فلسفه در انسان اخلاق به وجود می آورد!
مهجوریت فلسفه
فلسفه هم اگرچه در حوزهها رایج است،اما در حقیقت باید گفت که مهجور است.فلسفه باید در حوزهها رواج پیدا کند.فلسفه فقط این نیست که ما کتاب منظومه یا اسفار را بگیریم و از اول تا آخر بخوانیم؛ نه،تبحر در فلسفه به این معناست که ما بتوانیم از تمام افکار فلسفى موجود دنیا که به شکل ساعتنگارى پیش مىرود و ساعت به ساعت فکر فلسفى مطرح مىشود و از مادّه فلسفه موجود خودمان مطلع باشیم و در مقابل فلسفههاى غلط و انحرافى،خودمان رادر حال آمادهباش نگهداریم و احیاناً اگر نقطه مثبتى در آنها هست،از آن نقطه مثبت استفاده بکنیم.فلسفه ما اینطورى پیشرفت مىکند؛ و الا در حد شناخت افکار و کلامات بزرگان به این اندازه ارزشى ندارد.فلسفه باید ما را به معرفت کامل برساند.باید دید در وادى معرفت در سطح بشرى،چهکار دارد مىشود.بایستى پىدرپى کارهاى جدید،افکار جدید،روشها و متدهاى جدید در حوزه مطرح بشود.
همه نباید فقیه شوند!
در همین زمان خود ما،مرحوم علامه طباطبایى(رض) درحدى بود که اگر منحصر به فقاهت مىشد،یقیناً به مرجعیت تقلید مىرسید.ایشان از علماى زمان خودش،اگر بیشتر نبود،کمتر نبود؛ اما فقاهت را به کسانى سپرد که مشغول فقاهت بودند.آن زمان در قم مرحوم آیتاللّه بروجردى با آن عظمت،و اساتید بعد از آن بزرگوار،مشغول کار فقاهت بودند؛ اما ایشان آمد مشغول فلسفه گردید و رکنى شد،و بعد از آنکه در قم هیچ نشان قابل توجهى از فلسفه نبود،آن را احیا کرد؛ شاگردانى تربیت نمود،معارف فلسفه را راه انداخت و گسترش داد.البته قبل از ایشان امام فلسفه مىگفتند،لیکن در دایره محدودى و با شاگردان مخصوصى؛ اما ایشان گسترش داد،درس را وسیع کرد و عمرش را به فلسفه صرف نمود.حوزهها باید اینطور باشند.اینگونه نباشد که همه باید رشته فقاهت را بگیرند؛ نخیر،طلبه باید بداند که اگر رشته تاریخ یا تفسیر یا فلسفه یا کلام یا علوم قرآن یا بقیه علوم اسلامى را پیمود،ارزشى در انتظار اوست و ارزشگذارى مناسبى مىشود.(آغاز درس خارج فقه 31/06/70)
...استاد غربیم
ما که در فلسفه استاد غربیم.همه قبول دارند که در فلسفه،شرق استاد غرب است و ایران جزو پیشروان فلسفه در دنیاست؛ کسى که دیگر در این بحث ندارد...درعینحال فلان فیلسوفِ نصفهکاره ناقصِ غربى،با شرح حالش،تماماً در همه مراحل معرفت عمومى در اینجا حضور دارد؛ در حالى که یک فیلسوف ایرانى،یک شاعر بزرگ ایرانى،یک عارف ایرانى،اصلًا شناختهشده نیست؛ حالا فقیه که هیچ!
