به بهانه شهادت امام نهم(ع) و یادی از علی بن جعفر
در بیانی مشهور و متواتر از امام باقر(ع) آمده است: «بنی اسلام علی خمسه الاشیا علی الصلاه و الزکاه و الصوم و الحج و والولایه قال زراره و ای شیء من ذلک افضل فقال الولایه افضل لانها مفتاحهن و الوالی هو دلیل علیهن» دستورات و احکام نورانی اسلام بر پنج پایه و رکن اساسی بنا شده است نماز و زکات و روزه و حج و ولایت. آنگاه حضرت در پاسخ به این سوال زراره که کدامیک از این ارکان برتر است فرمود؛ ولایت برترین اینهاست و در بیان علت این فرمایش خود ادامه دادند چرا که ولایت کلید اینهاست و این شخص والی و منصب ولایت است که مردم را به سوی این امور راهنمایی می کند و در کلامی دیگر در ادامه ذکر این پنج امر آمده است: «ولم یناد بشیء کما نودی بالولایه » به هیچ کدام از این امور ندا سر داده نشده آن گونه پیرامون ولایت سخن به میان آمده است. در ادامه حدیث امام باقر(ع) فرمود: بلندای امر و قله بلند و کلید آن و در هرچیز و رضایت خدای رحمان پس از شناخت امام(ع) پیروی از اوست و خداوند فرموده: هرکس از رسول پیروی کند، از خدا پیروی کرده است... اگر کسی تمامی شبها به نماز ایستد و همه روزها را روزه بدارد و همه اموالش را صدقه بدهد و هر ساله حج خانه خدا کند، اما ولایت ولی خدا را نشناسد تا آن را بپذیرد و همه کارهایش را با راهنمایی او انجام دهد، از طرف خدا هیچ ثوابی ندارد و از اهل ایمان نیست. (کافی2: 91) با عنایت به این روایت مبارکه و فرمایشات بسیاری از این قبیل بی درنگ به این نتیجه رهنمون خواهیم شد که در اعتقاد شیعه میزان و معیار هر عملی حتی اعمال عبادی آنگاه رنگ قبولی به خود می گیرد که در مسیر و صراط مستقیم ولایت باشد. چنانچه گویی نماز و روزه و حج و سابقه انقلابی و نسبت با رسول خدا و ... به صفرهایی می مانند که هر آنچه هم بر تعدادشان افزوده شود باز هم ارزشی بیشتر از هیچ پیدا نمی کنند و اگر یک عدد در پشت آنها قرار گیرد آنگاه ارزش این صفرها بروز پیدا می کند و هر آنچه تعدادشان بیشتر باشد آن زمان است که ارزش افراد مشخص می گردد. ولایت هم چون این عدد در پس صفرهاست که ارزش و مرتبه هر کس به توجه به آن سنجیده می شود.
در طول تاریخ اسلام بوده اند افرادی که جز عباد و زهاد و انقلابیون یک عصر بوده اند اما به خاطر یک اشتباه و فاصله از میزان ولایت گذشته خود را حبط و و از دست رفته دیده اند. شخصی مانند علی بن حمزه بطائنی که از سران واقفیه است در زمان امام موسی کاظم(ع) از طرف ایشان حکم دریافت وجوهات داشت و مورد توثیق و اعتماد امام بود؛ اما همین فرد در زمان امام بعدی به دلیل نپذیرفتن ولایت و امامت امام رضا(ع) به درجه ای رسید که امام هشتم او را مشرک خواند و حتی او را لعنت کرد و فرمود: «علی بن ابی حمزه می خواهد در آسمان و زمین کسی خدا را نپرستد؛ ولی خداوند این کار را منع کرد و نور خود را تمام نمود؛ گرچه مشرکان نپسندند و گر چه این مشرک ملعون - یعنی ابن ابی حمزه- دوست نداشته باشد.» این شخص که روزی نماینده امام بود به دلیل طمع به 70 هزار دیناری که از وجوهات در دست داشت امام خود را انکار کرد و این گونه به ورطه سقوط افتاد.
