دیدند وفاداری خود را نسبت به ایشان ابراز داشتند.
دو گروه به جنگ پرداختند، بر اثر رشادت و شجاعت بی مانند سید احمد بن موسی(ع) و یارانشان هر بار لشکر اشرار شکست خورده و عقب نشینی می کردند و جمــــعی از امامزادگان و شیعـــیان آن حضرت مجروح یا شهید می گشتند. سپاه دشمن که نبرد رو در رو را بی فایده می دانستند دست به حیله زد و شایعه رحلت امام رضا را منتشر کرد این امر سبب شد، عده ای از سپاه احمد جدا شوند و آنهایی که باقی مانده بودند با غیرت و شدت بیشتری به دشمن حمله و آنها را تارومار کنند. لشکر دشمن به ظاهر شکست خورده و از جنگ دست کشیدند و یاران احمد با فکر پیروزی وارد شهر شدند اما ستمگران که از قبل آماده و در کمین بودند بر آنان تاختند و هرکدام را به وضعی به شهادت رساندند. حضرت احــــمد بن موسی(ع) با آن که ضربتـــی بر فرق مـــــبارکش خورده بود و زخمهای کاری بر بدن داشت همچنان با شــــجاعت مـــــی جنگید و از دشمن می کشت تا به این مکان که اکنون تربت مقدس آن بزرگوار است رسید و از شدت جراحات به شهادت نائل آمد.
بعضی هم گفته اند: هنگامی که آن بزرگوار به شیراز وارد شد، در منزل یکی از یاران صمیمی اهل بیت طهارت در محلی که اکنون بقعه و زیارتگاه آن حضرت است، پنهان شد و شب و روز را به عبادت می گذرانید، از طرف فرمانروای فارس جاسوسان بسیاری برای پیدا کردن امامزادگان... گماشته بودند، بعد از یک سال جناب سید میر احمد را یافتند. خبر به حکومت دادند، مأمورین بسیاری برای دستگیری آن حضرت فرستادند، جناب سید میر احمد با آن گروه ستمگر به عنوان دفاع از خود یک تنه جنگید، سرانجام چون دیدند از عهده اش بر نمی آیند، خانه ای را که آن حضرت هر گاه از جنگ خسته می شد و به آن پناه می برد و استراحت می کرد را بر سر وی خراب کردند، بدن نازنینش در حالی که بر فرق نازنینش شمشیری خورده بود زیر توده های خاک پنهان شد.
تا زمان عضدالدوله دیلمی بر مدفن آن حضرت کسی واقف نبود، مشهور است که شیخ ابوعبدالله محمدبن خفیف معروف به شیخ کبیر که در تقوا و پرهیزکاری سرآمد عصر خود بود به سرداب مشرف شد. جسد مطهر آن حضرت صحیح و سالم و بدون تغییر و تبدیل در حالی که نوری بس شگفت از آن ساطع بود مشاهده نمودند و انگشتری در دست راست حضرتش یافتند که بر نگین آن منقوش بود «العزه لله. احمد بن موسی». سپس عضدالدوله دستور داد تا بنایی شایسته بر مرقد مبارکش مرتب سازند.

