سفارش تبلیغ
صبا ویژن

استشهاد، اگر راه ها بسته باشد

اشاره: آنچه در ذیل می آید مصاحبه‏ای است که سال 85 با یکی از مسئولین ستاد پاسداشت شهدای نهضت جهانی اسلام انجام دادم. این روزها به مناسبت ماجرای غزه بحثهای زیادی درباره عملیات استشهادی صورت میگیرد و متاسفانه تفسیر غلطی از این واژه مقدس می شود اما به قول سردار سعید قاسمی ما باید اول جنگیدن را یاد بگیریم و اصل جنگیدن است نه شهید شدن و البته جنگیدن با روحیه استشهادی و ایمان به خدا قدرت و هیبت عظیمتری به خود میگیرد. لذا آن مصاحبه را مجددا هم به پاس گرامی داشت شهید خالد اسلامبولی و هم به دلیل فوق در این وبلاگ قرار می‏دهم.
اواخر پاییز سال 1382، به پیشنهاد وزارت امور خارجه، تغییر نام خیابان «شهید خالد اسلامبولی» -مجری عملیات شهادت طلبانه علیه انورسادات- در دستور کار شورای شهر تهران قرار گرفت. این تصمیم با اعتراض جمعی از جوانان مسلمان ایرانی روبرو شد و آنها این حرکت را مخالف اصول و مبانی حضرت امام(ره) بیان کردند و با تحصن یک روزه خود در مقابل شورای شهر اعلام کردند: «کل طهران هی مدینه خالداسلامبولی». آنها همچنین بر حفظ نام و یاد خالد تاکید داشتند. صحبت ها و وعده های مسئولین آنها را قانع نکرد از این رو با هزینه شخصی خود سنگ یادبودی در بهشت زهرا(س) به نام شهید خالد اسلامبولی نصب و در میان استقبال گرم مردمی، از آن پرده برداری کردند...
انعکاس این حرکت به حسنی مبارک رئیس جمهور مصر رسید و وی تغییر نام خیابان را برای تحکیم روابط فی مابین کافی ندانسته و همین امر سبب شد تغییر نام خیابان منتفی شود و این چنین تابلوی خیابان شهید خالد اسلامبولی هم چنان پابرجاست.
این حرکت موثر تجربه مفیدی شد برای آن جمع که می توان با تعداد کم کارهای بزرگی انجام داد البته به شرط «اخلاص».ادامه مطلب...

» نظر

مجاهدی بصیر و آرمانخواه

 محمدمهدی عبدخدایی از مبارزات شهید نواب صفوی سخن می گوید

محمدمهدی عبدخدایی در سال 1315 در مشهد به دنیا آمد او فرزند مرحوم آیت الله شیخ غلامحسین تبریزی است. شیخ غلامحسین پس از دستور رضاخان به کشف حجاب و تغییر لباس به مشهد مهاجرت کرد. او امام جمعه مشهدمقدس نیز بود. در آن دوران پدر محمدمهدی به پاسخگویی شبهات غرب زدگانی همچون کسروی می پرداخت. از آن رو هنگامی که کسروی توسط «فدائیان اسلام» خونش ریخته شد، او که کمتر از ده سال داشت (1224) با چهره طلبه سیدی آشنا شد که اقدام بدین عمل نموده بود. پس از چندی به تهران سفر کرد و به عضویت «فدائیان اسلام» درآمد. او پس از اعدام انقلابی ناموفق وزیرامورخارجه دولت مصدق ( از آنجائیکه تنها 16 سال داشت) به 20 ماه حبس محکوم شد. پس از آزادی ،فعال تر و پرشورتر درکنار فدائیان قرارگرفت و به تحصیل علوم دینی نیز همت گماشت.
عبدخدایی پس از شهادت نواب صفوی توسط رژیم پهلوی به 8 سال زندان محکوم شد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی نشریه منشور برادری که یادگار نواب صفوی بود را تجدید چاپ نمود. در میان گروه های مبارزاتی علیه دستگاه طاغوتی و جریانات ضداسلامی، بی تردید « فدائیان اسلام» از جمله گروه های شاخص است که با رهبری دینی در ظرف مدت کوتاهی انسجام و هماهنگی ویژه ای را بدست آوردند و تاثیرات بسزایی در روند تحرکات ملی و منطقه ای گذاشتند. یکی از ویژگی های نمونه در این جمعیت اسلامی زمان شناسی و بصیرت و تصمیم گیری به موقع و درست در بزنگاه های حساس بوده است.
ادامه مطلب...

