سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آیا غمگین هستیم؟

به نظر باید ایرانی‌ها جز شادترین مردم دنیا دانست. ایرانی‌ها طناز هستند و روزی نیست که احساس شادی نکنند، ایرانی‌ها از سخت‌ترین و شدیدترین حوادث زندگی‌شان لبخند می‌سازند. برای نمونه یکی از سهمگین‌ترین توفانها می‌آید فوری صدها پیامک طنز و شعر تولید و دست به دست می شود و در شبکه‌های اجتماعی پستهای نشاط آور بسیار می‌شود. می‌خواهند برای یارانه ثبت نام کنند با خنده و لطیفه گویی این کار را می‌کنند. به نظر می‌آید نظرسنجی موسسه گالوپ زیاد به درد جامعه ایران نمی‌خورد گرچه به درد برخی رسانه های خاص می‌خورد تا به این بهانه برخی نظرات خود را بیان کنند! مردم ایران با دور هم فوتبال دیدن و به ورزشگاه رفتن و در پارک رقصیدن و ... شاد نمی شوند.

معیارهای شادی مردم مسلمان ایران با مردم دنیا متفاوت است و عجیب است که این موضوع بدیهی را برخی رسانه‌ها نمی بینند و به نظر سنجی موسسه گالوپ که معیارهایی کاملا مادی و غربی استناد می کنند. آیا در کنار قرار دادن وضع خشنودی و شادی مردم ایران در کنار مردم عراق و مصر و سوریه را کسی باور میکند؟ آیا ایران همچون کشورهای جنگ زده که روزانه در آنها آوارگی و کشتار و خونریزی و ترور صورت می گیرد و نا امنی بیداد می کند، می باشد؟ چگونه است که سایت خبری عصرایران (کد خبر: 347314) معتقد است مردم ایران این مطلب را که موسسه گالوپ بیان کرده با گوشت و پوست خود لمس میکنند؟ آیا نویسنده خود را جای مردم ایران می گذارد و سخنکوی ملت است؟

عصر ایران نوشته است: «اگر امکان نظرسنجی‌ها و بررسی های علمی ندارید، کافی است همین امروز در خیابان به چهره آدم ها نگاه کنید تا ببینید که چه اندوهی در آنها موج می زند.» و برای اثبات حرف خود از پخش نشدن فوتبال در سینماها ویا توجه به امر پوشش و حجاب مثال می آورد؟ آیا انجام این کارها باعث شادی مردم می شود؟ به نظر این گونه می رسد که به خاطر فرهنگ دینی مردم ایران این گونه کارها حتی سبب ناراحتی متدینین و والدین جوانان نیز می شود و و قتی جلوی چنین کارهایی گرفت می شود اتفاقا مردم متدین و مسلمان کشور خوشحال هم می‌شوند و مسئولین باید به این دغدغه مردم توجه کنند. از سوی دیگر خانواده عنصر اصلی جامعه ایرانی است یقینا اینکه یک مرد در کنار خانواده خود تخمه بشکند و فوتبال ببیند برایش جذابتر و شادی اورتر است تا انکه خانواده خود را بردارد و در سینما فوتبال ببیند. متاسفانه نویسنده گویا از وضع عمومی جامعه ایرانی اطلاع ندارد.

او می نویسد: «مشکلات حاد اقتصادی که تاب و توان از مردم گرفته است و حسرت یک سفر کوتاه را بر دل بسیاری از خانواده ها گذاشته است؛» آیا این سخن با آمار سفرهای عید نوروز و تعطلات مناسبتی و حتی تعطیلا ت اخر هفته تطابق دارد یا اینکه ایشان نی داند یا نمی خواهد ببیند؟ مردم بارها در اخبار سیما به مناسبتهای تعطیلی شنیده اند جاده چالوس یک طرفه شده است و کثرت سفر به شمال امروز به یکی از مشکلات اساسی مسئولین استانهای شمالی بدل شده است. نویسنده در ادامه با ادعایی عجیب می نویسد: «بماند که رادیو و تلویزیون ایران از هر فرصتی برای گریاندن مردم استفاده می کند» ؛ « آیا واقعا این چنین است شبکه های 22 گانه سیما و دهها شبکه رادیویی بیشتر مردم را گره می اندازند؟ اگر هم انتقادی می شود به پخش بسیار برنامه‌های طنز و موسیقی است. در ضمن مگر هر گریه ای علامت حزن و غم است؟ چ بسا گریه ای گریه عشق و شوق باشدو این همان چیزی است که موسسه گالوپ از درک آن عاجز است که مردم مسلمان ایران در زیارت و توسل و عزای اهل بیت گرچه در ظاهر اشک میریزند اما این اشک غم که مورد نظر گالوپ است نیست.

آنچه سایت عصر ایران بیان میکند که بیشتر سیاه نمایی و بزرگنمایی و یه نوعی سیاست بازی است و یقینا این موارد در معیارهای موسسه گالوپ نبوده است چرا که مشکلات اقتصادی و اجتماعی در همه جای دنیا هست. یقینا آن گونه که نویسنده همراه با موسسه امریکایی گالوپ مدعی شده مردم ایران در انبوهی از غم زندگی نمیکنند. کافی است نویسنده سری به اماکن زیارتی بزند تا ببیند مردم سرور و آرامش خود را در جوار امام رضا علیه السلام و امامزاده ها دنبال میکنند. حضور میلیونی افراد در عید نوروز درکنار مضجع نورانی امام رضا علیه السلام و سایر اماکن متبرکه چیزی است که گالوپ آن را نمی بیند و نمی فهمد چرا که اصولا جنس بهجت و شادی مردم ایران با دنیا تفاوت دارد.

صله رحم و کمک به همنوع که شادی آفرین است، شرکت فعال و پرشور در راهپیمایی ها و انتخاباتها که نشان از نشاط سیاسی مردم ایران است را موسسه گالوپ مهم نمی داند و تعجب اینجاست چگونه افرادی که خود در ایران هستند همان حرفها را تکرار می کنند. شاید این افراد غمهای خود را به همه ملت تعمیم می دهند! البته اگر هم غمی هست غم مردم فلسطین و ظلمهای امریکاست و بهتر است برخی رسانه‌ها جای پخش فوتبال در سینما، این مسایل را بررسی کند تا معلوم شود چرا مرد عراق و سوریه و مصر غمگین هستند. اگر امروز به ادعای گالوپ در کانادا و امریکا مردم شاد زندگی می کنند به قیمت خونهای ریخته شده کودکان و جوانان بی‌گناه کشورهای اسیا و افریقایی است. البته می توان چشمها را بست و قبول نکرد که «که گالوپ مجری توطئه های دشمنان است» و نپذیرفت که « گالوپ توجه به اهداف سیاسی و اقتصادی آمریکا را نیز در نظر می‌گیرد» این هم راه مجربی است!


» نظر

آیا صادق هدایت لمپن و افراطی نیست؟

1-شعار اصلی دولت یازدهم اعتدال و برخورد با افراط بوده است و ترجیع‌بند سخنان رئیس دولت یازدهم اعتدال است. به عقیده رییس‌جمهور آنچه باعث بروز مشکلاتی در کشور شده است دوری از اعتدال و افتادن در دام افراط بوده است. در واقع برمبنای این شعار خط قرمز دولت جدید افراط است و باید نظرات و اشخاص افراطی را در حاشیه قرار داد! بر این مبنا اگر این سخن رئیس‌جمهور را که «هنرمند ارزشی و غیرارزشی نداریم»، بپذیریم و قبول کنیم تقسیم‌بندی هنرمندان به معتدل و افراطی را نمی‌توان منکر شد و بر مبنای شعار دولت هنرمندان افراطی باید در حاشیه باشند!

2- وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی در سخنانی در بیان علت توقیف هفته‌نامه یالثارات بیان کرده بود: «آنچه که در چندین شماره اخیر این نشریه بررسی کردیم مشحون از نشر اکاذیب، توهین های بسیار بارز به رئیس‌جمهوری، اعضای دولت و مقامات کشور است. در این نشریه نوعی لمپنیسم در به‌کارگیری کلمات و ادبیاتی در سطح بسیار سخیف و زشت مشاهده می‌شود. اگر هیئت نظارت می‌خواست با این نشریه برخورد کند باید لغو پروانه می‌شد؛ ولی هرکسی که این هفته‌نامه را بخواند عادلانه می‌تواند قضاوت کند که این هفته‌نامه در شان جمهوری اسلامی نیست.» اگر این ادبیات وزیر محترم ارشاد را نیز قبول کنیم توهین و لمپنیسم خط قرمز دولت اعتدال است!

3- با توجه به دو مقدمه فوق سخنان یکی از معاونین وزیر ارشاد در مورد نویسنده‌ای معلوم الحال همچون صادق هدایت با مشی دولت سازگاری ندارد. سید‌عباس صالحی معاون فرهنگی وزیر ارشاد گفته است: «آثار هدایت هم مانند آثار دیگر نویسندگان ایرانی است. طبیعتاً زمینه‌های نشر آثارش با شرایط عمومی که نشر ما دارد، است و طبق همان ضوابط ما در قوانین عمل می‌شود.»
بر مبنای مشی دولت توقع آن بود معاون محترم وزیر بیان می‌داشت ادبیات صادق هدایت در کتاب‌هایش توهین به خداوند و انبیا  ائمه وجود دارد و نوعی ادبیات سخیف و زشت آمیخته با لمپنیسم در آن موج می‌زند و در شان نظام نیست کتاب‌های او را چاپ کنیم! و حتی فراتر از این کتاب‌های ایشان باید لغو پروانه هم بشوند!البته این در آن فرضی است که جناب آقای صالحی از محتویات  سخیف کتب صادق هدایت اطلاع داشته باشد در غیر این صورت اگر ایشان اطلاعی از تفکرات پوچ‌گرایانه و بی‌ارزش ندارد بهتر است این سخن خود را پس از مطالعه برخی آثار هدایت اصلاح نماید. البته اینکه معاون فرهنگی وزیر فرهنگ و ارشاد از سوابق فکری نویسنده‌ای مانند صادق هدایت اطلاع نداشته باشد جای تأسف است!بی‌تردید با مطالعه آثار صادق هدایت مشخص است او آدمی افراطی در پوچ‌گرایی است تا حدی که دست به خودکشی زد و کتاب‌هایش مملو از کلماتی با ادبیاتی سخیف و توهین‌آمیز است. از این رو هم به لحاظ شعار اعتدالگرایی و هم به لحاظ مبارزه با لمپنیسم، صادق هدایت نمی تواند جایی در دولت یازدهم داشته باشد! مگر آنکه این را هم به فهرست تناقضات شعار و عمل در برخی عرصه‌ها اضافه کنیم!از سوی دیگر هم‌سطح دانستن نوشته‌های مبتذل صادق هدایت با سایر نویسندگان کشور نوعی اهانت به نویسندگان خدوم و ادیب کشور است و اصلا چنین مقایسه‌ای آن هم از سوی معاون فرهنگی وزیر ارشاد صحیح نیست.
البته روابط عمومی معاونت امور فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با انتشار تکذیبیه‌ای اعلام کرده است: «این گزارش ضمن تکذیب انتشار این آثار به اطلاع می‌رساند تاکنون مجوزی در این خصوص از سوی اداره کل کتاب و توسعه کتاب‌خوانی منتشر نشده است.» روشن است این تکذیبیه ارتباطی با سخنان آقای صالحی ندارد و شاید به نوعی عبارت «تاکنون مجوزی در این خصوص منتشر نشده است» تأییدی بر سخنان ایشان باشد که در آینده ممکن است این اتفاق رخ دهد! لذا جا دارد همان گونه که وزیر محترم ارشاد در مورد هفته نامه یالثارات موضع محکمی گرفت، درباره آثار ضد دین و ضد فرهنگ صادق هدایت که عده‌ای او را یک بیمار روانی می‌دانند نیز موضع شدیدتری اتخاذ نماید! این مهم زمانی مهم‌تر می‌شود که متاسفانه فهرست توهین به مقدسات با توهین روزنامه آسمان به حکم الهی قصاص در دوران اعتدال روز به روز بیشتر می‌شود.


» نظر

نقش بیت امام در وحدت جامعه

آیت‌الله بجنوردی در مصاحبه با یکی از روزنامه‌ها (روزنامه قانون، ش.363 شنبه 26بهمن، ص.2) در پاسخ به این سوال که «در سخنانتان اشاره کردید که برخی‌ها با بیت امام (س)مشکل دارند، دلیل این دشمنی چیست؟» پاسخ داده است:

«این افراد با بیت امام(س) دشمنی می‌کنند برای اینکه با خود حضرت امام(س) مشکل دارند. فرد در فرزندانش می‌ماند و  امامی که شرف و عزت را برای ایران به ارمغان آورد باید با فرزندان آن درست برخورد شود.»

البته بیان ایشان کلی و مبهم است و اشاره‌ای به دشمنان بیت حضرت امام نکرده است اگر منظور ایشان از دشمنان، مخالفان و معاندان سرسخت حضرت امام باشد که اساسا به خاطر ایجاد نظام اسلامی و احیای اصل ولایت فقیه با ایشان مقابله می‌کند مشخص است چنین کسانی به دلیل دشمنی با حضرت امام با منسوبین و بیت ایشان هم دشمنی داشته باشند و لذا توصیه ایشان به این جماعت که باید فرزندان امام درست برخورد کنند توصیه‌ای لغو است چرا که این جماعت به چنین توصیه‌هایی وقعی نمی‌نهند!

اما ممکن است منظور ایشان از دشمنان برخی منتقدان داخلی باشد که انتقاداتی به مواضع برخی اعضای بیت امام دارند این‌ها دو دسته هستند برخی منتقدانی هستند که در برخی موارد دست به تندروی زده و حوادثی مانند حادثه حرم امام در سال را پدید آوردند که باعث آزردگی امام خامنه‌ای هم شد و برخی دیگر منتقدینی هستند که بدون تندروی تنها به نقد عملکرد برخی افراد می‌پردازند.

در میان این دو گروه به سختی می‌توان کسی را یافت که با خود حضرت امام(ره) مشکلی داشته باشد بلکه گروه اول به دلیل برخی مواضع نادرست حجت‌الاسلام سید حسن خمینی در فتنه 88 با آن شیوه نادرست به ایشان انتقاد کردند و تصورشان این بود شعار «نواده روح الله سید حسن نصرالله» در دفاع از آرمانهای حضرت امام است. گروه دوم نیز که به طریق اولی چنین دغدغه‌ای دارند و عملکرد برخی اعضای بیت امام را در راستای سیره ایشان نمی‌دانند.

خوب است آقای بجنوردی به برخی مواضع اطرافیان خود در بیت امام در چند سال اخیر نظری کند تا ببیند چگونه برخی مواضع عجیب اینان باعث شادی دشمنان حضرت امام شده است به گونه‌ای که حتی مورد حمایت و تشویق آنها نیز قرار گرفته‌اند.

مواضعی که در برخی موارد مغایر و گاه متضاد با منش حضرت امام است که نمونه اخیر آن مصاحبه یکی از اعضای بین امام با یکی از روزنامه‌های خارجی بود که مواردی خلاف را به امام نسبت داده بود که حجت الاسلام سید حسن خمینی را نیز به واکنش شدید علیه او وا داشت! و یا پوشش غیر اسلامی یکی دیگر از اعضای این بیت در یکی از دانشگاههای خارجی که حتی موجب شد مادرش برای سرپوش گذاشتن به آن به فتوشاپ پناه ببرد! یقینا منظور آیت الله بجنوردی این نیست که حتی اگر اعضای بیت امام عملی خلاف شرع و سیره امام انجام دادند کسی به آنها اعتراض نکند.