¤ چرا شاهچراغ؟
تا قبل از این آنچه روی قبر را پوشانده بود تل گلی بیش به نظر نمی رسید که در اطراف آن،خانه های متعدد ساخته و مسکن اهالی بود. از جمله پیرزنی در پایین آن تل، خانه ای گلی داشت و در هر شب جمعه، ثلث آخر شب می دید چراغی در نهایت روشنایی در بالای تل خاک می درخشد و تا طلوع صبح روشن است، چند شب جمعه مراقب می بود، روشنایی چراغ به همین کیفیت ادامه داشت با خود اندیشید شاید در این مکان، مقبره یکی از امامزادگان یا اولیاءالله باشد، بهتر آن است که امیر عضدالدوله را بر این امر آگاه نمایم، هنگام روز پیرزن به همین قصد به سرای امیر عضدالدوله دیلمی رفت و کیفیت آنچه را دیده بود بیان کرد. امیر و حاضرین از بیانش متعجب شدند. امیر که مردی دانا بود، گفت: اولین شب جمعه شخصاً به خانه پیرزن می روم تا از موضوع آگاه شوم. چون شب جمعه فرا رسید شاه به خانه پیرزن آمده و به پیرزن گفت هر وقت چراغ روشن گردید مرا بیدار کن. نیمه های شب پیرزن بر حسب معمول روشنایی پرنوری، قوی تر از دیگر شبهای جمعه مشاهده کرد و از شدت شعفی که به وی دست داده بود بر بالین امیر عضدالدوله آمده و بی اختیار سه مرتبه فریاد زد: «شاه! چراغ».
امیر بیدار شد و چشمش را متوجه سمتی نمود که پیرزن چراغ را به او نشان می داد و چون علناً و آشکارا چشمش نور چراغ را دید در شگفتی عجیب بماند و چون رو به سمت چراغ بر بالای تل برآمد اثری از چراغ ندید و چون به پایین آمد باز نور چراغ با روشنایی زیاد خودنمایی می کرد، خلاصه اینکه امیر شخصی را جهت کاوش در آن منطقه مأمور می کند و..... مقبره فرزند ارشد موسی بن جعفر(ع) حضرت شاهچراغ پیدا می گردد و به دستور امیر بر بالای آن جایگاهی ساخته می شود که تا امروز زیارتگاه عاشقان اهل بیت عصمت و طهارت می باشد.

¤با تشکر از سایت آستان مقدس امامزاده شاهچراغ(س)