» نظر

کوچکترین ژنرال مین روب دنیا

چهره معصومانه و کودکانه او بر روی تلویزیون نقش می‏بندد، اوایل جنگ است، خرمشهر آزاد شده است. صحبتهایش اما به نوجوان نمی‏ماند. چون مردان الهی سخن می‏گوید مثل «مردان خدا». مردان خدا را «مردان خدایی» می‏شناسند. امام خمینی (ره) هم آن شب او را از سیما، تماشا می‏کند و دستور می‏دهد تا این نوجوان را به محضر او ببرند. همیشه آموزگاران، شاگردان خوب را بهتر تحویل می‏گیرند!
آن نوجوانی که امام را مجذوب خود کرده بود اولین بار فیلم او را در سال 1377 در اردوی راهیان نور دیدیم. مبهوت ماندیم از این نوجوان. دور و برمان را که می‏نگریستیم، بقیه هم حیرت زده می‏گریستند. شاید بسیاری این فیلم را دیده باشند آن هم در عصری که فیلم‏ها به سرعت در رایانه و تلفن همراه و... بخش می شود. بارها آن را دیده‏ایم، شنیده‏ایم و اندیشیده‏ایم کیست این نوجوان؟

سایت‏ها و وبلاگ‏ها، را جست‏وجو کردیم. جز همان فیلم و توضیحاتی پیرامون آن، چیز بیشتری نیافتیم. انتشارات‏هایی که کتب شهدا و خاطرات جنگ را چاپ می‏کنند بررسی می‏کردیم، زندگی‏نامه و خاطره‏ای و مطلبی از این نوجوان مشاهده نکردیم! «کوچکترین ژنرال مین روب دنیا» لقبی است که در برخی وبلاگ‏ها به او داده بودند. این «سردار کوچک» چرا این گونه ناشناس است؟ در برخی وبلاگ‏ها او را «شهید 14 ساله» نامیده بودند. در مراسم یادواره شهدای دانش آموز که در آبان سال 1384 با حضور رئیس جمهور و مسئولان بسیج دانش آموزی و فرماندهان بسیج و سپاه برگزار شده بود نیز این نوجوان را «شهیدی که در سن 14 سالگی در دفاع از میهن اسلامی به شهادت رسیده است» معرفی می‏کنند!
سازمان عریض و طویلی که خود را متولی برگزاری یادواره ای برای شهدای دانش آموزی می داند و این نوجوان را به عنوان یکی از نمادهای خود برمی گزیند نیز به خود زحمت پرس وجو درباره آن فیلم را نمی دهد!
تصمیم بر آن شد تا پیرامون این نوجوان گزارشی تهیه شود، اما تنها نشانی که از وی در دست داشتیم این بود:
«مهرداد عزیزاللهی» اعزامی از اصفهان با همکاری بسیج اصفهان توانستیم با پدر و مادر «مهرداد»، سردار کوچک دفاع مقدس صحبت کنیم. «خانم عذرا منتظری»، مادر شهید مهرداد اولین جملاتی که بیان می کند این است: «اگر جوان ها نرفته بودند مملکت ما مثل عراق و فلسطین و افغانستان و هرزگوین می شد. ما مدیون خون شهدا هستیم.» این مادر 6 پسر داشته که 4 نفر از آنها در جبهه ها حاضر بوده اند و مهرداد و مسعود به شهادت رسیده اند و محمد هم اکنون جانباز شیمیایی می باشد. پسر دیگر نیز جزء آزادگان بوده است. مادر مهرداد درباره آن فیلم مشهور می گوید: «آن فیلم مال اوایل جنگ است که مهرداد تازه به جبهه رفته بود. امام خمینی هم آن فیلم را دیده بود و خواسته بودند تا مهرداد را ببرند پیش ایشان. امام مهرداد را می بینند و بازوی او را بوسه می زنند و او هم دست امام را می بوسد.»
