سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دوران خوش اسارت و سختی!

گفت وگوی صبح صادق با دکتر هاشم جعفری از آزادگان دوران دفاع مقدس

اشاره:دکتر قاسم جعفری یکی از آزادگانی است که شش سال ونیم اسارت را در اردوگاههای عراق تحمل کرده است. وی با سرمایه «معنویت و اراده» - ارمغان دوران اسارت- توانسته به موفقیت های بزرگی دست یابد.
جعفری هم اینک رئیس دانشگاه پیام نور خراسان شمالی است. او پس از بازگشت از اسارت دروس حوزوی را خود ادامه داده و درمحضر آیات عظام سبحانی، مکارم شیرازی و جوادی آملی 8 سال مشغول تحصیل درس خارج بوده است. جعفری در سال 1375 موفق به اخذ مدرک کارشناسی در رشته حقوق شده و در سال 1379 کارشناسی ارشد خود را در رشته مبانی فقه و حقوق اسلامی از دانشگاه الهیات تهران دریافت کرده است. وی در سال 81 با دفاع از پایان نامه خود به عنوان مبانی فقهی نظارت شهروندان برحاکمان، دکترای خود را از واحد علوم و تحقیقات دانشگاه تهران اخذ کرد. جعفری اصرار دارد وظیفه طلبگی خود را رها نکند از این رو به کارهای تبلیغی و سخنرانی اهتمام خاصی دارد.
وی از سال 74 و از دانشگاه علوم پزشکی بقیه الله تدریس را آغاز کرده و هم اکنون در دانشگاههای مختلف مشغول تدریس می باشد. 3 سال است عضو هیات علمی دانشگاه آزاد مشهد است. از این عضو بسیج اساتید تا به حال 2عنوان کتاب به نامهای «خوشه های خاطره» و آئین های مقاومت و عاطفه »به چاپ رسیده است و اکنون نیز مجموعه مقالاتی در مورد شخصیت مرحوم ابوترابی را به نام «ستاره سپهر شیدایی» در دست چاپ دارد.نوشتار زیر خاطرات وی از دوران اسارت است.

سال 1347 در یکی از شهرهای توابع بجنورد به دنیا آمد و درهمان جا تحصیلات ابتدایی را به پایان رساند. با شروع تحصیلات در مقطع راهنمایی، قیام مردمی علیه حکومت طاغوت شدت گرفته و انقلاب به پیروزی نزدیک می شد از این رو با توجه به شرایط کشور در انجمن اسلامی و برنامه های آن فعالیت می کرد. عضو گروه تئاتر هم بود و با توجه به روحیه اش دوست داشت نقشهای مذهبی بازی کند و لذا در نقش حجربن عدی و میرزای کرمانی ظاهر شد!
با شروع جنگ با آنکه سن کم و جثه کوچکی داشت قصد جبهه کرد که با مخالفت مادرش مواجه شد. چرا که می بایست مادر را در گله داری یاری می نمود. پس از اتمام دوران راهنمایی با مهاجرت به شهر قم دوران جدیدی را آغاز می کند و در حوزه علمیه مشغول به تحصیل می شود.
دکتر جعفری در این رابطه می گوید: «چون قم کانون انقلاب بود شخصیت جوانی من در آنجا شکل گرفت. شخصیت های بزرگی برمن تاثیرگذاشتند. در درسهای اخلاق آیت الله مشکینی (ره) شرکت می کردم و هنوز بسیاری از سخنان ایشان در ذهنم نقش بسته است. از جمله کسانی که تحول عظیمی در من بوجود آورد آیت الله مظاهری (حفظه ا..) بود. این جمله ایشان که فرمودند:« مودب شوید وگرنه روزگار ادبتان می کند.» انفجاری در درون من ایجاد کرد وهمیشه در یادم است. آیت الله جوادی آملی هم از شخصیت هایی است که بسیار مدیون ایشان هستم و هنوز هم از محضر ایشان استفاده می کنم.»