صبح صادق، ش.471، ص.6            لینک ویژه نامه شاهچراغ


» نظر

رئیس مذهب شیعه؛ امام امت مسلمان

به مناسبت شهادت شیخ الائمه امام صادق(علیه السلام)
دوران حیات پر برکت شیخ الائمه امام جعفر صادق(ع) از لحاظ سیاسی و فرهنگی و علمی و ... دوران خاص و ویژه ای بوده است. این شرایط خاص سبب شد امام ششم شیعیان در ادامه راهی که پدر بزرگوارشان شروع نمودند با اتخاذ سیاست تقیه دفاع از اساس اسلام را با شیوه مبارزه علمی و فرهنگی و به اصطلاح امروز ما نبرد نرم پیش ببرند. ترسیم کلی از آن اوضاع می تواند اهمیت مجاهدت امام صادق(ع) را تا حدی نشان دهد.
از منظر سیاسی بنی امیه، دوره افول و سقوط را می گذراند و بنی عباس سعی داشت با حیله و انتساب خود به خاندان رسول الله (ص) حکومت را تصاحب کند. از این رو وضع سیاسی جامعه اسلامی در گیر و دار جا به جایی قدرت بین این دو طایفه بود و در این فرصت که حاکمان بنی عباس سرگرم تثبیت جایگاه خود بودند فرصت مناسبی برای فعالیتهای امام ایجاد شده بود. از طرفی نیز اغتشاشها و انقلابهای پیاپی گروههای مختلف، به ویژه از طرف خونخواهان امام حسین(ع) رخ می داد.
از سوی دیگر این زمان آغاز ورود ترجمه اندیشه های خارج از بلاد مسلمین در میان جامعه اسلامی بود همین امر و نیز بی کفایتی و بی لیاقتی بنی امیه در امور فرهنگی سبب شده بود فرقه ها و مکاتب مختلفی ایجاد گردد.
برخی از این فرقه ها اختلافات عقیدتی و فکری داشتند و به دلیل اینکه ارتباط بخش زیادی از جامعه با امام معصوم قطع شده بود در پاسخ به شبهات و مسائل اعتقادی خود راه افراط و تفریط را طی می کردند و به چپ و راست منحرف می شدند. برخی مانند معتزله به طور افراطی به عقل گرایی توجه می کردند و انسان را در انجام افعال خود مستقل می دانستند و ... از سوی دیگر اشاعره نقش عقل را بسیار کم رنگ و بی رمق می دانستند و به جبر معتقد بودند. بحثهای این گروه ها در میان مردم گرچه تازه نبود اما در این دوران بر حجم گفتگوها و نشر افکار افزوده شده بود. آن حضرت در میان این جدال فکری با بیان جمله: «لاجبر و لاتفویض و لکن امر بین امرین» هر دو تفکر انحرافی را نفی کرد و تفکر ناب شیعی را برای همیشه تاریخ تبیین نمود.
موضع گیری شفاف در برابر فرقه هایی جعلی مانند کیسانیه - که قائل به امامت و بعد مهدویت «محمدبن حنفیه» فرزندخوانده حضرت علی(ع) شدند- و زیدیه - که به جای گرایش به امام باقر(ع) قائل به امامت فرزند دیگر امام سجاد(ع) یعنی زید گردیدند- از دیگر اقدامات فرهنگی امام ششم برای بقای تشیع اصیل بود. امام صادق(ع) در برابر این جریانات منحرف موضع گرفت و با بیانات و سخنان روشنگرانه خود، ضمن ابطال پندار آنان، افراد گمراه شده را که زمینه اصلاح و بازگشت به حق در آنان وجود داشت، هدایت کرد.
غلات از دیگر گروه هایی بودند که با شدت عمل و موضع امام صادق(ع) مواجه شدند. این فرقه در اثر معجزاتی که از امیرالمومنین(ع) می دیدند در دوستی خود نسبت به آن بزرگوار غلو کرده، او را به مرتبه خدایی رسانده یا قائل به حلول روح خدایی در او شدند. در دوران امامت امام باقر(ع) و امام صادق (ع) که شرایط برای آزادی نشر اندیشه های مختلف بیش از پیش فراهم شده بود. فعالیتهای این گروه نیز افزایش پیدا کرد. تفکر غلات، از سوی امامان معصوم (علیهم السلام) به شدت مورد نفی و انکار قرار گرفت و آن بزرگواران با صراحت، بیزاری خود را از این فرقه گمراه اعلام کرده، آنان را سزاوار غضب الهی دانستند. امام صادق (علیه السلام) درباره آنان فرمود: «سمعی و بصری و بشری و لحمی و دمی من هولاء براء، برئ الله منهم و رسوله، ماهولاء علی دینی و دین آبائی»