در واقع این گزاره که «چون شخصی در بیت حضرت امام است باید با آن درست برخورد شود» باید درست معنا شود. البته کسی حق بی‌احترامی و توهین به هیچ کسی را ندارد و این مختص به بیت حضرت امام نیست، اما وقتی یکی از اعضای بیت امام با سخنی نادرست به حضرت امام و یا شهدا توهین می‌کند و مواضعی بر خلاف مشی سیاسی و اخلاقی امام اتخاد می‌کند آیا نباید مورد نقد و هشدار واقع شود؟ چنانچه حجت الاسلام سید حسن خمینی نیز به برخی از خویشاوندان نزدیک خود اعتراض کرد.

آقای بجنوردی یقینا اذعان دارند آنچه مهم و ضروری است تفکر و منش حضرت امام است که به قول ایشان «شرف و عزت را برای ایران به ارمغان آورد» نه بیت و فرزندان و نوادگان و ... ایشان. گرچه منسوبین حضرت امام به خاطر همین انتساب در بین ملت ایران محترم هستند اما همین ملت از امام خود آموخته اند که فرمود: «مردم یک عقد اخوتى با افراد نبسته‏اند که! با هیچیک از ما. اگر دیدند من یک وقتى پایم را کنار گذاشتم از آن رویه‏اى که خود این ملت دارد و این سیل خروشان دارد، من بخواهم به خلاف این سیل شنا بکنم، من را از بین مى‏برند؛ هر کس باشد این طور است.» (صحیفه امام، ج‏14، ص: 445)

آقای بجنوردی در همین مصاحبه بیان داشت است: «الان باید طوری شود که رسانه‌ها و به ویژه رادیو و تلویزیون در مسیر انقلاب حرکت کنند و به دنبال یک طیف خاص نروند و در پی وحدت باشند و طوری اقدام نکنند که باعث جبهه گیری شود. صدا و سیما نباید راست و چپ بازی در بیاورد، چراکه هدف ما اعتلای ایران و جمهوری‌اسلامی است.» البته چنین سخنی، توصیه‌ای به جا و مناسب است اما این توصیه برای بیت حضرت امام با توجه به جایگاه آن به طریق اولی واجب‌تر است. بیتی که منسوب به رهبری جهانی است باید داعیه‌دار وحدت جامعه باشد و در اختیار جناح خاصی نباشد متاسفانه امروزه دیده می‌شود سایت جماران که متعلق به بیت امام است توسط تندروهای اصلاح‌طلب اداره می‌شود و برخی تندروهای حزب مشارکت، به دلیل انتساب با بیت امام، در این سایت، مواضعی برخلاف سیره ایشان می‌گیرند که عملا وحدت‌شکن و بعضا تنش زا می‌باشد. لذا جا دارد آیت‌الله بحنوردی به برخی اعضای جوان بیت امام گوشزد کنند بیت امام باید در مسیر انقلب حرکت کند و به دنبال یک طیف خاص نرود و  در پی وحدت باشد و طوری اقدام نکنند که باعث جبهه‌گیری شود بیت امام نباید چپ و راست بازی در بیاورد چرا که هدف ما اعتلای جمهوری اسلامی است.

البته در ابتدا جا دارد خود جناب آقای بجنوردی نسبت خود با برخی اعضای تندروی جامعه روحانیون مبارز مشخص و رفت و آمد این افراد افراطی در بیت امام را توجیه نماید آنگاه چنین توصیه‌ای به جوان‌ترها نماید که رطب خورده منع خرما ننماید!


» نظر

فرافکنی و کلی گویی در قالب نواندیشی!

آقای محمد مجتهدشبستری در یادداشتی به نقد برخی نظرات رییس محترم قوه قضاییه آیت‌الله آملی لاریجانی پرداخته است. ایشان در این نوشتار با بیان اینکه احکام اسلام ابدی نیست در مورد قرائتهای مختلف از دین سخن گفته است. بخش مهمی از نوشتار آقای شبستری مباحث غیر علمی و ناظر به مسایل سیاسی است لذا یادداشت ایشان در ذو بخش مورد نقد و بررسی قرار خواهد گرفت. بخشی که قالب علمی و کلامی دارد و سپس بخش سیاسی!

الف) ادعاهای کلامی

آن بخش از سخنان رییس قوه قضاییه که مورد نقد آقای شبستری قرار گرفته است این است: «ما یک اسلام بیشتر نداریم که مرجع معتبر و صحت و تفسیر آن هم فهم روشمند و مضبوط مراجع تقلید و علمای دین است»

جناب شبستری در بند چهارم نقدش می‌نویسد: «در باب قرائت جدید از احکام قرآن که آقای لاریجانی به آن حمله می‌کند سه موضوع کاملا متفاوت زیر را باید از یکدیگر جدا کرد .

الف- در متون دینی اسلام چه حکم‌هائی موجود است؟

ب- آیا مسلمانان مکلفند همیشه به آن احکام عمل کنند؟

ج- قرائت جدید متون دینی چگونه شکل می‌گیرد؟

مغالطه عظیمی که امثال آقای لاریجانی آن را ترویج می کنند خلط ناروای دو موضوع نخست با یکدیگر است. آنان می‌گویند چون حکم قصاص (اعدام) در قرآن موجود است مسلمانان این عصر هم مکلفند حتما مجازات اعدام را اجرا کنند. این سخن به این جهت مغالطه است که از وجود یک حکم در قرآن، وجوب عمل به آن حکم در هر عصر را نمی‌توان استنتاج کرد. این «باید» از آن «است» در نمی‌آید».

آقای شبستری با استفاده از مغالطه «این که مغالطه است» (خندان، علی اصغر، مغالطات، بوستان کتاب، قم،1386، ص193) کوشیده است تا به نوعی یک بار روانی منفی ایجاد کند، چرا که ایشان در حالی از ترویج «مغالطه‌ای عظیم» توسط امثال آقای لاریجانی سخن می‌گوید که هیچ اشاره‌ای به نوع مغالطه و اشکال در استدلال طرف مقابل نمی‌کند. صرفا با بیان اینکه شما مغالطه می‌کنید مغالطه شکل نمی‌گیرد! عبارت «از وجود یک حکم در قرآن وجوب عمل به یک حکم در هر عصر نمی‌توان استنتاح کرد» هم نمی‌تواند دلیل بر مغالطه باشد چرا که این گزاره، خود محل نزاع است و در واقع آقای شبستری به نوعی مصادره به مطلوب کرده است.

وی در ادامه می نویسد: «واضح است که تا آیه قصاص تفسیر نشود هیچ حکمی از آن به دست نمی‌آید. مسأله اساسی این است که آیه قصاص و امثال آن تفسیر واحد ندارد. از آیات احکام قرآن می‌توان دو گونه تفسیر ارائه کرد «تفسیر تاریخی و تفسیر غیر تاریخی» تفسیر سنتی فقیهان ما از آیات احکام تفسیر غیر تاریخی است (احکام موجود در قرآن را ابدی می دانند) اما تفسیر الهی دانان نو اندیش از آن آیات تفسیر تاریخی است (آن احکام را ابدی نمی‌دانند و بر اساس این تفسیر اعدام و مانند آن را کنار  می گذارند). هر کدام از این دو گروه هم از نظریات و ضوابط روشمند فهم و تفسیر سود می‌جویند. عملاً دو خط تفسیری متفاوت وجود دارد.»