طلبگی را با شور و شوق خاصی آغاز کرد و علاقه بسیاری به درس و بحث داشت بگونه ای که در برخی ایام تا 16 ساعت به مطالعات و مباحثه می پرداخت از این رو در دو سال مقدار زیادی پیشرفت کرد. در بهمن ماه سال 1362 از بسیج سپاه مشهد به عنوان طلبه رزمی -تبلیغی عازم جبهه شد و در عملیات خیبر در نهم اسفند همان سال به اسارت نیروهای بعثی درآمد.
«آذرماه بود که در مدرسه علمیه امام حسن عسگری (ع)در مشهد خوابی عجیب دیدم. در عالم خواب برف و بوران شدیدی در مشهد آمده بود و سیل جاری شده بود و مردم هراسان فرار می کردند من هم همراه مردم دوان دوان به صحن مطهر حرم امام رضا رسیدم. از در صحن که وارد شدم هوا آفتابی بود و گویا آنجا جزء شهر نیست. از هم حجره ای خود شهید «ابوالقاسم یوسفی» تعبیر خوب را پرسیدم و او کتابی به من داد که خواب را چنین تعبیر کرده بود که امتحان بزرگی پیش روی من است. در همان حال و هوای جوانی کتاب را کنار گذاشتم و اهمیتی ندادم و فراموش کردم. تا بحث جبهه و اسارت پیش آمد. در اردوگاه در صف ایستاده بودیم و داشتند بچه ها را تفتیش می کردند مامور عراقی تا به من رسید محکم با مشت به شکم من کوبید. آن موقع یاد آن خواب افتادم که اسارت یک امتحان الهی است و باید آستینها را بالا بزنم و با آن دست و پنجه نرم کنم.»
شش سال و نیم در اسارت نیروهای بعثی بود و در طول همه این سالها ناامیدی و خستگی به خود راه نداد و از روزهای اسارت به عنوان بهترین ساعات بهره جست و به دیگران نیز بهره رساند. هم درس خود را می خواند و هم تدریس می کرد. بعلاوه برنامه ریزیهای فرهنگی اردوگاه را هم انجام می داد و چون طلبه بود به سخنرانی و بیان احکام هم می پرداخت.
«یکی از سوالاتی که زیاد از ما می شود این است که این همه ایام در آنجا با بیکاری چه می کردید و حوصله تان سرنمی رفت؟ من اگر بگویم در آنجا وقت کم هم می آوریم شاید تعجب کنید.
ما طلبه ها به کمک برادران عقیدتی- سیاسی سپاه برای مناسبتهای مختلف بحثهایی را تدوین می کردیم تا مثلا در محرم و ماه رمضان سلسله مباحثی ارائه شود. ماه رمضان سال آخر تعدادی از طلبه های همفکر را از اردوگاه برده بودند. دست تنها بودم اما نمی شد برنامه را تعطیل کرد. ساعتها می نشستم و از لابه لای روزنامه های عراقی مطالب مختلفی را استخراج می کردم.
روز قبل از آغاز ماه مبارک رمضان درخیابان وسط اردوگاه قدم می زدم و در فکر بودم و مطالب سخنرانی را در ذهن مرور می کردم. ناگهان یکی از اسرا مرا دید و گفت خواب دیده است که در حرم حضرت معصومه از بلندگوها صدای سخنرانی می آید و من دارم سخنرانی می کنم. این را به فال نیک گرفتم و روحیه ام به شدت افزایش یافت. تا 15 روز اول مشکل چندانی نبود و صبح و بعد ازظهر مراسمی برگزار می شد. اما با نزدیکی شب های قدر سختگیری هایشان افزایش یافت.»
در حدود 2500 روز اسارت به اقتضای وظیفه طلبگی اش به بحث و سخنرانی می پرداخت و گاهی در روز 8 ساعت با اسرا بحث های مختلف دینی و اعتقادی داشت و در این مدت بیش از 2500 ساعت سخنرانی برای اسرا نمود. پس از مدتی که سخت گیریهای عراقی ها کمتر شد، با کمک صلیب سرخ توانست کتابهای حوزوی را در اختیار بگیرد و با سختی و بدون استاد، درس خود را هم ادامه دهد.
با کمک چند تن دیگر برنامه آموزشی منظمی را در اردوگاه به راه انداختند و از مقطع ابتدایی تا دبیرستان تدریس می کردند و حتی امتحان می گرفتند و گواهی نامه هم می دادند!