گوش، چشم، پوست، گوشت و خون (و خلاصه همه وجود) من از غلات بیزار است. خدا و پیامبرش نیز از ایشان بیزارند. آنان با آیین من و پدرانم رابطه ای ندارند. امام صادق(ع) غلات را بدترین خلق خدا و بدتر از یهود معرفی می کردند و شیعیان را از هر گونه رابطه با آنها نهی می فرمودند.
ظهور صوفیه در این دوران نیز رنگ بیشتری یافته بود. این افراد با تفسیر غلط از زهد و دوری از دنیا غالباً رهبانیت پیشه می کردند. امام صادق(ع) در برابر این جریان انحرافی نیز موضع گرفت و ضمن تأکید و توصیه بر تهذیب نفس و توجه به معنویات و دل بستن به دنیا و مظاهر آن، رهبران این گروه را افرادی «فاسد العقیده» و دشمن اهل بیت (علیهم السلام) قلمداد کرد. امام صادق (ع) ارشادات و توصیه های فراوانی به سران این گروه داشته و برای تبیین حقیقی زهد، جلسات زیادی با این افراد برگزار می نمود و به شدت رهبانیت در اسلام را رد کرد. چرا که روشن بود با تقویت این اندیشه منحرف اثری از شیعه انقلابی و پا در رکاب نخواهند ماند.
نفع خلفای جور در این بود که شیعیان، دست از دنیا بشویند و نتوانند به وسیله تبلیغ، مذهب شیعه را توسعه بدهند و مشکلی هم برای دستگاه ایجاد نکنند.
جدای از ایستادگی در برابر این تشتتهای نامبارک در میان مسلمانان، مبارزه با تفکرات الحادی و اندیشه های وارداتی مادیگرا از جمله فعالیتهای اساسی علمی امام ششم در دوران امامتشان بود.
در آن زمان چنان بود که زندیقها و ملحدین حتی در کنار خانه خدا به ایجاد شبهه در مورد صفات خدا و سایر معتقدات اسلامی می پرداختند. مناظرات شخص امام صادق(ع) با این افراد در کتب روایی ثبت و ضبط شده و منبع اصیل و شگرفی برای خداشناسی و کلام شیعه است. در کنار همه این فعالیتهای مهم پرورش شاگردان و نخبگان علمی برای پاسخگویی منطقی و اصولی به شبهات و حضور در میدان جهاد فرهنگی از دیگر برکات وجود امام صادق(ع) در این دوران بود، شاگردانی که برخی از آنها به تنهایی برای اقناع و تغذیه فکری یک شهر کافی بودند. امام (علیه السلام) و شاگردانش در تمام این برخوردها و مناظرات، با بیانی روشن و منطقی استوار، مبانی اعتقادی اسلام را برای افکار عمومی تبیین و تشریح و ادعای خصم را ابطال و او را در برابر حق وادار به اقرار و اعتراف می کرد.
علاوه بر ترسیم خطوط ایدئولوژی و جهان بینی صحیح اسلامی توسط امام ششم بیان احکام و فقه شیعه نیز در این دوران بسیار چشمگیر است، به گونه ای که بسیاری از احادیث فقهی شیعه از لسان مبارک ایشان و یا رفتار ایشان به جای مانده است. با توجه به آنچه مختصراً به آن اشاره شد به خوبی درایت امام(ع) در اتخاذ سیاست تقیه و ورود به عرصه جنگ نرم و جهاد فرهنگی روشن می گردد؛ چرا که اگر چنین نبود توده های مردم مسلمان در میان سیل شبهات و خرافات و تفاسیر انحرافی از دین غرق می شدند و اگر به این موضوع بد رفتاری و شکنجه حکومت نسبت به شیعیان را نیز اضافه کنیم در می یابیم چگونه امام صادق با گزینش یک شیوه دقیق پایه های شیعه را برای همیشه تاریخ استوار نمود.
امام دامن همت به کمر زد و به احیا و بازسازی معارف اسلامی پرداخت و مکتب علمی عظیمی به وجود آورد، تأسیس چنین مکتب فکری و این سان نوسازی و احیاگری تعلیمات اسلامی، سبب شد که امام صادق(ع) به عنوان رئیس مذهب جعفری (تشیع) مشهور گردد.

