سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حاشیه‏های حضور علامه حسن‏زاده در نمایشگاه کتاب

روز دوشنبه حدود ساعت 10:30 در بخش کتابهای عربی دیدم قسمتی ازدحام جمعیت وجود دارد. خودم را به آنجا رساندم و با دیدن شخصی که در برابرم بود حسابی ذوق زده شدم. علامه بزرگوار حسن‏زاده آملی در حالی که با یک دست عبایش را جمع کرده بود و با دست دیگر عصایی  را حمل می¬کرد با آرامش و وقار از کتب عربی دیدن می‏کرد. (عکس1)
خودم را به ایشان رساندم و شانه سمت چپ ایشان را بوسیدم ایشان با صدای آرام و با لبخندی زیبا گفتند می-خواهی جیب مرا بزنی؟؟ روحیه خوب و اخلاق خوش ایشان آن هم در ان سن برای من بیار جالب بود. تقریبا هر کس با ایشان مواجه می‏شد ایشان با مطایبه‏ای دل‏انگیز خنده بر لبان او می‏نشاند.
شخصی کودک خردسال خود را نزد ایشان آورد و ایشان دستی بر سر کودک کشید و 2 هزار تومان تبرکا به او داد. پدر کودک بعد از آن با لهجه اصفهانی از من پرسید آقا کی باشند؟ من جواب دادم علامه حسن زاده. آن مرد با فریاد همسرش را صدا زد و با تعجب خاصی گفت بیا علامه حسن زاده! گویا تازه فهمیده بود کودکش به محضر چه کسی رسیده است. من همراه علامه قدم می‏زدم و به ایشان نگاه می‏کردم که النظر الی وجه العالم عباده! (عکس2)
مسئول بخش کتابهای عربی در مورد برخی کتابها به علامه توضیح می¬داد و علامه برخی کتابها را انتخاب می¬کرد تا انها را خریداری کند. تا زمانی که من همراه ایشان بودم شاید نزدیک 50 جلد کتاب خریداری کردند البته برخی غرفه¬ها هم کتبی را به ایشان هدیه می¬دادند. با خود می‏اندیشم اطلبوا العلم من المهد الی اللحد!
طلبه جوانی برا ی اینکه سوالی از علامه پرسیده باشد از روی علاقه بسیار خود به نزد علامه آمد و پرسید چقدر نحو بخوانیم!!!؟ متوجه نشدم علامه چه جوابی داد اما سوال آن طلبه برایم جالب بود.
جوان دیگری با چشمانی اشک آلود خود را به نزد علامه رساند و درخواست هدیه‏ای از اشان کرد علامه گفت یه کشیده بهت بزنم؟ چی می‏خواهی؟
جوان گفت دعامون کنید. علامه با دست چانه جوان را گرفت و زل زد به صورت او  و گفت حیف شد تو آخوند نشدی! حالا اشکهای جوان جاری شده بود و مبهوت به علامه نگاه می‏کرد.
دوساعتی علامه در بین کتابها گشت زد.(فیلم1)  (فیلم2)
اطرافیان علامه در صدد تماس با وزیر ارشاد هستند تا به استقبال ایشان بیاید اما خبری از وزیر نیست و در اواخر بازدید علامه معاون وزیر برای خوش‏آمد گویی نزد علامه می‏آید! تواضع و افتادگی علامه بسیار چشم گیر بود اما این نکته را نباید غافل بود که حضور علامه در نمایشگاه کتاب افتخاری برای نمایشگاه است. متاسفانه این رویداد مهم برای نمایشگاه هم از دید وزیر ارشاد مخفی ماند هم خبرگزاری‏ها. فقط باشگاه خبرنگاران جوان از صدا و سیما توانست زیرکی کند و مصاحبه کوتاهی با علامه ترتیب دهد. بعد از اصرار فراوان هنگانی که علامه از بخش عربی خارج شده بود و قصد سوار شدن ماشین را داشت خبرنگاری از باشگاه جلو آمد تا سوال خود را بپرسد. علامه به محض مواجه شدن با خانم خبرنگار گفت فرزند عزیزم این کتاب وجودت را پاک و پاکیزه نگه دار. فرزند عزیزم! خبرنگار از علامه خواست تا توصیه ای به جوانان داشته باشد که علامه قول داد هنگامی در ماشین نشسته است پاسخ او را بدهد و البته این کار را هم کرد.
هنگانی که علامه در ماشین نشسته بود جوانی جلو آمد و گفت آقا اجازه می‏دهید دستتون رو ببوسم؟ علامه با خنده گفت نه! جوان دوباره اصرار کرد علامه پاسخ داد برو تا یه کشیده نزدم تو صورتت! فحشت میدما! جوان صورتش را جلو برد و گفت شما کشیده بزنی هم قبوله و علامه با مهربانی خیلی آرام ضرباتی به گونه جوان نواخت و خندید و گفت سگ پدرت نجسه! من هم گفتم یه کشیده هم به من بزنید و علامه محترمانه شاید چون من ملبس بودم گفت نه دست شما رو می‏بوسم! من از خجالت آب شدم که کاش این جمله را نمی‏گفتم!
علامه سوار پژوی توسی رنگی شد و از نمایشگاه رفت و خیلی ها نفهمیدند چه کسی پای در مصلای تهران گذاشت. بی‏شک یکی از مصادیق این حدیث که فرشته‏ها بالهای خود را اهل علم فرش می‏کنند جناب علامه حسن‏زاده است. آن روز نمایشگاه کتاب را فرشتگان با بالهایشان برای علامه فرش کرده بودند.
از غرفه عربی بیرون آمدیم. نسیم خنکی می وزید و باران اندکی هم آمد. روز به یاد ماندنی برای من شد!

 

مطلب مرتبط: خبر و مجموعه عکس از این دیدار


» نظر
title=