(شروع درس خارج فقه20/06/73)
چطور میخواهید مقابله کنید؟
چقدر در زمینه فلسفه و کلام و کلامِ جدید و فلسفه دین و مباحث دینشناسى و سایر زمینهها،مطلب نوشتهاند و چقدر کار کردهاند! ممکن است همه اینها هم غلط باشد؛اما بالاخره یک متاع فکر وموج فکرى است که بخشى از فضاى ذهن جامعه را اشغال خواهد کرد.شما در حال حاضر کجایید؟ چطور مىخواهید با اینها مقابله کنید؟
امروز دنیا،دنیاى امواج است.با امواج و رایانه،همه مفاهیم از این طرف به آن طرفِ دنیا منتقل مىشود.الآن دورترین کتابخانههاى دنیا مىتوانند در ظرف مدّت پنج دقیقه،مطالب کتابى را که در کتابخانه کنگره امریکاست،روى صفحه کاغذ خود چاپ کنند! اینگونه،مطالب منتقل مىشود.ما از این دنیا عقبیم؛ دیگر چرا این را منکر شویم!؟ این یک عیب قطعى است که حوزهى امروز ما،آن را دارد.(آغاز درس خارج فقه 28/06/78)
فلسفه جزء لوازم حوزهها
امروز اهمیت حوزههاى علمى فقط در این نیست که مىتوانند و مىباید تبلیغ دین بکنند که البته این یکى از وظایف مهم و عمده است بلکه اهمیت بیشتر از آن،یا لااقل معادل اهمیت تبلیغ،اهمیت آموزش علمى و فنّى و مبانى و معارف دینى است؛ اعم از فقهش،یا کلامش،یا فلسفهاش،یا بقیه علومى که احتیاج دارد در درجه بعد قرار گیرد.لذا اهمیت حوزهها و اهمیت علماى دین و مدرّسین علوم دینى و اهمیت کار و تلاشى که طلبه علوم دینى مىکند،روزافزون است.البته در این زمینه که چه مباحثى را باید در حوزهها اصل دانست،ما بارها مطالبى عرض کردهایم؛ حالا هم عرض مىکنیم: رشتههاى اصلى در حوزههاى علمیه،به ترتیب،اوّل فقه است؛ دوم کلام است؛ و سپس فلسفه است.فقه،ستون فقرات حوزههاى علمیه است؛ علم کلام،جزو پایههاى حوزههاى علمیه است؛ فلسفه،جزو لوازم حتمى حوزههاى علمیه است.
گسترش جریان فلسفی
در گذشته در حوزه قم با فلسفه و وجود مرحوم آقاى «طباطبایى» مخالفت مىشد.درس اسفار ایشان به دستور تعطیل گردید وایشان مجبورشد شفا تدریس کند.دردوره اخیر،قم مرکز حوزه فلسفى ما بوده است؛ آقاى طباطبایى هم انسانکاملًا متشرّع،مواظب،دائمالذّکر،متعبّد،اهل تفسیر و اهل حدیث بوده؛ از آن قلندرمآبهاى آنطورى نبوده است- البته جلسات خصوصى را کارى نداریم- مراتب علمى و فقه و اصولش هم طورى نبوده که کسى بتواند آنها را انکار کند؛ درعینحال کسى مثل آقاى طباطبایى که جرأت کرد و فلسفه را ادامه داد و عقب نزد،اینطور مورد تهاجم قرار گرفت.نتیجه چیست؟ نتیجه این است که امروز سطح تفکّرات و معرفت فلسفى ما در جامعه و بین علماى دین محدود است.با بودنِ استادى مثل آقاى طباطبایى،جا داشت امروز تعداد زیادى استاد درجه یک از تلامذه ایشان در قم و دیگر شهرستانها داشته باشیم.آقاى طباطبایى فرد فعّالى بود؛ بنابراین جریان فلسفىاى که به وسیله ایشان پایهگذارى شد،باید به شکل وسیعى گسترش پیدا مىکرد،که نکرده است.البته ما همان وقت مقلّد آقاى «بروجردى» بودیم و الآن هم با چشم تجلیل و تعظیم به ایشان نگاه مىکنیم؛اما بالاخره هرچه بود،نتیجهاش این شد.این نباید تکرار شود.
فلسفه اسلامی فقه اکبر
فلسفه اسلامى...فقه اکبر است؛ پایه دین است؛ مبناى همه معارف دینى در ذهن و عمل خارجى انسان است؛ لذا این باید گسترش و استحکام پیدا کند و برویَد و این به کار و تلاش احتیاج دارد.