به گفته مادر عکس های این دیدار را عده ای که برای مصاحبه آمده بودند، بردند و نیاوردند!! به گفته خانم منتظری بعد از مصاحبه ای که هفت - هشت سال پیش انجام داده بودند دیگر کسی سراغی از آنها نگرفته است! او درباره ملاقات امام و مهرداد ادامه می دهد: «مهرداد به امام می گوید چیزی را برای تبرک بدهید. امام هم یک قندان قند را دعا می خوانند و به او می دهند. خیلی ها آمدند و از آن قندها برای مریض شان بردند تا شفا پیدا کند...» مادر مهرداد با آهنگی بغض آلود می گوید الآن طاقت نمی آورم فیلم را تماشا کنم. برخلاف آنچه برخی می پندارند، مهرداد 6 سال در جبهه ها حضور داشته است و غیر از مین روبی، در غواصی هم ماهر بوده است. آنها که سخنان مهرداد را شنیده و دیده اند تصدیق می کنند این نوجوان همچون بسیاری از رزمنده های دوران دفاع مقدس از سن خود سال ها جلوتر بوده است. به گفته مادرش او نبوغ و استعداد بسیاری داشته است به گونه ای که از دفتر امام نامه هایی فرستاده و توصیه می شود که به خاطر «مغز» خوبی که دارد به جبهه نرود! شهید عزیزاللهی در بهترین هنرستان اصفهان در رشته برق تحصیل می کرده است و در کنار حضور در جبهه از درس و بحث خود غافل نبوده است. می پرسیم در تربیت مهرداد چه شیوه ای داشتید که در آن سنین کم آن طور عادلانه و مردانه سخن می گوید؟ مادرش می گوید: «نمی دانم تقریبا هوش و ذکاوت او خدادادی بوده است.» محمود عزیزاللهی، پدر مهرداد جزو فرهنگیان بوده است.
او نیز در پاسخ به این پرسش، نقش مادر و معلمینش را در این رابطه مهم می داند و می گوید: مهرداد زیاد سوال می کرد و همه چیز را پیگیری می نمود. هر سوالی هم که می کرد در حد توان فهم خودمان جواب می دادیم و حقیقت را به او می گفتیم. مثلا می پرسید خدا چیست؟ کجاست؟ و... ما هم جواب می دادیم خدا جسم نیست و نور خدا در تمام ذرات وجود دارد و مهرداد این مسئله را به خوبی درک می کرد.
خانم منتظری خاطره ای شنیدنی از مهرداد در دوران اوایل انقلاب نقل می کند: «در راه پیمایی ها بسیار شرکت می کرد وقتی مجسمه شاه را از میدان انقلاب پایین کشیدند از آنجا تا چهارراه تختی سر شاه را غلطانده بود. مهرداد متولد سال 1345 است. در اوایل انقلاب 10-12 سال داشت به ما گفت به چه کسی رای می دهید؟ گفتیم بنی صدر! گفت چقدر اشتباه می کنید روزی خواهد آمد که بنی صدر آرایش کرده و با چادر از مرز بیرون می رود. خدا شاهد است انگار همین دیروز بود این جمله را گفت. همیشه با بنی صدر مخالف بود و با آن سن کم بصیرت زیادی داشت و ذهنش اندازه یک «سردار» باز بود.»
مقبره ای به نام مهرداد عزیزاللهی در گلزار شهدای اصفهان وجود دارد اما مادرش در این باره نظر دیگری دارد. مهرداد در سال 1364 در عملیات کربلای 4 در جزیره ام الرصاص در حال غواصی شهید می شود و تا 3 سال از پیکر او خبری به دست نمی آید. بعد از این مدت پیکری را که لباس غواصی به تن داشته و یک دست و پایش قطع بوده بدون هیچ پلاک و مشخصاتی برای خانواده عزیزاللهی می آورند. مادرش می گوید او مهرداد نبود من قبول نکردم و می گفتم مهرداد مفقودالاثر است جریان خوابی که از مهرداد دیده است را تعریف می کند. مهرداد در خواب به وی می گوید «من در این قبر نیستم.»
پدر مهرداد هم خواب دیگری دیده است و می گوید: «من خوابش را دیدم از او پرسیدم تو می آیی پیش ما و یا اینکه ما می آییم پیش تو؟ جواب داد من دیگر نمی آیم، شما می آیید پیش من. به خاطر همین من می گویم مهرداد شهید شده است.» مادرش از خاطرات مهرداد می گفت: یک بار یک مین گوجه ای را خنثی کرده و در ساک گذاشته و به خانه آورده بود!! مهرداد روحیه شادی داشت و بچه نترس و شجاعی بود. او همچنین کاراته باز خوبی هم بود.
مهرداد در آن مصاحبه از پدر و مادرها می خواهد احساساتی و وابسته نباشند و از پدر و مادر خود که زمینه آمدن او به جبهه را فراهم کرده اند تشکر می کند اما جریان اعزام او به جبهه از زبان پدر و مادرش شنیدنی است:
مادرش می گوید: آمدند گفتند مهرداد می خواهد به جبهه برود، من گفتم سنش کم است کاری از او بر نمی آید بعد فهمیدم او آموزش رزم شبانه هم دیده است! گفتم مسئله ای نیست و به جبهه رفت. پدرش ادامه می دهد: به او می گفتیم آنجا باید مراقب باشی و هر خدمتی می توانی انجام دهی و بارها خودم او را می رساندم! بار آخر به او گفتم دیگر نمی خواهد بروی. مسعود شهید شده است، محمد هم در جبهه است تو بمان، او به من گفت پدر اگر می دانستی عراقی ها چه بلایی به سر هم وطن های ما می آورند، این را نمی گفتی. من باید حتما بروم...»
مهرداد وصیت نامه ای نداشت اما از او دفترچه خاطراتی به جا مانده است که به گفته مادرش برخی برگه های آن را گروه هایی که برای مصاحبه آمده بودند بریده بودند.
از این مادر شهید راجع به مسعود شهید دیگر این خانواده هم پرسیدیم: مسعود پسر ساکت و آرامی بود در رزم دفاع، دیسک کمر گرفت و از سربازی معاف شد و در سپاه استخدام شد. نامه ای از او به دست ما رسید که فلان روز فلان ساعت شهید می شوم و 19 اسفند سال 60 شهید شد. نوروز سال 61 به ما خبر دادند. در وصیت نامه اش نوشته بود همه کار من را خودتان انجام دهید و من و پدرش او را شستیم و کفن کردیم و در قبر گذاشتیم!
اگر مهرداد بود الآن حرفش چه بود؟ مادر جواب می دهد «ایراد به این برنامه ها می گرفت» می گویم کدامین برنامه ها؟ صدایش با بغض درمی آمیزد و کمی بلند می شود: «این برنامه ها برای اسلام نیست؛ بدحجابی، اعتیاد، بی بندوباری، گرانی و... اینها ما را عذاب می دهد... اینها از نبود پسرانم بیشتر عذاب آور است. بارها شده خدا را شکر کردم که رفتند و نیستند این برنامه ها را ببینند. اگر بودند مریض می شدند. مملکت ما شیعه است نباید این برنامه ها باشد کلا رها کردند بعضی مسائل قبلا این گونه نبود. به خانواده شهدا بی عزتی می کنند علنا می گویند می خواستید اجازه ندهید بچه هایتان بروند...!»
پدر مهرداد هم می گوید: «اینها خانواده شهدا را زجر می دهد بعضی مطالب متاسفانه پیگیری نشد.»
آری... در جامعه ای که مهرداد عزیزاللهی فراموش شوند و در پس پرده غفلت قرار گیرند این گونه مسائل عجیب نیست. رها کردند، رها کردیم و...
مادر این بار با عصبانیت بیشتری می گوید: «چندی قبل در تلویزیون برنامه شیطان پرست ها را نشان می داد. واقعا عذاب آور بود... در جمهوری اسلامی یک نفر شیطان پرست باشد، یک جوان این طور شود؟ خیلی برنامه های مملکت به هم ریخته است...»
مسئولین فرهنگی، دست اندرکاران بسیج و... اگر توجه به شهدا داشتند و این الگوهای ناب را به جوانان معرفی می کردند، بی شک این گونه این مادر شهید بی تاب نمی شد و آه نمی کشید... همه مشکلات از تهاجم فرهنگی نیست حجم بیشتری از آنها به خاطر تغافل فرهنگی ماست !
مهرداد عزیزاللهی در میان شهدا بسیار است؛ چشم های ما بسته است...
نوجوان بود ولی زیرک و تیز
روح چون کوه، ولی جسمش ریز
ذهن مملو شده از فکر جهاد
آسمان جبهه مرکب هم باد
مادرش شیرزنی زهرایی (س)
گل گلدان نه، گل صحرایی
داد در راه خدا یاد به او
«مهردادی» که خدا داد به او
راه سرخی که ولی اللهی است
نوجوانی که «عزیزاللهی» است
«عاصیا» دادن جان آسان نیست
قیمت قرب خدا جز جان نیست
شعر از طلبه بسیجی
(محمود عصر جدید)