خوب است جناب شبستری پاسخ دهد آیا تمام احکام اسلامی این چنین قابل قرائتهای مختلف هستند یا تنها بخشی از آنها این گونه است و برخی دیگر احکام ثابت و ابدی هستند؟

اگر به نحو موجبه کلیه قایل به موقتی بودن احکام باشیم، در این صورت این پرسش اساسی به وجود می‌آید که با پذیرش این نظریه، چه چیزی از دین باقی می‌ماند؟ جایگاه سیره و سنت معصومین در اجتهاد چه می‌شود؟ اگر همه دین مربوط به زمان گذشته است فایده دین برای امروز چیست؟ اگر قرار است عقل بشری دین را به روز و تفسیر کند، بود و نبود دین چه تفاوتی می‌کند؟ با این نگاه آیا لغویت ارسال رسل و انزال کتب لازم نمی‌آید؟

پس از احکام نوبت به اخلاق می‌رسد؛ با توجه به نظر حسن و قبح ذاتی افعال، اخلاقیات هم توسط بشر قابل فهم است! در مورد عقاید هم همین گونه است چه بسا گزاره‌های اعتقادی از تفسیر بیشتری برخوردار هستند و ممکن است بتوان از آنها فهم دیگری ارائه داد. به این ترتیب جایی برای دین باقی می‌ماند؟

اما در مورد ابدی بودن و جاودانگی اسلام باید گفت به نظر می‌رسد اصولا دینداری در هر دینی با پیش فرض جاودانگی آن دین شکل می‌گیرد و اصل دل سپردن و تعهد عملى به دین بر همین مبناست. لذا هر دینی ادعای جاودانگی دارد و استمرار دین مبتنی بر اصل جاودانگی است در غیر این صورت دین‌داری معنا پیدا نمی‎کند. برای نمونه هندوها دین خود را سناتنه‌ دهرمه‌ (آیین‌ ابدی‌) می‌نامند.

اما اگر آقای شبستری قایل به این باشد که برخی از احکام دین ثابت و ابدی و برخی دیگر این گونه نیست باید مشخص شود معیار تشخیص این دو از هم چیست؟ نواندیشانی شبیه ایشان چه ملاکی برای احکام قابل تفسیر به روز دارند؟ به نظر می‌رسد با توجه به نظریات قبل آقای شبستری اعلامیه حقوق بشر و دموکراسی معیار این آقایان باشد، که در این صورت باید علت این امر را پرسید، همچنین برای تناقضات بین دین و اعلامیه حقوق بشر راهکار ایشان چیست؟

درباره این ادعا که احکام اسلام باید با گذر زمان تغییر کنند، علامه طباطبایی در المیزان نوشته است:

«اسلام در تشریعش تنها کمالات مادى را در نظر نگرفته، بلکه حقیقت وجود بشر را نیز منظور داشته، و اصولا اساس شرایع خود را بر کمال و رشد روحى و جسمى هر دو با هم قرار داده، و سعادت مادى و معنوى هر دو را خواسته است، و لازمه این معنا آن است که وضع انسان اجتماعى متکامل، به تکامل دینى معیار قرار گیرد، نه انسان اجتماعى متکامل به صنعت و سیاست و بس، و همین جا است که امر بر دانشمندان مشتبه شده، از بس در مباحث اجتماعى مادى غور و تعمق کرده‏اند، ... پنداشته‏اند که اجتماع مورد نظر دین هم همان اجتماعى است که مورد نظر آقایان است، لاجرم گفته‏اند: باید قوانین اجتماعى با تحول اجتماع متحول شود و هر چندى یک بار نسخ گردد، و قوانینى دیگر جایگزین قوانین قبلى شود». (موسوى همدانى، سید محمد باقر، ترجمه تفسیر المیزان، دفتر انتشارات اسلامى‏، قم، 1374، ج‏2، ص 200)

ایشان در جایی دیگر بیان می‌دارد: «اختلاف میان دو عصر از جهت صورت زندگى مربوط به کلیات شؤون زندگى نیست بلکه راجع به جزئیات و موارد است، به عبارت دیگر آنچه انسان در زندگیش بدان نیازمند است، غذایى است که سوخت‏ بدنش را با آن تامین کند و لباسى است که بپوشد، خانه‏اى است که در آن سکنى کند و لوازم منزل است که حوائجش را برآورد، و وسیله نقلیه‏اى است که او را و وسایل او را جابجا کند، و جامعه‏اى است که او در بین افراد آن جامعه زندگى کند، و روابطى جنسى است که نسل او را باقى بدارد، روابطى تجارى و یا صنعتى و عملى است که نواقص زندگیش را تکمیل نماید، این حوائج کلى او هیچوقت تغییر نمى‏کند، مگر در فرضى که انسان، انسانى داراى این فطرت و این بنیه نباشد، و حیاتش حیاتى انسانى نبوده باشد و در غیر این فرض انسان امروز و انسانهاى اول هیچ فرقى در این حوائج ندارد.

اختلافى که بین این دو جور زندگى هست در مصداق وسایل آن است، هم مصداق وسایلى که با آن حوائج مادى خود را بر طرف مى‏سازد، و هم مصداق حوائجى که او را وادار به ساختن وسایلش مى‏سازد. ... همانطور که اختلاف شکل زندگى در دیروز و امروز لطمه‏اى به اتحاد کلیات آن در دو دوره نمى‏زند و تحول شکل زندگى در هر عصر ربطى به اصل آن کلیات ندارد، همچنین قوانین کلیه‏اى که در اسلام وضع شده و مطابق فطرت بشر و مقتضاى سعادت او هم وضع شده، در هیچ عصرى مختلف و دستخوش تحول نمى‏شود و صرف پیدایش ماشین به جاى الاغ و یا وسیله‏اى دیگر به جاى وسایل قدیمى، باعث تحول آن قوانین کلیه نمى‏گردد. البته این تا زمانى است که در شکل و روش زندگى مطابقت با اصل فطرت محفوظ باشد، دچار دگرگونى و انحراف نشده باشد و اما با مخالفت فطرت البته سنت اسلام موافق هیچ روشى نیست، نه روش قدیم و نه جدید.

اما احکام جزئیه که مربوط به حوادث جاریه است و روز بروز رخ مى‏دهد و طبعا خیلى زود هم تغییر مى‏یابد، از قبیل احکام مالى، انتظامى و نظامى مربوط به دفاع و نیز احکام راجع به طریق آسان‏تر کردن ارتباطات و مواصلات و اداره شهر و امثال اینها، احکامى است که زمان آن بدست والى و متصدى امر حکومت است، چون نسبت والى به قلمرو ولایتش نظیر نسبتى است که هر مردى به خانه خود دارد، او مى‏تواند در قلمرو حکومت ولایتش همان تصمیمى را بگیرد که صاحب خانه در باره خانه‏اش مى‏گیرد، همان تصرفى را بکند که او در خانه خود مى‏کند، پس والى حق دارد در باره امورى از شؤون مجتمع تصمیم بگیرد، چه شؤون داخل مجتمع و چه شؤون خارج آن، چه در باره جنگ باشد و چه در باره صلح، چه مربوط به امور مالى باشد و چه غیر مالى، البته همه اینها در صورتى است که این تصمیم‏گیریها به صلاح حال مجتمع باشد و با اهل مملکت یعنى مسلمانان داخل و ساکن در قلمرو حکومت مشورت کند، هم چنان که خداى تعالى در آیه شریفه: «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ» ، هم به ولایت حاکم که در عصر نزول آیه، رسول خدا(ص) بوده اشاره دارد، و هم به مساله مشورت، همه اینها که گفته شد در باره امور عامه بود.