مرکز فلسفه هم باید حوزه علمیه باشد.یکى از بزرگترین خسارتهایى که ما کردیم،این بوده که مرکز فلسفه اسلامى از حوزهى علمیه به مناطق مختلف منتقل شده است.بعضى از آقایانِ اساتید فلسفه،ماه رمضان پیش من بودند؛ مىگفتند برخى از آقایانى که اصلًا اهلیّت ندارند،در مساجد فلسفه تدریس مىکنند و ناقص و سطحى و به عمق نرسیده و جویده جویده مطالبى را دست افراد مىدهند.اینها خسارت است؛ ما نباید بگذاریم این کار ادامه پیدا کند.
قم قطب اصلی فلسفه
من خدمت آقاى جوادى و آقاى مصباح مکررا گفتهام باید کارى کنیم که قم از مرکزیّت و مرجعیّتِ فلسفه نیفتد و قطب اصلىِ فلسفه اسلامى همچنان باقى بماند.بنابراین در این زمینه هرچه شما تلاش کنید،بجا و بحق خواهد بود.همه باید تلاش کنند؛مدیریّت حوزه و اساتید فلسفه هم باید تلاش کنند.طلّابِ فلسفه را باید تشویق کرد.
اینکه گفته مىشود امتیازات آخوندى و روحانى مال فقهاست،نه مال فلاسفه و عرفا و متکلّمین،امروز خیلى مثل سابق نیست.سابقاً «ملّا اسماعیل خواجویى» در اصفهان- که جزو تلامذه به واسطهى ملاصدرا بوده- با آن مقام علمى و عظمت،جرأت نمىکرده فلسفه تدریس کند.سرنوشت بعضى از اقران ایشان- مثل مرحوم «بیدآبادى» و دیگران- طورى براى اینها تجربههاى تلخ درست کرده بود که جرأت نمىکردند فلسفه تدریس کنند
فلسفه یک افتخار است
امروز اینطور نیست؛ فلسفه یک امتیاز و یک افتخار است؛ نه فقط در چشم حوزوىها،بلکه در چشم مردم هم همینطور است.بعضیها که حتى اهل فلسفه هم نیستند،براى همین امتیازات ظاهرى،ادّعاى استادىِ فلسفه مىکنند.بنابراین،اینطور هم فضا را مأیوسکننده نبینید که حالا مثلا باید خود را فدا کنیم و وارد عرصه فلسفه شویم؛ نه،امروز فلسفه امتیاز دارد.باتوسعه فضاهاى دانشگاهى وباگسترش علم و معرفت دربین جوانان،امروز وقتى یک طلبه فاضلِ فلسفهخوان یا فلسفهدان در جامعه مطرح مىشود،امتیاز احترام کسب مىکند.به نظر من همین جریان را باید تقویت کرد.نگذارید حوزه از مرکزیت فلسفه بیفتد.در این زمینه هر کارى مىشود کرد،باید انجام داد.
نقص فلسفه ما
...یکى مسأله امتداد سیاسى- اجتماعى فلسفه است که من مکرر به دوستان گفتهام...منتها نه با تعبیر رنسانس فلسفى؛ نباید به این معنا مطرح شود...نقص فلسفه ما این نیست که ذهنى است- فلسفه طبعا با ذهن و عقل سروکار دارد- نقص فلسفه ما این است که این ذهنیت امتداد سیاسى و اجتماعى ندارد.فلسفههاى غربى براى همه مسائل زندگى مردم،کموبیش تکلیفى معیّن مىکند:سیستم اجتماعى را معیّن مىکند،سیستم سیاسى را معیّن مىکند،وضع حکومت را معیّن مىکند،کیفیت تعامل مردم با همدیگر را معیّن مىکند؛ اما فلسفه ما بطور کلّى در زمینه ذهنیّاتِ مجرد باقى مىماند و امتداد پیدا نمىکند.شما بیایید این امتداد را تأمین کنید،و این ممکن است؛ کما اینکه خود توحید یک مبناى فلسفى و یک اندیشه است؛ اما شما ببینید این توحید یک امتداد اجتماعى و سیاسى دارد.«لا إله إلا اللّه» فقط در تصوّرات و فروض فلسفى و عقلى منحصر و زندانى نمىماند؛ وارد جامعه مىشود و تکلیف حاکم را معیّن مىکند،تکلیف محکوم را معیّن مىکند،تکلیف مردم را معیّن مىکند.مىتوان در مبانى موجود فلسفىِ ما نقاط مهمّى را پیدا کرد که اگر گسترش داده شود و تعمیق گردد،جریانهاى بسیار فیّاضى رادر خارج از محیط ذهنیّت به وجود مىآورد و تکلیف جامعه و حکومت و اقتصاد را معیّن مىکند.دنبال اینها بگردید،این نقاط را مشخّص و رویشان کار کنید؛ آنگاه یک دستگاه فلسفى درست کنید.از وحدت وجود،از «بسیط الحقیقة کلّ الاشیاء»،از مبانى ملّاصدرا،- اگر نگوییم از همه اینها،از بسیارى از اینها- مىشود یک دستگاه فلسفىِ اجتماعى،سیاسى و اقتصادى درست کرد؛ فضلًا از آن،فلسفههاى مضاف،فلسفه اخلاق،فلسفه اقتصاد و ....،(این) یکى از کارهاى اساسى است.