متن کامل مصاحبه شهید مهرداد عزیزاللهی «سردار کوچک»

بسم الله الرحمن الرحیم رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی. با سلام بر امام زمان (عجل الله فرجه الشریف) و نائب بر حقش قلب تپنده مستضعفان جهان امام خمینی (ره) و شهدای راه حق و حقیقت و مجروحین و معلولین. مهرداد عزیزاللهی هستم. اعزامی از اصفهان که 14 سالمه. انگیزه ای که باعث شد به جبهه بیام... واقعا اون برادرایی که قبلا جبهه بودند و می آمدند برای ما تعریف می کردند جبهه چه خاصیت های خوبی داره... که مثلا هر کسی بره ساخته میشه از هر لحاظ و دیگه اون ناخالصی ها و اون گناهاش در اونجا... در جبهه معصیت نمی شد... من به جبهه اومدم شاید کمکی در راه خدا بکنم و گناهانم پاک بشه.

¤ چند وقت است در جبهه هستی؟
الآن حدود 8-9 ماهه که در جبهه هستم. 3 ماه آن را در کردستان بودم.

¤ در کردستان چه کار می کردید؟
در کردستان جنبه تبلیغاتی بوده که ما کار می کردیم.

¤ در این مدت که در گردان تخریب هستید چه کارهایی انجام داده اید؟
تو این مدت البته ما هیچ کاری نکردیم. هر کاری که می شد خدا می کرد. ما فقط وسیله بودیم. همین حالا که ما داشتیم با موتور از خط می آمدیم. یک خمپاره تقریبا 5 متری ما خورد. قشنگ 5 متری موجش ما را تکان داد و یک ترکش هم نخوردیم ما فقط وسیله بودیم در این جبهه ها. هیچ کاره ایم. ضعیفیم در مقابل این قدرت ها. فقط خداست که ما را یاری می کند.

¤ در محورهای مختلف عراق که مین می گذارند مین خنثی کردید آیا برای محورهای خودمان مین کاشتید؟
خنثی بله کردیم. یک مقدار در عملیات بیت المقدس بود که برای برادرامون در فتح خرمشهر وحله اول و دوم و سوم که معبر باز کردیم. عملیات رمضان بود که معبر باز کردیم در تیپ نجف اشرف که واقعا معجزات زیادی بر ما شد همین عملیات که معبر باز نکردم در گردان بودم.