و در عین حال امورى بود جزئى مربوط به عموم افراد جامعه، و امور جزئى با دگرگون شدن مصالح و اسباب که لا یزال یکى حادث مى‏شود و یکى دیگر از بین مى‏رود دگرگون مى‏شود و اینگونه امور، غیر احکام الهیه است که کتاب و سنت مشتمل بر آن است چون احکام الهى دائمى و به مقتضاى فطرت بشر است و نسخ راهى به آن ندارد (هم چنان که حوادث راهى به نسخ بشریت ندارد)» (همان، ج‏4، ص 190 و 191)

از سوی دیگر روایاتی که به صورت قضیه حقیقیه بیان شده‌اند و دلالت بر فرا زمانی و ابدی بودن اسلام می‌کند نیز وجود دارد که از آن جمله می‌توان به این روایت اشاره کرد:

«عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى بْنِ عُبَیْدٍ عَنْ یُونُسَ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع- عَنِ الْحَلَالِ‏ وَ الْحَرَامِ‏ فَقَالَ حَلَالُ‏ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ أَبَداً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ حَرَامُهُ‏ حَرَامٌ أَبَداً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ لَا یَکُونُ غَیْرُهُ وَ لَا یَجِی‏ءُ غَیْرُهُ وَ قَالَ قَالَ عَلِیٌّ ع مَا أَحَدٌ ابْتَدَعَ بِدْعَةً إِلَّا تَرَکَ بِهَا سُنَّةً». (کلینى، محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی،دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ: چهارم، 1407ق، ج‏1 ، ص58)

پس اجمالا می‌توان احکامی ثابت و ابدی را فرض کرد و فهم مشترک مسلمین اعم از عالم و غیرعالم از برخی مفاهیم دینی در طول تاریخ موید این مطلب است.

افزون بر این، اصولا فلسفه خاتمیت انبیا کمال و بقای دین اسلام تا قیامت است و یقینا در سایه همین دین مبین عقل بشر نیز پیشرفت خواهد کرد و از آنجایی که اسلام دین الهی است، توجه به آن می‌تواند عقول بشری را به بلوغ بیشتری برساند و البته روشن است هر اندازه عقل بیشتر رشد داشته باشد، شریغتی که از جانب خداوند علیم و حکیم آمده است، از قدرت عقلی بیشتری برخوردار است. اگر چنین مطلبی را قبول نکنیم یا باید به نزول شریعتی تازه حکم دهیم که چنین چیزی با ادله فراوانی منتفی است و یا آنکه باید در بیان تکالیف به عقل بشری تکیه کنیم که روشن است عقل بشری از تفاصیل جزییات شریعت عاجز است؛ فلذا باید ابدی بودن احکام اسلامی را بپذیریم چرا که در غیر این صورت بلاتکلیفی بشر د مسیر کمال و سعادت لازم می‌آید که طبق قاعده لطف محال است. (ن.ک. حیدری، سیدکمال، الدروس شرح الحلقه الثانیه، دار فراقد للطباعه و النشر، قم، 1428، ج1، ص21 و همچنین مطهری، مرتضی، مجوعه آثار، صدرا، تهران، ج3، ص178)

با این توضیحات سخنان رییس قوه قضاییه در واقع اجمال تفاصیل فوق الذکر است؛ «مخالفت با اعدام در واقع مخالفت با حکم اسلام است زیرا قصاص نص قرآن کریم است در برابر نصوص اسلامی همانند حکم قصاص نمی‌توان گفت که کدام قرائت چه می‌گوید زیرا ما یک اسلام بیشتر نداریم که مرجع معتبر و صحت و تفسیر آن هم فهم روشمند و مضبوط مراجع تقلید و علمای دین است». (خبرگزاری ایسنا)

آقای شبستری پرسیده است: «در این معرکه آراء پرسش جدی نواندیشان از فقیهان این است که به چه دلیل آنان باید نظریات و ضوابط روشمند فهم و تفسیر خود را کنار بگذارند و تابع نظریات و روش‌های فقیهان شوند؟»

پاسخ به این پرسش این است که چون فهم فقها و علمای دین بر مبنای عقل و سنت بوده و مدلل و مستدل است و اتفاقا سوال اینجاست که چرا نباید این روش ضابطه‌مند و عقلانی را پذیرفت؟ و در مقابل ادعاهای کلی و مبهم روشنفکران غربگرا را که همواره با نقص و مغالطه و بعضا اهانت به دین و علما همراه است مورد پذیرش قرار داد؟

جدای از این امر همانگونه که آیت‌الله لاریجانی در ادامه همان سخنانش بیان داشته است: «در کشورهای مدعی حقوق بشر که با این ادعای نسبی گرایی و اباحه گری پیش می آیند نیز، در هنگام بروز اختلاف درباره فهم متون تقنینی، مرجعی وجود دارد که حرف آخر را می‌زند» حال آقای شبستری و هم نظران ایشان باید پاسخ دهند بر فرض با پذیرش قرائتهای مختلف از دین در عمل و در نهایت برای اجرای یک حکم کدام فهم باید مرجع تصمیم گیری قرار گیرد؟ آیا در هر صورت این پرسش پیش نمی آید که چرا فهم آنها را باید پذیرفت و نه فهم ما را؟ آیا باید فهم از دین را به رای گذاشت؟ در این صورت حجیت رای از کجا اثبات می‌شود؟

آقای شبستری در ادامه نوشتارش «جان کلام» خود از قاضی القضاه را این پرسش می‌داند که «آقای لاریجانی به صراحت می‌گوید «مرجع معتبر و صحت تفسیر آن (اسلام) فهم روشمند و مضبوط مراجع تقلید و علمای دین است» ما می‌پرسیم منحصر کردن اعتبار و صحت به فهم و روش مراجع و علمای رسمی چه دلیل قانع کننده‌ای دارد. مگر اسلام کلیسای کاتولیکی دارد تا آن کلیسا بگوید همه در تفسیر متون دینی باید از ما پیروی کنند؟!»

درپاسخ ایشان باید گفت خیر اسلام کلیسای کاتولیک ندارد و اصولا در کنار هم قرار دادن این دو موضوع قیاسی مع الفارق است. چرا که آن چیزی که در مد نظر آقای شبستری است اعتقادنامه‌های کلیسا (creed)است. در سنت مسیحی اعتقادنامه یعنى بیانیه‌اى فشرده، رسمى (قانونى) و معتبر که حاوى نکات مهم اعتقادات مسیحى است و توسط شورایی که از (تقریبا) تمامی الهی‌دانان مسیحی تشکیل یافته، صادر می‏گردد و کل جامعه مسیحی، با آنها آشنا بوده و ملزم به اجرای آن است؛  اعتقادنامه­ها به لحاظ اعتبار، در رتبه پایین­ترى در قیاس با کتاب مقدس قرار دارند؛ ولی با این حال از اعتبار و ارزش خاص و بى­بدیلى برخوردارند The Oxford dictionary of the Christian Church, (Oxford, 1997, 3rd ed.), p.430.) نگاه کنید به سایت  (pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=42391#_ftn2)

در واقع شوراهای کلیسای کاتولیک (دو شورای مقبول این کلیسا) عقایدی را دیکته می‌کند که به آنها دگما گفته می‌شود که ممکن است برای آنها دلیلی آورده شود و یا دلیلی ارائه نشود، در هر صورت تخلف از این اعقادنامه‌ها موجب تکفیر افراد می‌شود حال این جزم‌اندیشی کلیسا کجا و فقه و کلام اسلامی و به خصوص فقه پویا و مستدل شیعی کجا؟

برای فرق فهم علمای شیعه و دگمای مسیحی خوب است آقای شبستری به سخنرانی خود در سمینار «جمهوریت و انقلاب اسلامی» در خرداد ماه سال 77 که در کتاب نقدی بر قرائت رسمی از دین در صفحه 96 چاپ شده است رجوع نماید، ایشان در این سخنرانی بیان کرده است:

«1-دگما شامل اعتقادات دینی و فتواهای عملی مسیحیت است، اما فتوا در اسلام شامل اعتقادات دینی نیست، در باره اعتقادات دینی کسی نمی‌تواند فتوا دهد. فقط در مورد مسائل عملی می‌توان فتوا داد.