فلسفه و قرب الهی
فلسفه اسلامى،پایه و دستگاهى بوده که انسان را به دین،خدا و معرفت دینى نزدیک مىکرده است.فلسفه براى نزدیک شدن به خدا و پیدا کردن یک معرفتِ درست از حقایق عالم وجود است؛ لذا بهترین فلاسفه ما -مثل ابن سینا و ملّا صدرا- عارف هم بودهاند.اصلا آمیزش عرفان با فلسفه در فلسفه جدید- یعنى فلسفه ملّاصدرا- بخاطر این است که فلسفه وسیله و نردبانى است که انسان را به معرفت الهى و خدا مىرساند؛ پالایش مىکند و در انسان اخلاق به وجود مىآورد.ما نباید بگذاریم فلسفه به یک سلسله ذهنیّات مجرّد از معنویت و خدا و عرفان تبدیل شود.راهش هم تقویت فلسفه ملاصدراست؛ یعنى راهى که ملّا صدرا آمده،راه درستى است.آن فلسفه است که انسان را وادار مىکند هفت سفر پیاده به حج برود و به همه زخارف دنیوى بىاعتنایى کند.البته نمىخواهیم بگوییم هرکس در این دستگاه فلسفى قرار نداشته باشد،اهل دنیاست؛نه،اما این راه خوبى است.راه فلسفه باید راه تدیّن و افزایش ارتباط و اتّصال انسان به خدا باشد؛ این را باید در آموزش فلسفه،در تدوین کتاب فلسفى،در درس فلسفى و در انجمن فلسفه- همین که به آن اشاره شد- رعایت کرد.اهل فلسفهاى که ما قبلا دیده بودیم،همه همینطور بودند؛ کسانى بودند که از لحاظ معنوى و الهى و ارتباطات قلبى و روحى با خداوند،از بقیه افرادى که در زمینههاى علمىِ حوزه کار مىکردند،بهتر و زبدهتر و شفّافتر بودند.
رقیبسازی
به اعتقاد بنده،قرائن و شواهد نشان مىدهد فلسفههایى که در ایران رایج شد- و الآن هم اوج آن است- عادّى نبود.خواستند براى فلسفه اسلامى رقیب درست کنند؛ لذا فلسفههاى غربى را آوردند و ترجمه و ترویج کردند.با غفلت حوزههاى علمیه ما تدریجاً کار به جایى رسید که هر وقت در محیطهاى دانشگاهى اسم فلسفه برده مىشد- الآن هم تقریباً همینطور است- ذهن به سمت «کانت» و «هگل» و امثال اینها مىرفت و تصوّر مىشد اصلًا فلسفه محصول تفکّر اینهاست.زمانى که تفکّرات مارکسیستى در ایران خیلى رواج داشت،یکى از قلمهاى عمده تبلیغاتىِ کمونیستها کوبیدن منطق ارسطویى و منطق شکلى بود که در مقابلِ منطق دیالکتیک فحش محسوب مىشد؛مىگفتند اینها طرفدار منطق ارسطویىاند! تا این حد فلسفه اسلامى و مبانى فلسفه اسلامى و از جمله منطق را ضدّ ارزش کرده بودند.این کار،حساب شده صورت گرفته است.البته نمىگوییم هر دانشجو یا استادى وارد فلسفه جدید شد،لابد با «سیا» ارتباط دارد؛ نه،اما این یک فکرِ اساسى شد.کسانى که پیشروان این کار بودند- امثال فروغى و دیگران- ارتباطات سیاسى و خارجى و تلاشهایشان مشخص است.امروز هم آدم قرائن و شواهدى را مشاهده مىکند که کسانى مىخواهند درست نقطه مقابل ما- که فلسفه را یک امر کاملًا خواصى قرار دادهایم- حجمهاى قوىِ فلسفى را بیاورند.برخلاف یک فقیه که مثلا مىنشیند مسئله مىگوید،اصلًا بروز و ترشّح فلسفه از درون انسان به بیرون است؛ این تربیتِ حوزههاى علمیه ما بوده؛ اما آنها بعکس،فلسفه رادر سطوح مختلف ترویج کردند.