«چون بسیج از تمام اقشار مردم بود در جمع اسرا بی سواد و کم سواد هم بودند و در اردوگاه حدود 500 تن آدم این چنینی وجود داشت. ما با امکانات کم کار را شروع کردیم. در ابتدا خاکهای نرم جلوی باغچه ها دفتر و انگشت، قلم ها بود و نهضت سواد آموزی اسرا این چنین شکل گرفت. مدتی با فشارهای ما از طریق صلیب سرخ دفتر هم داده شد اما به بهانه اینکه مطلب سیاسی می نویسیم، آنها را جمع آوری کردند ما مجبور بودیم از کارتونهای پودرلباس شویی و بیسکویت و... استفاده کنیم! یک سیدی بود از اطراف مشهد که ذهنش هم یاری نمی کرد و با سختی قرآن را یادگرفت روز آخر که همگی داشتند با هم خداحافظی می کردند تا سوار اتوبوس شوند دیدم مشغول تلاوت قرآن است، به او گفتم الان که همه دارند خداحافظی می کنند چه وقت قرآن خواندن است گفت چند برگ دیگر مانده اگر بخوانم در طول اسارت 14 بار قرآن را ختم کرده ام! ایشان چوپان بود و با همت بالایی قرآن را یادگرفت.
به هر حال بعد از سه سال جشنی در اردوگاه گرفتیم باعنوان« جشن مرگ بی سوادی»
وی ایام عملیات مرصاد و بازپس گیری فاو را از روزهای سخت اسارت می داند. در آن روزها عراقی ها در روزنامه ها و هم رادیو و هم توسط ماموران خود در اردوگاه بمباران تبلیغاتی وسیعی را انجام می دادند تا روحیه اسرا را ضعیف کنند. ایام رحلت حضرت امام (ره) هم اردوگاه اسرا را در غم و ماتم فرو برد و این روزها برای طلبه ها بسیار مشکل بود چرا که هم باید غم فراق امام را تحمل می کردند و هم به سایرین روحیه می دادند. با اعلام پذیرش قطعنامه نیز فعالیت های او و سایر طلاب باز آغاز شد. چرا که رکورد و رخوت فضای اردوگاه را فراگرفت و همه منتظر آزادی بودند و انگیزه ها کاهش پیدا کرده بود.
عراقی ها هم با شیطنت اعلام می کردند که ما قصد مبادله اسرا را داریم اما مسئولان و مقامات ایرانی حاضر به این کارنیستند تا بین اسرا نسبت به مسئولین ایرانی سوءظن ایجاد کنند. از پذیرش قطعنامه تا آزادی اسرا 2 سال طول کشید و 6 ماه نخست این مدت بسیار سخت گذشت تا کم کم با سخنان روحانیون و برخی دیگر اسرا توجیه شدند و پذیرفتند باید برنامه ریزی 20 ساله را که اول اسارت تدارک دیده بودند ادامه دهند!
صدام برای مظلوم نمایی و برای تبلیغات درصدد برآمد تا اسرا را به زیارت عتبات بفرستد ولی وقتی این درخواست در اردوگاه مطرح شد هیچکدام از اسرا قبول نکردند. به طوری که افسران عراقی شوکه شدند و گفتند شما شعارتان این بود یا شهادت یا زیارت حال چرا نمی پذیرید؟
یکی از اسرا گفت ما زیر پرچم یزید به زیارت امام حسین نمی رویم! یکماه مقاومت کردیم. برخی را زندانی کردند، جیره غذا را کم کردند ولی کسی این درخواست را نپذیرفت تا اینکه گفتند ما این دستور رئیس جمهور را به هر شکل است باید انجام دهیم حتی اگر کسی کشته شود! اینجا بود که گفتیم با چند شرط حاضر به پذیرش این درخواست هستیم. اول اینکه در اتوبوسی که ما را به آنجا می برد عکسی از صدام نصب نشود! و هیچ تصویر و فیلم در حرم از ما گرفته نشود و نهایت اینکه هرطور که خودمان دوست داریم زیارت کنیم. با این وضعیت به زیارت رفتیم و حتی در کربلا در حرم حضرت ابوالفضل بچه ها فریاد زدند یا حجه بن الحسن ریشه صدام بکن. «غرض اینکه اسرا به خوبی در برابر حربه های روانی دشمن توجیه بودند»
هنگام بازگشت اسرا هم یکی از مقاطعی بود که می بایست با اسرا صحبت کرد و آنها را برای بازگشت به وطن آماده نمود. شرایط اردوگاه بسیار با جامعه متفاوت بود. اسرا در این مدت جو معنوی و روحانی نابی را درک کرده بودند و طبیعتا تصورشان از جامعه ایران بگونه ای متفاوت بود. اما نامه ها و اخبار رسیده حاکی از تغییر شرایط داشت و در این برهه می بایست اسرا را با افت و خیزهای کشور و اوضاع جدید آشنا نمود از این رو در دو-سه روز پیش از اعزام به میهن جلسه ای برگزار شد و در میان 750 نفر از اسرا قاسم جعفری به توضیح شرایط ایران پرداخت.