» نظر

به مناسبت 10 رمضان وفات حضرت خدیجه (س)

امت در غم یار با وفای رسالت

از ائمه اطهار(ع) به تعابیر مختلف نقل شده است که شیعیان نشانه هایی دارند و یکی از این نشانه ها این است که «یفرحون لفرحنا و یحزنون لحزننا» در شادی های ما شادند و در ایام اندوه ما اندوهگین هستند. با توجه به این روایت یک شیعه می تواند خود را در شادی ها و غمهای اهل بیت (ع) محک بزند و با سفر به درون خود عیار شیعه بودن خود را دریابد. هنگامی که ایام عزای اهل بیت(ع) است دل خویش را بنگرد که آیا محزون است یا خیر؟ آیا در ایام سرور ایشان در دل او شادی موج می زند یا نه تفاوتی در او رخ نمی دهد؟ اگر غم و شادی او در حزن و فرح اهل بیت(ع) متغیر بود آنگاه او یکی از نشانه های مهم شیعه بودن را دارد. علاوه بر این امر شاید از این روایت مبارکه بتوان مطلبی دیگر نیز برداشت کرد. در این روایت به نظر یک نوع دستورالعمل نیز برای شیعیان صادر شده است که در ایام اندوه یا سرور اهل بیت(ع) آنها باید محزون یا مسرور باشند. اقل امر این است اگر دل نسبت به این امور خنثی هستند در ظاهر حفظ شعائر نمایند. چه آنکه تباکی و خود را به گریه زدن و ابراز ناراحتی در مصیبت اهل بیت(ع) به خصوص امام حسین(ع) سفارش شده است و این امری روشن است چرا که نوعی ادب و ابراز ارادت و محبت نسبت به محبوب است. چنانچه امام حسن عسکری(ع) می فرماید: «لَیـسَ مِنَ الاَدَبِ اِظهارِ الفَرَح عِندَ المَحزونِ؛ اظهار شادی نزد غمدیده، از بی ادبی است.» از آن سو هم شاید بتوان گفت در میان افرادی که شاد و سرخوشند اظهار اندوه کردن و شادی آنها را تباه کردن مناسب نیست.
دهم ماه مبارک رمضان یکی از ایامی است که اهل بیت(ع) عصمت و طهارت در این روز به شدت محزون هستند چرا که روز رحلت ام المومنین همسر گرامی رسول خدا حضرت خدیجه طاهره (س)است. غم ارتحال حضرت خدیجه (س) را می توان در سخنان پیامبر (ص) به خوبی دریافت تا جایی که سالی که حضرت خدیجه(س) و حضرت ابوطالب (ع) با فاصله کمی از هم رحلت کردند «عام الحزن» و سال اندوه نامیده شد!
و امیرالمومنین علی(ع) نیز در رثای آنها شعری سرود به این معنا «مصیبت این دو عزیز (یعنی ابوطالب و حضرت خدیجه) فضا را بر من تیره و تار ساخته و [از این پس] شب ها را در اندوه و حزن این دو سر می کنم .» حضرت فاطمه زهرا (س) در هنگام وفات مادرش پنج ساله بود و به شدت بی تاب فراق مادر بود و به دور پدر بزرگوارش می چرخید و می گفت: «یا ابه این امی؟ پدر جان! مادرم کجاست؟» حضرت جبرئیل نازل شد و فرمود: یا رسول الله! خداوند می فرماید: سلام ما را به فاطمه(س) برسان و به او اطلاع بده که مادرش خدیجه (س) در خانه های بهشتی با آسیه و مریم(سلام الله علیها) زندگی می کند.
غم از دست دادن خدیجه(س) برای رسول خدا (ص) به حدی بود که حتی سالها بعد نیز هرگاه پیامبر(ص) نام خدیجه را می شنید می گریست و از او به نیکی یاد می کرد، چنانچه منقول است در مجلس خواستگاری امیرالمومنین(ع) از فاطمه زهرا(س) هنگامی که نام خدیجه ذکر شد پیامبر(ص) به شدت گریه کرد و فرمود: «خدیجه (س) و این مثل خدیجه (س) صدقتانی حین کذبنی الناس، و وازرتنی علی دین الله و اعانتنی علیه بمالها، ان الله عزوجل امر فی ان ابشر خدیجه ببیت فی الجنه من قصب لا صخب فیه و لانصب؛ خدیجه (س)! کجاست همانند خدیجه (س)؟ در آن هنگام که مردم مرا تکذیب می کردند، او مرا تصدیق کرد و او برای دین خدا با من همکاری و همیاری نمود و با ثروت خود مرا برای پیشبرد دین کمک کرد، خداوند متعال به من فرمان داده است که خدیجه (س) را به داشتن خانه ای از یک گوهر در بهشت که رنج و ناآرامی در آن نیست، مژده بدهم.» اینها تنها بخشی از روایات متعددی است که درباره علاقه رسول خدا(ص) و اهل بیت(ع) به خدیجه کبری(س) بیان شده است و اینکه در ماتم از دست دادن یار با وفای رسالت تا چه میزان غم و اندوه جان ایشان را فرا گرفت. اکنون به صدر نوشتار باز گشته و روز دهم رمضان به دل خویشتن توجه کنیم که تا چه میزان در اندوه غم از دست دادن این بانوی نمونه اسلام غمناک است؟ جدای از این، ظاهر خانه و مسجد و محله و شهر ما تا چه میزان نشان دهنده ابراز حزن و ماتم نسبت به روز وفات ایشان است؟ روزی که حضرت زهرا (س) و امیر المومنین(ع) و بالاتر از همه رسول خدا (ص) اشرف انبیا دل غمین است چرا نباید حداقل ظاهر شیعیان بلکه مسلمانان نشانی از مصیبت داشته باشد؟
مقام این بانو نزد رسول خدا (ص) چنان بود که در مدت 25 سال زندگی مشترک با این بانوی با عظمت، آن حضرت به خاطر تکریم وی با هیچ زنی ازدواج نکرد و بهترین دوران جوانی خویش را به وی بخشید.
رسول خدا(ص) در مورد همسر فداکار و مکرمه خویش می فرماید: «خدیجه (س) زنی بود که چون همه از من روی می گردانیدند او به من روی می کرد و چون همه از من می گریختند، به من محبت و مهربانی می کرد و در مشکلات زندگی مرا یاری می داد و غم از دلم می زدود.»
سرانجام اولین بانوی مسلمان در دهمین سال بعثت در 65 سالگی چشم از جهان فرو بست. او قبل از وفات، وصیتهایی به رسول خدا (ص) نمود که اوج ایمان ایشان را نشان می دهد و مشخص می کند چرا در بین چهار زن برگزیده بهشتی قرار دارد. حضرت خدیجه (س) در آستانه وفات خویش خطاب به پیامبر اکرم(ص) عرض کرد: «یا رسول الله! چند وصیت دارم، البته من در حق تو کوتاهی کردم، مرا عفو کن.»
پیغمبر(ص) فرمود:«هرگز از تو تقصیری مشاهده نکردم. تو نهایت درجه تلاش خود را به کار گرفتی و در خانه من زحمات و مشکلات زیادی را متحمل شدی و تمام دارایی خود را در راه خدا مصرف کردی.» حضرت خدیجه (س) عرض کرد: «یا رسول الله! می خواهم خواسته ای را توسط دخترم فاطمه به شما برسانم و شرم دارم آن را مستقیماً بازگو نمایم.»
پیامبر از منزل خدیجه (س) بیرون رفت. آنگاه خدیجه (س) دخترش فاطمه را صدا کرد و به او گفت: «به پدرت بگو من از قبر هراسناکم، دوست دارم مرا در لباسی که هنگام نزول وحی به تن داشتی کفن کرده و در قبر بگذارد.» پیامبر آن لباس را برای خدیجه (س) فرستاد. هنگامی که فاطمه(س) آن را آورد، آنگاه حضرت خدیجه (س) با دلی آرام چشم از جهان فرو بست. پیامبر (ص) مشغول تجهیز و غسل و حنوط وی شد، هنگامی که خواست خدیجه (س) را کفن کند، حضرت جبرئیل امین نازل شد و گفت: یا رسول ال!له خداوند سلام می رساند و می فرماید: کفن خدیجه (س) به عهده ماست و آن یک کفن بهشتی خواهد بود . پیامبر اکرم(ص) اول با پیراهن خود و از روی آن با کفن بهشتی خدیجه (س) را کفن کرد.

صبح صادق، ش.463، ص.6


» نظر
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >
title=