تشکیل باشگاه فلسفی
خوب است انجمن فلسفه اسلامى یا انجمن حکمت اسلامى تشکیل شود.این جزو طرحهاى بسیار مفید است.بناى خوبى به وجود آید یا از بناهایى که وجود دارد،تصرّف شود و براى این کار تجهیز گردد.سالن سخنرانى ایجاد کنند،محلّ درس بگذارند و میزگرد تشکیل دهند.نهضت آزاداندیشىاى که مطرح شد و بعضى از آقایان هم استقبال کردند،یکى از بهترین جاهایش همینجاست.افراد بنشینند نظرات و حرفها و استدلالهاى خود را بگویند؛ اساتید فرصت پیدا کنند و بیایند شاگردان فلسفى خود را ببینند؛ ببینند اینهایى که طبقه دوم آنها هستند،چه کسانىاند...
فلسفه برای کودکان
یکى از رشتههاى تألیف و کار فلسفى،نوشتن فلسفه براى کودکان است.کتابهاى فلسفىِ متعدّدى براى کودکان نوشتهاند و ذهن آنان را از اوّل با مبانى فلسفىاى که امروز موردپسند لیبرال دمکراسى است،آشنا مىکنند.یقیناً در نظام شوروى سابق و دیگر نظامهاى مارکسیستى اگر دستگاه فلسفه براى کودکان و جوانان بود،چیزى بود که مثلا به فلسفه علمى «مارکس» منتهى شود.ما از این کار غفلت داریم.من به دوستانى که در بنیاد ملاصدرا مشغول کار هستند،سفارش کردم،گفتم بنشینید براى جوانان و کودکان کتاب بنویسید.این کارى است که قم مىتواند بر آن همّت بگمارد.بنابراین از جمله کارهاى بسیار لازم،بسط فلسفه است؛ البته با مبانى مستحکم و ادبیات خوب و جذاب.
(در جمع فضلاى حوزه علمیه قم 29/10/1382)
فلسفه از دبستان
امروز در دنیا به زبان کودکى به کودکان فلسفه مىآموزند؛ یعنى چیزى که از نظر بعضى از طراحان کشور ما بىمعنى است؛ فکر مىکنند فلسفه مخصوص آدمهاى ریش و سبیلدار و کسانى است که یک سنى از آنها گذشته باشد.نگاه مدرن به مسائل حیات،امروز پیشروان علمى دنیا را به اینجا رسانده که باید فلسفه را از دوره دبستان به کودکان تعلیم داد.(دیدار با معلمان12/ 02/ 1385)
فلسفه نباشد،علم هم نیست!
پایه علم هم بر فلسفه است؛ فلسفه نباشد،علم وجود ندارد.اگر استنتاج فلسفى نباشد،اصلًا علم می شود بىمعنا.تولید فکر خیلى مهم است.البته تولید فکر از تولید علم دشوارتر است.متفکرین و نخبگان فکرى در معرض آسیبهائى هستند که نخبگان علمى کمتر در معرض آن آسیبها قرار میگیرند.بنابراین کار،کار دشوارى است؛ اما بسیار مهم است.