وقتی به ما اعلام شد باید به میهن بازگردیم ربع ساعتی به اذان مانده بود. بچه ها وضو گرفتند وبرای نماز آماده شدند. یک افسر عراقی آمد پشت پنجره و گفت شما دیوانه اید خبر آزادی را شنیده اید باید بزنید و برقصید! یکی در جوابش گفت: ما فرزند این آیه قرآنیم که «لیکلا تاسوا علی ما فاتکم و لاتفرحوا بما آتاکم» (حدید/ 23). یک شعر عربی هست می گوید اذا الشعب یوما ارادالحیاه فلابد للیل ان ینجلی یعنی اگر ملتی تصمیم گرفت زنده بماند شب ناچار است روشن شود. اولین نکته در اسارت اراده جدی بود اگر اراده ها ضعیف باشد بهترین برنامه ریزی ها هم فایده ندارد. درک شرایط و تلاش بسیار از مهمترین نکات توفیق است.
ما برای عدم موفقیتهایمان هزار بهانه داریم اما یک دلیل نداریم. ما تا خودمان حرکت نکنیم اتفاقی نمی افتد. البته مسئولیت مسئولان هم سنگین است اما اگر اراده باشد مسئولین هم مجبور می شوند کمک کنند.
خیلی از مواقع به بهانه کمبود امکانات، کار نمی شود در حالیکه در اردوگاه اسارت دیدیم با کمترین امکانات می شود بهترین کارها را انجام داد.»
هنگامیکه به وطن و به آغوش خانواده بازگشت پس از 6 روز دوباره به قم رفت تاتحصیلاتش را ادامه دهد. به دیدار آیت ا... مشکینی می رود و می گوید که یک هفته است از اسارت بازگشته است. آیت ا... او را به استراحت فرامی خواند و او در جواب می گوید: شش سال و نیم استراحت کردم و اکنون فقط وقت کار و درس خواندن است.
خیلی از ما می پرسند دوران اسارت چه سود و دستاوردی برایتان داشت؟ بهترین سرمایه ما از اسارت اول کسب معنویت بود. آیت ا... مشکینی نامه ای به اسرا نوشتند ودر قسمتی از آن آمده بود آن کس که خدا را دارد چه ندارد تا ناراحت باشد و آنکه خدا را ندارد. چه دارد؟ و باید ناراحت باشد. آنچه که در اسارت بچه ها را حفظ می کرد توسل و دعا و توجه به خدا بود. یک روز نماینده صلیب سرخ با تعجب پرسید چطور با نشاط می گوئید و می خندید شما باید الان افسرده و ناراحت باشید. مرحوم ابوترابی در جوابش گفت ما مکتبی داریم به نام اسلام و آموزگاری به نام حسین دیگر آنکه بچه ها احساسشان این بود خدا آنها را برای امتحان انتخاب کرده است. یافتن دوستهای صمیمی که در دوران سختی با انسان بودند از سرمایه های بزرگ آن زمانهاست که هنوز هم برایمان مانده است. و اینکه تجربیات بسیاری بدست آوردیم که در سختی ها و مشکلات زندگی بسیار به کارمان می آیند.

صبح صادق، ش.313، ص.5


» نظر
title=