¤ وقتی می آمدی جبهه پدر و مادرت راضی بودند، از آنها اجازه گرفتی؟
پدر و مادر من اتفاقا زمینه آمدن به جبهه را خودشان درست کردند. واقعا از آنها تشکر می کنم که اجازه دادند بیام جبهه. به بقیه پدر و مادرها هم می گم این قدر احساساتی نباشند. وابسته نباشند که فرزندشون بیاد جبهه ... بگذارند فرزندشون بیاید، خودشان بیایند ساخته بشن در این جبهه ها. به نظر من هر کس حداقل باید یک هفته بیاد و جبهه ها را حتی به صورت تماشا نگاه کند.

¤ تا حالا رفتی برای مین گذاری؟
بله رفتیم ولی از نظر امنیتی درست نیست بگم کجا...

دانلود فیلم         پی دی اف

  صبح صادق، ش.373، ص.5


» نظر

تهدیدها ته کشیده است!

در گفت وگو با چند تن از فرماندهان گردان های عاشورای نمونه کشوری مطرح شد

سخنان گستاخانه وزیر امور خارجه فرانسه علیه جمهوری اسلامی ایران و متعاقب آن واکنش های بین المللی و در نهایت عقب نشینی آن وزیر صهیونیست از موضع خود نشان داد جمهوری اسلامی ایران به چنان قدرتی تبدیل شده است که استکبار جهانی کم کم جرات تهدید کردن آن را هم نخواهد داشت. به منظور تبیین این موضوع با سه تن از فرماندهان گردان های عاشورا گفت وگویی انجام داده ایم که در ادامه می خوانید.ادامه مطلب...

» نظر

کوی ذوالفقاریه کانون مقاومت مردمی

عبدالحسن بنادری از شکست حصر آبادان می گوید

پس از اشغال خرمشهر در چهارم آبان ماه سال 59، دشمن متجاوز حریصانه و مغرورانه به خیال تصرف آبادان و سایر شهرهای خوزستان به سمت آبادان حرکت کرد. آنان که با چشم ظاهری در مقابل خود تنها مردمی عادی و بدون امکانات را می دیدند با پشتوانه قدرت های جهانی تهاجمی نو را آغاز می کردند و در سر فکر برگزاری جشن پیروزی دیگری را می پروراندند. حتی تا محاصره شهر هم پیش رفت. اما غیرت و شجاعت و عشق به ولایت در محاسبه های مادی آنان گنجانده نشده بود. معاون عملیات سپاه وقت آبادان، معتقد است پس از پیام حضرت امام(ره)، یکی از عوامل مهم شکسته شدن حصر آبادان استقامت مردم در شرایط سخت دوران محاصره بوده است. «عبدالحسن بنادری» که آن زمان با 22 سال سن، فرماندهی نیروهای مردمی را برعهده داشت حتی قبل از تحمیل جنگ با تحرکات نفوذی های بعثی در مرزهای ایران ستیز داشته است. وی هم اینک مسئول اداره آموزش و برنامه ریزی شرکت پالایش نفت آبادان می باشد.
به گفته وی حملات وحشیانه بعثی ها به پالایشگاه آبادان و تصاعد غبارهای غلیظ و سیاه رنگ نفتی روزهای تاریکی را برای آبادان رقم زد اما با تلالو مهتاب نیمه شب 5 مهر60 با رمز نصرمن الله وفتح القریب عملیات ثامن الائمه آغاز شد و هنوز ظهر نشده بود که آفتاب بر آبادان ایران باز تابید. بنادری از جمله اولین فرماندهانی است که در اواخر سال 68 از دستان مقام معظم رهبری «مدال فتح» را دریافت کرده است.
آنچه در پیش رو دارید قسمتی از خاطرات وی از ایستادگی و رشادت های مردم آبادان است.قرار است به زودی به همت سیدقاسم یاحسینی نویسنده داستان های دفاع مقدس خاطرات «عبدالحسن بنادری» به چاپ برسد.ادامه مطلب...

» نظر
<      1   2   3   4   5   >>   >
title=