خوب،فلسفه مال ماست؛ مهد فلسفه،کشور ماست.آنچه که در کشور ما به نام فلسفه وجود دارد،به عنوان فلسفه و به معناى فلسفه بسیار نزدیکتر است تا آنچه که در اختیار غربىهاست،که امروز فلسفه آنها سر و صدایش دنیا را پر کرده.خوب،کار کنند.حوزههاى ما مرکز فلسفه است؛ پرورشیافتگان حوزهها،اساتید بزرگ فلسفه هستند؛ در دانشگاهها هم خوشبختانه این معنا رسوخ پیدا کرده؛ بنابراین در زمینهى تولید فکر -که منبعث از نگاه فلسفى است- باید کار شود.
اجتهاد مخصوص فقه نیست
اجتهاد مخصوص فقه هم نیست؛ در علوم عقلى،در فلسفه،در کلام،اجتهاد کسانى که فنان این فنون هستند،امر لازمى است.اگر این اجتهاد نباشد،خواهیم شد آب راکد.
امروز حوزه نباید در صحنههاى متعدد فلسفى و فقهى و کلامى در دنیا غائب باشد.این همه سؤال در دنیا و در مسائل گوناگون مطرح است؛ پاسخ حوزه چیست؟ نه باید غائب باشد،نه باید منفعل باشد؛ هر دو ضرر دارد.فکر نو لازم است،پاسخ به نیازهاى نوبهنو لازم است که دارد مثل سیل در دنیا مطرح می شود؛ باید شما برایش جواب فراهم کنید...باید پاسخ قوى،منطقى و قانع کننده بیاورید وسط.باید پاسخها در دنیا مطرح شود.دائم بایستى صادرات قم-این قلب معرفتى دنیاى اسلام- پمپاژ بشود.امروز خوشبختانه وسائل ارتباطىِ سریع در اختیار همه هست.شما می توانید اینجا اقدامى بکنید،در آن طرف دنیا در همان ساعت از شما بشنوند و استفاده کنند.
پرچم فلسفه در دست حوزه
توجه بکنید؛ اهمیت فقه و عظمت فقه نباید ما را غافل کند از اهمیت درس فلسفه و رشته فلسفه و علم فلسفه؛ هر کدام از اینها مسئولیتى دارند.رشته فقه مسئولیاتى دارد،فلسفه هم مسئولیتهاى بزرگى بر دوش دارد.پرچم فلسفه اسلامى دست حوزههاى علمیه بوده است و باید باشد و بماند.اگر شما این پرچم را زمین بگذارید،دیگرانى که احیاناً صلاحیت لازم را ندارند،این پرچم را برمی دارند؛ تدریس فلسفه و دانش فلسفه مىافتد دست کسانى که شاید صلاحیتهاى لازم را برایش نداشته باشند.امروز اگر نظام و جامعهى ما از فلسفه محروم بماند،در مقابل این شبهات گوناگون،این فلسفههاى وارداتى مختلف،لخت و بىدفاع خواهد ماند.آن چیزى که میتواند جواب شماها را بدهد،غالباً فقه نیست؛ علوم عقلى است؛ فلسفه و کلام.اینها لازم است.در حوزه،اینها رشتههاى مهمى است.(دیدار با فضلا و اساتید حوزه علمیه قم 29/07/1389)
تجلیل از حکمت متعالیه و ملاصدرا
از تشکیل این مجمع بزرگ علمى و فکرى که بر گرد اندیشه و شخصیّت فیلسوف نامدار ایرانى،حکیم صدر المتألّهین شیرازى فراهم آمده،احساس افتخار و مسرّت مىکنم و خداى سبحان را سپاس مىگویم.
اگرچه دانستههاى دنیاى غرب و حتى بخشهایى از دنیاى اسلام از این شخصیّت کمنظیر چندان وسیع نیست،ولى حوزههاى فلسفى ایران لااقل درسه قرن اخیر یعنى تقریباً از صد سال پس از تألیف کتاب اسفار تاکنون یکسره از آراء فلسفى صدر المتألّهین تغذیه شده و کتابها و آراء مهمّ او که بسیارى از آنها حداقل در قالب استدلالى و عقلانىاش از ابتکارات اوست محور درس و تحقیق و شرح و تنقیح بوده است.از طرفههاى زمانه این است که صدر المتألّهین،هم بیشترین پیروان و منتحلان فلسفى و هم بیشترین منتقدان و مخالفان رادر مدت چهار قرن گذشته داشته است.در این مدت بیشترین مشعل داران فلسفه الهى در ایران،دنباله روان و شارحان فلسفهاى بشمار مىروند که او با نبوغ و ابتکار خود همچون ناسخ شیوههاى معروف مشایى و اشراقى،و مشتمل بر همه برجستگىهاى آن،بنیان نهاد و مبانى آن رادر هزاران صفحه با تقریر رسا و پرجاذبهى خویش،تبیین کرد.و باز در همین مدّت کسان زیادى از منتحلان عقاید او در ابواب وجود و الهیات خاص و معاد و غیره،به همان سرنوشتى دچار شدند که وى در دوران زندگىاش آن را به تلخى آزموده و موطن مألوف را بخاطر آن ترک کرد.