2-فتوا یک نظر استنباطی و اجتهادی است که بر یک سلسله علوم بشری مبتنی است، اما دگما فوق استنباط و اجتهاد است و محصول حضور روح القدس در کلیساست.

3-حجیت دگما ذاتی است، اما حجیت فتوا مشروط به حصول اطمینان مقلد به حکم خدا بودن آن فتواست. اگر مقلدی اطمینان حاصل نکند که آن چه در فتوا ابراز شده حکم خداوند است، هیچ الزامی برای تبعیت از آن فتوا وجود ندارد.

4-فتواها می‌توانند در موضوعی واحد متعدد ومتنافی با یکدگر باشند؛ مثلا ده مجتهد می‌تواند ده فتوای متفاوت بدهند، ولی در یک عصر یک دگما بیشتر نمی‌تواند وجود داشته باشد.

5-عدول از فتوا برای مجتهد ممکن است، اما عدول از دگما برای کلیسا ممکن نیست و به همین جهت است که پیشوایان مسیحیت کاتولیکی تحولات تاریخی دگماها را که اتفاق افتاده، عدول تفسیر نمی‌کنند و می‌گویند فقط بیانها عوض شده است و یا می‌گویند کلیسا در هر عصری حقیقتی را بیان می‌کند که در عصرهای قبل بیان نشده است اما هیچ گاه مجموعه حقایق بیان شده (مجموعه دگماهای بیان شده) یکدیگر را نفی نمی‌کنند.»

چنانچه مشاهده می‌شود بنا بر نظر خود ایشان هم می‌توان یک روش ضابطه‌مند ولی دور از جزم‌اندیشی داشت و یقینا منظور آقای لاریجانی هم همین بوده است که چنین فهمی از اسلام قابل قبول است که ضمن پذیرش ابدیت احکام اسلام، جای بحث و بررسی و اجتهاد و تفکر در آن باز است.

آقای شبستری در ادامه نوشتار خود نوشته است: «تاریخ ادیان نشان می‌دهد هر قرائت جدید، نخست با مقاومت شدید و حمله عنیف بنیادگرایان و محافظه کاران روبرو می‌شود و بدعت یا کفر به حساب می‌آید. در جامعه‌هائی که قدرت دینی و سیاسی یکی شده است اصحاب قدرت از شنیده شدن صدای نوآوران با تمام قوا و لطایف الحیل جلوگیری می‌کنند، وضعی غوغا آمیز پدید می‌آورند تا داوری منصفانه فلسفی و الهیاتی درباره آن قرائت میسر نگردد و توانایی‌ها و کارآمدی‌های آن قرائت در بیان حقیقت و معرفت دینی و کارکردهای آن در زندگی اجتماعی آشکار نشود. ...

اما گاهی بخت، قرائت نواندیشان را یاری می‌کند، علل و عوامل گوناگون تاریخی به کمک و تقویت آن می‌شتابند، آن قرائت علیرغم همه حمله‌ها سرپا می‌ماند و دوام می آورد و رشد می کند، بسط تاریخی پیدا می‌کند و در فرهنگ و سنت جامعه ریشه می‌دواند و به صورت یک قرائت رسمی شناخته می‌شود. واقع این است که به هر اندازه قدرت دینی و قدرت سیاسی از یکدیگر جدا شده باشند به همان اندازه امکان بررسی مبانی و دلائل نظری آن قرائت جدید با انصاف علمی، محتمل تر می‌شود، الهیات با منطق خودش سنجیده می‌شود و سیاست با منطق خودش. ظهور پروتستانیسم در اروپا یک مثال بارز برای این روند تاریخی است که توضیح دادم.

آنچه گفتم به وضوح نشان می‌دهد که ممکن است در مقام داوری علمی یک قرائت کاملا قابل دفاع باشد اما قدرتمندان بنیادگرا و محافظه کار آن را در نطفه خفه کنند و مانع از بسط تاریخی آن و مقبول افتادن آن در فرهنگ و سنت جامعه گردند.»

آنچه به عنوان روند تاریخی یک نظر و بیان جدید توسط ایشان بیان شده است شاید به صورت کلی حرف درستی باشد چنانچه دین اسلام هم هنگام ظهورش با محرومیتهای بسیاری مواجه شد. اما نمی‌توان از این مطلب یک نتیجه کلی بگیریم و آن را به تمامی نظریات و قرائتهای جدید تعمیم دهیم و آنگاه سخنان امثال شبستری هم در همین مورد بگنجانیم و قبول کنیم که آن حق است! از سوی دیگر این نوع نگاه یک نگاه درجه دوم به مساله است که همراه با استدلال و تفکر نیست؛ چه آنکه چه بسا جا افتادن یک نطریه در بین اکثر مردم دلیل بر حقانیت آن نیست. به عنوان نمونه، همین پروپستان مورد نظر آقای شبستری لزوما تفسیر به حقی از دین ارائه نمی‌داد، منتهی به دلیل ظلم و ستم کلیسای آن زمان مورد استقبال مردم واقع شد و مردم به خاطر گریز از استبداد دینی حاکم بر کلیسا به دامن پروپستانها رفتند. ملاک حق و ناحق بودن یک نظر علمی پذیرش مردم نیست و این استدلال و برهان است که حقانیت آن را تایید را رد می‌کند.

ب) ادعاهای سیاسی

اما بخش عمده‌ای از نوشتار آقای شبستری اتهام زنی‌های سیاسی به اشخاص و نظام است. ایشان نوشته است:

«وظیفه قاضی القضاة پاسداری بی‌طرفانه از حقوق معنوی و مادی همه شهروندان کشور بدون کوچکترین تبعیض است. اما قاضی القضاة ما مدتی است خود، یک طرف دعوا قرار می‌گیرد و آتشی را که 35 سال است افراد و گروه‌هایی با ترور معنوی و گاهی فیزیکی متفکران دگر اندیش در این کشور روشن کرده‌اند هر روز شعله ورتر می‌سازد.»

بایسته و شایسته این بود آقای شبستری به جای کلی‌گویی در مورد ترور معنوی و به خصوص ترور فیزیکی توضیح می‌داد که در این چند ساله کدام دگراندیش و نواندیش دینی مورد ترور قرار گرفته است؟ چطور ایشان به خود اجازه بیان چنین اتهام بزرگی را می‎دهد؟ اگر منظور ایشان ترور آقای حجاریان باشد آن اتفاق هم که به خاطر مسایل سیاسی خاص بود نه مباحث علمی و روشنفکری که بیشتر یک مساله شخصی می‌نمود و بعدها همان تروریست در ستادهای اصلاح طلبان رفت و آمد می کرد!

ایشان باز می‌نویسد: «آقای قاضی القضات با تریبون یک طرفه‌ تهاجمی که در اختیار دارد هر چند وقت یک بار ضمن سخنانش گریز به صحرای کربلا می‌زند و به الهی‌دانان نو اندیش و حقوق‌بشر خواه ایران حمله می‌کند، آنان را به غزب زدگی، تهاجم فرهنگی، روشنفکر نمایی، نسبی‌گرائی باطل و مانند این‌ها متهم می‌سازد و با این کار فضای بسیار محدود نفس کشیدن آنان را در این جامعه هر روز بیش از پیش محدود می‌کند.» و ادامه می دهد: «متأسفانه پس از پیروزی انقلاب در ایران اقتدارگرایان نگذاشته‌اند صدا و منطق الهی دانان نواندیش در جامعه به درستی شنیده شود. با تمام توان و با لطائف الحیل فراوان جلو تبدیل شدن این تفکر به جریان فرهنگی را گرفته‌اند تا اصلاً معلوم نشود مدعای طرفداران آن چیست، تا مبانی و دلائل آنان  در آزمایشگاه زندگی واقعی مردم ایران چکش نخورد، تا توانایی‌ها و کارآمدی‌های آن آشکار نگردد و همیشه به صورت نوزاد ناقص الخلقه باقی بماند و عاقبت بمیرد و دفن شود! این آن چیزی است که در این 35 سال اتفاق افتاده است. آقای لاریجانی اگر می‌گفت نگذاشته‌ایم و نخواهیم گذاشت تا قرائت جدید از اسلام شکل بگیرد سخن صد در صد مطابق واقع گفته بود. اما ایشان (به اصطلاح) آدرس عوضی می‌دهد و می‌گوید دین اسلام که قرائتهای گوناگون ندارد!