از سوی دیگر افرادی در تاریخ شیعه نامشان هم چون ستاره ای می درخشد؛ چرا که در موقع امتحان، اطاعت از ولی را فراموش نکردند و اسیر لذتها و امور دنیایی نشدند. ماجرای عبرت آموز حر بن یزید در برابر حضرت اباعبدالله بیانی روشن از همین افراد است که در یک لحظه عاقبت و سرنوشت خویش را از ظلمت به نور تبدیل نمود.
یکی از این اشخاص عارف به ولایت جناب علی بن جعفر بن محمد است که در ایامی که شیعیان اسیر شبهه و تردید پیرامون امامت بودند با بصیرت و آگاهی خویش به دفاع از حریم از ولایت پرداخت. در آن دوران، امام جواد(ع) در خردسالی به امامت رسیده بود و این امر برای برخی شیعیان سوال ایجاد کرده بود، از آن سو دشمنان امامت نیز بر تنور این شبهات می دمیدند و خناسان وسوسه انگیزی می کردند. علاوه بر معجزات و مناظرات حقیقت بخش امام جواد(ع) روشنگریهای افرادی چون علی بن جعفر عموی امام رضا(ع) باعث آرامش دل و خاطرشیعیان شد. او که فرزند کوچک امام صادق(ع) بود و در زمان امام کاظم و امام رضا(علیهما السلام) یاور ائمه بود؛ در مدینه کرسی درس داشت و در فضیلت و منقبت زبانز د شیعیان بود.
محمد بن حسن بن عماد، روایت می کند: دوسال بود که در مسجد رسول خدا(ص) نزد «علی بن جعفر» شاگردی می کردم و احادیثی را که از برادرش امام کاظم(ع) شنیده بود، می فرمود و من می نوشتم، روزی من در حضور او نشسته بودم دیدم حضرت جواد(ع) وارد شد، علی بن جعفر علی رغم کهولت سنی که داشت تا حضرت(ع) را دید، شتابان برخاست با پای برهنه و بدون ردا، به سوی ایشان رفت و دست او را بوسید و بسیار احترام نمود، حضرت جواد(ع) به او فرمود:«ای عمو! بنشین، خدا تو را رحمت کند.» علی بن جعفر عرض کرد: ای آقای من، چگونه بنشینم، با اینکه تو ایستاده ای؟
هنگامی که علی بن جعفر به مجلس درس خود بازگشت، اصحاب و شاگردانش، او را سرزنش کردند و به او گفتند: «تو عموی پدر او هستی، در عین حال این گونه در برابر او کوچکی می کنی (و دستش را می بوسی) و ....»؟ علی بن جعفر با عتاب گفت: ساکت باشید، آنگاه ریش خود را به دست گرفتن و گفت: «اگر خداوند این ریش سفید را شایسته (امامت) ندانست و این نوجوان را شایسته دانست و به او چنان مقامی داد، من فضیلت او را انکار کنم؟ پناه به خدا از سخن شما، من بنده او هستم.» چنانچه ملاحظه می شود این عالم وارسته با اینکه شاید اگر ادعای امامت هم می کرد عده ای آن را می پذیرفتند اما با فروتنی و تذلل خاصی اسیر حسادت و هوسهای پست دنیوی نشده و ارادت خود را به ولی زمان خویش ابراز می کند و این گونه هم به شاگردان خود و هم به تمام شیعیان درس می دهد که چگونه باید خاکسار ولی بود.
هم چنین روایت شده: روزی علی بن جعفر، در نزد حضرت جواد (علیه السلام) بود، در آن هنگام طبیب، برای رگ زدن نزد حضرت جواد (علیه السلام) آمد، علی بن جعفر برخاست به حضرت جواد (علیه السلام) گفت:«ای آقای من! بگذار طبیب اول رگ مرا بشکافد، بعد رگ تو را، تا تیزی آهن (نشتر) را قبل از تو من احساس کنم.» سپس حضرت جواد (علیه السلام) برخاست تا برود، علی بن جعفر جلوتر برخاست و کفشهای آن حضرت را جفت کرد.
صبح صادق، ش.473،ص.6
کلمات کلیدی : یادداشتها
»
نظر