فاخرترین عناصر معرفت
مکتب فلسفى صدر المتألّهین همچون شخصیت و زندگى خود او،مجموعه در هم تنیده و به وحدت رسیده چند عنصر گرانبها است.در فلسفه او از فاخرترین عناصر معرفت یعنى عقل منطقى،و شهود عرفانى،و وحى قرآنى،در کنار هم بهره گرفته شده،و در ترکیب شخصیّت او تحقیق و تأمّل برهانى،و ذوق و مکاشفه عرفانى،و تعبّد و تدیّن و زهد و انس با کتاب و سنّت،همه باهم دخیل گشته،و در عمر علمىِ پنجاهساله او رحلههاى تحصیلى به مراکز علمى روزگار،با مهاجرت به کهک قم براى عزلت و انزوا،و با هفت نوبت پیاده احرامىِ حج شدن،همراه گردیده است.همانگونه که فلسفه صدرایى که خود او بحق آن را حکمت متعالیه نامیده در هنگام پیدایش خود،نقطه اوج فلسفه اسلامى تا زمان او و ضربهاى قاطع بر حملات تخریبى مشکّکان و فلسفهستیزان دورانهاى میانهى اسلامى بوده است،امروزه پس از بهرهگیرى چهار صدساله از تنقیح و تحقیق برجستگان علوم عقلى،و نقد و تبیین و تکمیل در حوزههاى فلسفه،و وَرز یافتن با دست تواناى فلاسفه نامدار حوزههاى علمى بهویژه در اصفهان و تهران و خراسان،نه تنها استحکام بلکه شادابى و سرزندگى مضاعفى گرفته و مىتواند در جایگاه شایسته خود در بناى فرهنگ و تمدن،بایستد و چون خورشیدى در ذهن انسانها بدرخشد و فضاى ذهنى را تابناک سازد.
مکتب فلسفى صدر المتألّهین همچون همه فلسفهها در محدوده ملیت و جغرافیا نمىگنجد و متعلق به همه انسانها و جامعههاست.همواره همه بشریت به یک چهارچوب و استخوانبندى متقن عقلانى براى فهم و تفسیر هستى نیازمندند.هیچ فرهنگ و تمدنى بدون چنین پایه مستحکم و قابل قبولى نمىتواند بشریت را به فلاح و استقامت و طمأنینه روحى برساند و زندگى او را از هدفى متعالى برخوردار سازد.و چنین است که به گمان ما فلسفه اسلامى بهویژه در اسلوب ومحتواى حکمت صدرایى،جاى خالى خویش رادراندیشه انسان این روزگار مىجوید و سرانجام آن را خواهد یافت و در آن پابرجا خواهد گشت.
دوره با برکت فلسفه اسلامی
ما ایرانیان بیش از همه به این فلسفه الهى وامدار و بیش از همه در برابر آن مکلفیم.دوران ما با دمیدن خورشیدى چون امام خمینى که یگانه دین و فلسفه و سیاست و خود یکى از صاحبنظران برجسته در حکمت متعالیه بود،و نیز باحوزه درسى و تحقیقى پربرکت حکیم علامه طباطبایى که استاد یگانه مبانى ملاصدرادر طول سى سال در حوزه قم به شمار مىرفت،و تلاش تلامذه و همدوره هاى آنان،بىشک دوره بابرکتى براى فلسفه الهى است.
(پیام به کنگره بزرگداشت صدرالمتألّهین 01/03/1378)
کلمات کلیدی : گزارش
»
نظر