آیا می‌توان امیدوار بود که نه قرن‌ها بلکه تنها 2 دهه این شمشیرهای آویزان که همیشه بالای سر اصحاب قرائت انسانی از دین نگاه داشته اند کنار رود تا آن‌ها نظراً و عملاً کاملاً فعال شوند، آنگاه معلوم شود این قرائت چه در چنته دارد و محتوا و اثر و نتایج نظری، سیاسی و اجتماعی آن کدام است؟!»

به نظر این قسمتهای سخنان ایشان بیشتر نوعی فرافکنی و به معنی واقعی کلمه آدرس عوضی دادن، باشد چرا که با اندکی مرور تاریخی این چند سال اخیر به خوبی در می‌یابیم که ادعاهای ایشان نادرست است. این جریان در سالهای پس از انقلاب در دانشگاهها و مطبوعات حضور جدی داشتند و به خصوص در دوران دولت آقای خاتمی یکه‌تازی هم می‌کردند و اگر این نوزاد ناقص الخلقه مانده است به دلیل آن است که لقاح آن درست صورت نپذیرفته است و این به خاطر مشکل جدی مولدان این نوزاد یعنی روشنفکران است که می‌کوشند عقلانیت ابزاری مدرن را با دین جمع کنند و تا کنون در این تلاش خود ناکام بوده‌اند. به واقع این نوزاد ذاتا دچار مشکل است و ناقص الخلقه بودن آن مربوط به کسی جز خود روشنفرکان نیست!

برای نمونه جناب شبستری تا سال 85 در دانشگاه مشغول تدریس بوده است، به ایراد سخنرانی در همایشهای مختلف و نشر مقالات در روزنامه‌های زنجیزه‌ای می‌پرداخته، همچنان وب سایت ایشان فعال است و فیلتر نشده است. تا به حال کتابهای «تاملاتی در قرائت انسانی از دین»، «نقدی بر قرائت رسمی از دین؛ بحران ها، چالش ها، راه حل ها» (جالب است کل این کتاب در سایت تبیان که متعلق به سازمان تبلیغات اسلامی است موجود است)، «ایمان و آزادی»، «هرمنوتیک، کتاب، سنت» از ایشان چاپ شده است. همچنین پس از سال 85 تاکنون  با فراغ بال بیشتری در کلاسهایی که در نشریات اصلاح طلب تبلیغ می شود و همچنان در حسینیه ارشاد «درس گفتارهای» خود را برگزار می‌کند و به نشر افکار خود می پردازد.

خوب است ایشان به جای مظلوم نمایی توضیح دهد چه کسی نگذاشته است ایشان آنچه را که در چنته دارد رو کند و کدام شمشیر تیز بالای سر ایشان بوده است؟ به نظر باید از آزادی بیش از حدی که این جماعت از آن برخوردارند و با ایجاد سخنان شبهه‌ناک و مغالطه‌آمیز خویش ایمان مردم را به مخاطره می‌اندازند، لب به انتقاد گشود.

جدای از ایشان، روشنفکران خارج‌نشین با چه محدودیتی مواجه هستند؟ چرا هیچ وقت روشنفکران به جای کلی‌گویی و سخنان شعارگونه به تفصیل در مورد یک باب فقهی یا کلامی سخن نمی‌گویند تا معلوم شود چه در چنته دارند؟ به عنوان نمونه همین مساله قصاص را جناب شبستری با قرائتی که داعیه‌دار آن هستند برای جامعه علمی تبیین کند و به جای فرافکنی و توهین به منتقدان یک بحث ایجابی علمی ارائه کنند و محتوا تولید کند و در سایت خویش بگذارد و یا در حسینیه ارشاد به بحث بگذارد. در دوران گسترش رسانه‌های جمعی مثل اینترنت سخن از نمی گذارند و اجازه نمی دهند نوعی مزاح تلقی می شود و باور پذیر نیست.

آقای شبستری در ادامه مرقوم داشته است: «به نظرم آن تحولات سیاسی که در سال‌های اخیر در کشورهای مسلمان چون مصر، تونس، لیبی و .. اتفاق افتاده و می‌افتد در مسیر پیدایش یک قرائت انسان محور از دین اسلام قرار دارد. دلیل من این است که آنچه مردم مسلمان و غیر مسلمان این کشورها می‌خواهند نه کنار گذاشتن اسلام بلکه زیستن با «حقوق بشر» است، زیستن با «شرافت شایسته انسان» است. این مطالبه مهم برای مسلمانان چیزی غیر از مطالبه قرائت انسان محور (و نه قدرت محور) از اسلام نیست. مطالبه مردم ایران هم همین است و نه جز این.» خوب است آقای شبستری روند بیداری اسلامی را مطالعه کند و ببیند مردم تونس چگونه برای اینکه حاکمان دیکتاتور آن حجاب رامنع کرده بود اعتراض میکردند در واقع انچه در این کشورها بود اسلام نبود و شبیه آنچه در ایران قبل از انقلاب بود. البته روشن است با تفکرات آقای شبستری دیکتاتوری و منع حجاب و فساد و ... می‌تواند قرائتی از اسلام باشد!! در ثانی شایسته است ایشان خود را نماینده ملت ایران معرفی نکند و از زبان ملت مطالبات خویش را بیان ننماید.  

 

به نظر روشنفکران باید بپذیرند که «روشن‏فکرى در ایران از اوّل بیمار متولّد شد و هنوز هم گریبان روشن‏فکرانْ در چنگ همان بیمارى است‏» و درمان این بیماری، اتهام زنی به دیگران، فرافکنی و مظلوم نمایی نیست بلکه درمان آن عدم وابستگی به غرب و عدم تحقیر داشته‌های خودی و بومی است. 


» نظر

«قانون» افراطی علیه احکام اسلامی!

در ادامه موج جدید توهینهای روزنامه‌های حامی دولت به ارزشهای دینی و اسلامی، روزنامه قانون در مطلبی توهین‌آمیز و بر خلاف نص صریح قرآن مدعی شد در بحث شهادت زنان تبعیض جنسیتی وجود دارد! (اول دی 1392، شماره 323، صفحه 5) در این مطلب آمده است: «شهادت برای اثبات جرم فی‌نفسه موضوعیت ندارد بلکه طریقت دارد، به عبارتی شهادت شهود تنها راهی است برای ایجاد علم و اطمینان در قاضی. یعنی می‌توان به آن اهمیت داد یا آن را فاقد اعتبار دانست. از سویی دیگر به نظر بسیاری از علما احکام اسلام به دو دسته‌ کلی احکام مولوی و احکام ارشادی تقسیم می‌شوند. برخلاف احکام مولوی نمی‌توان عمل کرد اما احکام ارشادی از انعطاف بیشتری بهره‌مندند. بحث نصف بودن ارزش شهادت زنان نسبت به شهادت مردان که در صدر اسلام مطرح بود به گفته بسیاری از علمای نواندیش جزو احکام ارشادی است و می‌توان با مقتضای زمان و مکان آن را دستخوش تغییر و تحول کرد. به عبارتی در شرایط اجتماعی امروز ایران که به حکم هر عقل سلیمی بسیار متفاوت از شرایط صدر اسلام است منطقی به نظر نمی‌رسد که شهادت یک بانوی دندانپزشک، جراح یا وکیل در مراجع قضایی، از شهادت یک کارگر ساده ساختمانی که مذکر است کم اهمیت‌تر تلقی‌شود. تصور کنید یک بانوی حقوقدان در کنار یک مرد بی‌سواد در یکی از معابر در حال تردد هستند. از قضا در آن معبر به طریقی یک سرقت حدی رخ می‌‌دهد در اینجا مسئولان دادسرای محل وقوع جرم می‌توانند به شهادت آن مرد فاقد سواد ارزش و اعتبار دهند و شهادت وی را حجت تلقی کنند اما در خصوص شهادت و گواهی آن بانوی حقوقدان از چنین اختیاری بهره‌مند نیستند. از این رو به نظر می‌رسد قانون‌گذاران محترم از یک سو و مدیران قوه مجریه که خوشبختانه در میان آنها وکلا و حقوقدانان نیز وجود دارند از سوی دیگر باید نسبت به تغییر چنین قوانینی با توجه به مقتضیات زمانی اقدامات مقتضی را انجام دهند». این سخنان پیشتر از این در دوران اصلاحات از زبان افرادی مانند شیرین عبادی نیز شنیده می‌شد (برای نمونه نگاه کنید به سایت آفتاب aftabnews.ir ، 24 خرداد 1384 کد خبر: 5959) و گویا دوران اعتدال فضا را برای بازگشت این گونه سخنان ضد دین هموار کرده است و از منظر آقایان اعتدال فقط به معنای مبارزه با افراط در دین‌داری و انقلابی‌گری است و افراط در بی دینی شامل برخورد داس اعتدال با آن نمی‌شود!

در مورد مصاحبه روزرنامه قانون چند نکته قابل ذکر است:

1- گوینده از مغالطه مسموم کردن چاه بهره جسته است. این مغالطه در جایی است که کسی ادعایی کند و برای جلوگیری از اعتراض دیگران، صفت مذمومی را به مخالفان آن مدعا نسبت دهد، بطوریکه اگر کسی بخواهد اعتراض کند گویا خود را مصداقی از آن صفات مذموم دانسته است. گوینده با عبارت «هر غقل سلیمی می فهمد» می‌خواهد این گونه القا کند هر کس به این حرف انتقاد کند عقل سلیم ندارد!!

2- مغالطه بعدی گوینده اشاره به نظر «بسیاری از علمای نواندیش» است که به نوعی «بزرگنمایی» است، چرا که باید مشخص شود منظور از علمای نواندیش چه کسانی هستند و تعداد این افراد چقدر است تا مشخص شود عبارت مبهم بسیاری از علمای نواندیش به چه معناست.

3- اما خانم حقوقدان شهادت بینه را با شغل افراد پیوند می‌زند این در حالی است که شهادت یک امر حسی است که به طبقه اجتماعی افراد ربط ندارد. چنانچه در مثالی که خود ایشان زده است در دیدن صحنه سرقت چشم بینا ملاک است نه سواد و مدرک! چه آنکه آنچه در محکمه مهم است رویت صحیح است.

4- اگر سخن ایشان را قبول کنیم این سوال در مورد مردان نیز پیش می‌آید شهادت یک مرد دندانپزشک یا وکیل باید از شهادت یک مرد کارگر ساده بالانر باشد! اگر چنین باشد مثلا شهادت یک مرجع تقلید باید مساوی چندین مرد بی سواد باشد!! در مورد زنان هم همین است بر فرض شهادت زن و مرد مساوی باشد اگر دو زن بخواهند شهادت بدهند شهادت زن حقوقدان از زن خانه‌دار ارزشمندتر است؟ معیار این طبقه‌بندی در قانون چه چیزی می‌تواند باشد؟ آیا قانون‌گذار می‌تواند بر اساس شغل و مدرک و طبقه اجتماعی افراد بینه تعیین کند؟

5- به نظر می‌رسد آنچه اسلام به آن نظر افکنده نوع خلقت زن است چنانچه امروزه در روانشناسی تفاوت خلق وخوی زن و مرد اثبات شده و کتب فراوانی نوشته شده است در این کتابها به خصوصیات خاص زنان اشاره شده است که در واقع خصوصیتهای غالبی افراد است و هیچ جا بیان نشده مثلا این موارد برای زنان بی‌سواد یا با سواد است. نحوه ارتباط کلامی، محاسبات ریاضی، رازداری، علاقه به آرایش و نمایش دادن زیبایی، عاطفی و احساسی بودن و ... از جمله این موارد است که به طور تکوینی مخصوص زنان است و یقینا همین خانم حقوقدان که این گونه اظهار فضل می‌کند در بسیاری از این خصوصیات با زنان خانه‌دار شریک است و این ربطی به سواد و طبقه افراد ندارد و کسی به روانشناسان ایراد نگرفته است که سخنان شما تبعیض جنیستی است! این تفاوت در تکوین می‌تواند ملاکی برای تفاوت در تشریع گردد حال اگر در شهادت منظور شارع حکیم همین خصوصیات باشد می‌توان به راحتی گفت نوعی تبعیض جنسیتی است؟ این با عنایت به این نکته است که ممکن است صدها مورد از این دست تفاوتها که هنوز برای ما کشف نشده است، مورد نظر شارع بوده باشد و بر مبنای این مصالح و مفاسد حکم به شهادت این چنینی زنان کرده است.

6- روزنامه قانون در شماره روز سه شنبه خود مدعی شده است آنچه در شماره قبل آن اتفاق افتاده یک روی داد علمی و تخصصی بوده است و به جای عذرخواهی قیافه حق به جانب گرفته است که کسانی که از ما انتقاد می‌کنند سیاسی‌کار هستند! اگر بتوان با تسامح بسیار و نوعی حمل بر صحت، از توهین این روزنامه به احکام اسلامی چشم‌پوشی نمود، ادعای جدید این روزنامه توهین به ساحت علم و تخصص است که نمی‌توان آن را نادیده گرفت. بی‌تردید نخبگان و فرهیختگان به خوبی فرق بین کار سیاسی و ژورنالیستی با مطلب علمی را تشخیص می‌دهند و این ادعای روزنامه افراطی قانون در واقع نوعی بی‌توجه به سطح فکری مخاطب نیر هست چرا که در مطلب منتشر شده در این روزنامه جز کلی‌گویی و ابهام که در سطور فوق به بخشی از آن اشاره شد هیچ گونه استدلال علمی و تخصصی دیده نمی‌شود. در ثانی مگر جای بحثهای تخصصی و علمی در روزنامه عمومی است با این وصف کارکرد نشریات تخصصی و علمی پژوهشی و ... کجاست؟ گویا مجددا مشکلی که در دوران اصلاحات وجود داشت بار دیگر دارد بروز می‌نماید و آن کشیدن بحثهای پیچیده علمی و آکادمیک به سطح عموم مردم و نازل نمودن آنها به اسم جریان آزاد اطلاعات است. اتفاقی که با انگیزه‌های غیر علمی و دینی رخ داد و ثمرات ضد فرهنگی بسیاری را به ارمغان آورد. یقینا کسی با بحث علمی و تخصصی مخالف نیست منتهی بحث اینجاست که این گونه مباحث باید در دانشگاه و حوزه و در محل خودش انجام شود نه آنکه با یک مصاحبه کوتاه و مبهم در نشریات عمومی که مخاطب عام دارند منتشر گردد. همه علاقه مندان به مطبوعات در کشور از وضعیت بغرنج مطبوعات آگاه هستند باید توجه داشت که این گونه اقدامات راه مناسبی برای شهرت و فروش بیشتر نیست و بهتر است نشریات کشور ابتکارات دیگری را به خرج دهند!


» نظر
<      1   2   3   4   5   >>   >
title=